انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
#قسمت_چهارم_یادت_باشد شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 هنوز ننه از بالکن نرفته بود که پدرم
#قسمت_پنجم_یادت_باشد
شهید مدافع حرم
حمید سیاهکالی مرادی
🌸🌸🌸
هنوز شیرینی قبولی دانشگاه را درست مزه مزه نکرده بودم که خواستگارهای با واسطه و بی واسطه شروع شد.به هیچ کدامشان نمی توانستم حتی فکر کنم.مادرم در کار من مانده بود،می پرسید:((چرا هیچ کدوم رو قبول نمی کنی؟برای چی همه ی خواستگارها رو رد می کنی؟))این بلا تکلیفی اذیتم می کرد.
نمی دانستم باید چکار بکنم.
بعد از اعلام نتایج کنکور،تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم.کتاب های درسی را یک طرف چیدم.کتابخانه را که مرتب می کردم،چشمم به کتاب((نیمه پنهان ماه)) افتاد،روایت زندگی شهید
((محمدابراهیم همت ))از زبان همسر،خاطراتش همیشه برایم جالب و خواندنی بود؛روایتی که از عشقی ماندگار بین سردار خیبر و همسرش خبر می داد.کتاب را که مرور می کردم ،به خاطره ای رسیدم که همسر شهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد،به اهل بیت (ع)متوسل بشود و بعد از این چله به اولین خواستگارش جواب مثبت بدهد.خواندن این خاطره کلید گمشده ی سر در گمی های من در این چند هفته شد.
پیش خودم گفتم من هم مثل همسر شهید همت نیت می کنم .حساب و کتاب کردم،دیدم چهل روز روزه،آن هم با این گرمای تابستان خیلی زیاد است،حدس زدم احتمالا همسر شهید در زمستان چنین نذری کرده باشد!تصمیم گرفتم به جای روزه،چهل روز دعای توسل بخوانم به این نیت که((از این وضعیت خارج بشوم،هرچه خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم بشود))
از همان روز نذرم را شروع کردم،هیچ کس از عهد من باخبر نبود؛حتی مادرم.هر روز بعد از نماز مغرب و عشا دعای توسل می خواندم و امیدوار بودم خود ائمه کمک حالم باشند.
پنجم شهریور سال نود و یک ،روزهای گرم و شیرین تابستان،ساعت چهار بعدازظهر، کم کم خنکای عصر هوای دم کرده را پس می زد.از پنجره هم که به حیاط نگاه می کردی،می دیدی همه گل ها و بوته های داخل باغچه دنبال سایه ای برای استراحت هستند.در حالی که هنوز خستگی یک سال درس خواندن برای کنکور در وجودم مانده بود،گاهی وقت ها چشم هایم را می بستم و از شهریور به مهرماه می رفتم،به پاییز،به روزهایی که سر کلاس دانشگاه بنشینم و دوران دانشگاه را با همه ی بالا و بلندی هایش تجربه کنم.دوباره چشم هایم را باز می کردم و خودم را در باغچه بین گل ها و درخت های وسط حیاط کوچکمان پیدا می کردم.
علاقه ی من به گل و گیاه برمی گشت به همان دوران کودکی که اکثراََ بابا مأموریت می رفت و خانه نبود.برای اینکه این تنهایی ها اذیتم نکند همیشه سر و کارم با گل و باغچه و درخت بود.
ادامه دارد....
@ravianaml
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
#سلام_امام_زمانم_
🌸 امید به آمدنتان ، هر صبح مثل سپیده، در ما طلوع می کند و با هر ضربان در رگ هایمان جاری می شود و با هر نفس در وجودمان زنده می گردد ...🌸🍃
🌼 امید به آمدنتان مثل اکسیری حیات بخش و نشاط آفرین ، ما را هر صبح به پرواز وا می دارد ...🌼🍃
امید به آمدنتان، امید به همه ی خوبی هاست
امید به همه ی دل خوشی هاست 🌹
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐
🍂✨
🌹#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج_
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
20.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
محمل لیلی به سرعت میبری ای ساربان
گر بدانی حال مجنون ناقه را پی میکنی💔
#سردار_دلم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
هر بار به گلزار سپردند شهید
این بار ز گلزار شهید آوردند !
#کرمان💔
🌱
@ravianaml
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
___ _
ما زنده شدیم و زندهتر میگردیم
تا سیصد و سیزده نفر میگردیم
در قلبِ حَلَب، یَمن و حالا کرمان
ما را بکُشید ؛ زندهتر میگردیم....
🌱
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل