eitaa logo
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
269 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
96 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید🕊️ 🌷سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفاً در انتشار مطالب کانال ما را یاری رسانید.🛑 📥مدیر کانال حاج محسن تقی زاده @taghizadeh95
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️ 🟡 چی بگیم،چی نگیم 🟡 ⟨⟨ با گفتن این جملات باکلاس و جذاب و کاریزماتیک دیده میشی ⟩⟩ ✌️به جای بله بگو: ⬅️ بفرمایید ✌️به جای خدا بد نده بگو: ⬅️ خدا سلامتی بده ✌️بجای قابل نداره بگو: ⬅️ پیشکشی از طرف من به شما ✌️به جای مرسی بگو: ⬅️ پاینده باشید ✌️به جای خوشوقتم بگو:⬅️ ازاینکه فرصت دیدارتون مهیا شد خیلی خوشحالم ✌️به جای نمیدونم بگو: ⬅️ اطلاعی ندارم ✌️به‌ جای متشکرم بگو : ⬅️ لطف شما پایدار @ravianaml
♻️ما از مردن نمی‌هراسیم... می‌ترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند. باید بمانیم تا آینده شهید نشود و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند... عجب دردی! 🌷  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
اللَّهُمَّ أَنتَ عُدَّتِي إِنْ حَزِنت .. 🍃خدایا دستانم خالی و قلبم محزون از نافرمانی توست... میشود میانِ این همه نداشتن تو تمام داراییم باشی؟!♥️ @ravianaml
••📷 باید اصـــــلاً شــــهید مـــی‌شد او... تا به مـــــــردانگی مَــــــثَل بــــــاشد و هـــــــمیشه بـــــرای قــــــاسم‌ ها مرگ شیرین‌تر از عــسل باشد(: 🦋 🥰 @ravianaml
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
#قسمت_سی_ام_یادت_باشد شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 چون آزمایش ما یک ماه بیشتر اعتبار ندا
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 با هم خودمانی تر شده بودیم.دوست داشتم به سلیقه خودم برایش لباس بخرم.اول صبح به حمید پیام دادم که زودتر بیاید تا برویم بازار و برایش لباس بخریم.تاریخ ارسال پیامک روی گوشی که افتاد،دلم غنج رفت.امروز روز وعده ما برای محضر و خواندن عقد دائم بود؛روز دهم آبان،ماه مصادف با میلاد امام هادی ع .دل تو دلم نبود.عاقد گفته بود ساعت چهار بعدازظهر محضر باشیم که نفر اول عقد ما را بخواند. حمید برای ناهار خانه ما بود.هول هولکی ماکارونی را خوردیم و از خانه بیرون .سوار پیکان مدل هفتاد به سمت بازار راه افتادیم. وقت زیادی نداشتیم.باید زودتر برمی گشتیم تا به قرار محضر برسیم. نمی خواستم مثل سری قبل خانواده ها و عاقد معطل بمانند.حمید کت داشت. برایش یک پیراهن سفید با خط های قهوه ای و یک شلوار خریدیم.چون هوا کم کم داشت سرد می شد،ژاکت بافتنی هم خریدیم.تا نزدیک ساعت سه و نیم بازار بودیم.خیلی دیر شده بود.حمید من را به خانه رساند تا به همراه خانواده خودم بیایم و خودش هم دنبال پدرومادرش برود. جلوی در خانه که رسیدیم ،از روی عجله ای که داشت ماشین را دقیقاََ کنار جدول پارک کرد.داشتم با حمید صحبت می کردم که غافل از همه جا،موقع پیاده شدن یکراست داخل جوی آب افتادم!صدای خنده اش بلند شد و گفت:ای ول دست فرمون،حال عجب راننده ای هستم .برات شوماخری پارک کردم!هیچ وقت کم نمی آورد.یکجوری اوضاع را با حرف ها و رفتارش جمع و جور می کرد. با پدرومادرم سر ساعت چهار به محضر رسیدیم،خیابان فلسطین،محضر خانه ۱۲۵،روبروی مسجد محمد رسول الله ص.بعد از نیم ساعت پدرو مادر حمید و سعیدآقا رسیدند.با آن ها احوال پرسی کردم و نگاهم به در بود که حمید هم بیاید،ولی خبری از او نشد.خشکم زده بود.این همه آدم آمده بودیم،ولی اصل کار،آقای داماد نیامده بود! جویا که شدم دیدم بله،داستان سری قبل باز تکرار شده است!آقا وسط راه متوجه شده شناسنامه همراهش نیست!تا حمید برسد ساعت از پنج هم گذشته بود. چون پدر من نظامی بود،روی وقت حساس بود.ساعت چهار با ساعت چهار و پنج دقیقه برایش فرق داشت.ما هم به همین شکل بزرگ شده بودیم.از این دیر آمدن ناراحت شده بودم.کارد می زدی خونم در نمی آمد. حمید با پدرومادرش یک طرف اتاق نشسته بودند،من هم با پدر و مادرم دقیقاََ روبروی آن ها بودیم.عاقد گفت چون به موقع نرسیدیم و بقیه از قبل نوبت گرفته اند،باید صبر کنیم تا کار همه انجام بشود و نفر آخر عقد ما را بخواند.عروس ها و دامادها یکی یکی می آمدند و برای خطبه عقد داخل می رفتند؛ما هم شده بودیم تماشاچی! حمید وقتی دید ناراحت هستم،پیام داد:دارلینگ من! ناراحت نباش.حتماََ حکمتیه که من شناسنامه رو دو بار گذاشتم.وقت هایی که می دانست ناراحتم،به من می گفت(دارلینگ):به زبان انگلیسی یعنی (همسر عزیز من.)آن موقع ها که وقت خالی داشت کلاس زبان می رفت.خیلی دوست داشت زبان انگلیسی را یاد بگیرد.می گفت برای بچه شیعه لازم است.یک روزی به دردمان می خورد.گاه و بیگاه از این کلمات استفاده می کرد. ادامه دارد.... @ravianaml
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا