🌷 #دختر_شینا – قسمت 9⃣3⃣
✅ فصل یازدهم
💥 مجبور بودم برای مهمانهایم شام بپزم. رفتم توی آشپزخانه. غذا میپختم و اشک میریختم. بالاخره شام آماده شد. اما خبری از صمد و برادرهایش نشد. به ناچار شام را آوردم. بعد از شام هم با همان دو سه دست لحاف و تشکی که داشتیم، جای مهمان ها را انداختم. کمی بعد، همه خوابیدند. اما مگر من خوابم میبرد! منتظر صمد بودم. از دلآشوبه و نگرانی خوابم نمیبرد. تا صدای تقّهای میآمد، از جا میپریدم و چشم میدوختم به تاریکیِ توی حیاط؛ اما نه خبری از صمد بود، نه تیمور و ستار.
💥 نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خوابهای آشفته و ناجور میدیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آمادهی رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سر کردم و گفتم: « من هم میآیم. »
💥 پدرشوهرم با عصبانیت گفت: « نه نمیشود. تو کجا میخواهی بیایی؟! ما کار داریم. تو بمان خانه پیش بچههایت. »
گریهام گرفت. مینالیدم و میگفتم: « تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که میدانم صمد طوری شده. راستش را بگویید. »
پدرشوهرم دوباره گفت: « تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار میشوند، صبحانه میخواهند. »
💥 زارزار گریه میکردم و به پهنای صورتم اشک میریختم، گفتم: « شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان میروم دادگاه انقلاب. »
این را که گفتم، پدرشوهرم کوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: « ما هم درست و حسابی خبر نداریم. میگویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است. »
این را که شنیدم، پاهایم سست شد. اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازهی صمد میگشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش.
💥 من و مادرشوهرم هم دنبالشان میدویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم میشنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر میکنند.
💥 یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی، زن را بازرسی بدنی نمیکنند و میگویند: « راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم میخورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آنها را سوار ماشین میکنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یکدفعه ضامن نارنجکش را میکشد و میاندازد وسط ماشین. آقای مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی میشود.
💥 جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: « میخواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم. »
نگهبان مخالفت کرد و گفت: « ایشان ممنوعالملاقات هستند. »
دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: « فقط تو میتوانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد. »
پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تختها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت میایستاد. نفسم بالا نمیآمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟!
💥 یکدفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: « سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیدهاند و اشاره کرد به تخت کناری. »
باورم نمیشد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونههایش تو رفته بود و استخوانهای زیر چشمهایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده...
💥 رفتم کنارش ایستادم. متوجهام شد. به آرامی چشمهایش را باز کرد و به سختی گفت: « بچهها کجا هستند؟! »
بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی میتوانستم حرف بزنم؛ اما به هر جانکندنی بود گفتم: « پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟! »
نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانهی تأیید تکان داد و چشم هایش را بست. این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم ..
🔰ادامه دارد...🔰
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎐 #مکتب_حاج_قاسم | #حاج_قاسم | #غروب_پنجشنبه
◽️ درخواست رهبر انقلاب از همه مردم:
🌷 برای شادی روح سردار بزرگ اسلام، شهید حاج قاسم سلیمانی یک حمد و یک قلهوالله بخوانید.
ساعت۱:۲۰
به وقت بغداد
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
37.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
أَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ ٱلَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ، وَٱفْتَرَضْتَ عَلَىٰ عِبَادِكَ فِيهِ ٱلصِّيَامَ، صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَٱرْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هٰذَا وَفِي كُلِّ عَامٍ، وَٱغْفِرْ لِي تِلْكَ ٱلذُّنُوبَ الْعِظَامَ، فَإِنَّهُ لاَ يَغْفِرُهَا غَيْرُكَ يَا رَحْمٰنُ يَا عَلاَّمُ
#خدایا_ما_دوباره_آمدیم
🥀☘🥀☘🥀☘🥀☘
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
11.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #ماه_رمضان
🔸دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان
یادمان شهدای هویزه
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
16.mp3
4M
🌺 #تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_۱۶
🌺 توسط استاد #معتز_آقائی
📌به نیت تعجیل در ظهور آقا امام زمان قران تلاوت کنیم
🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🔅 السَّلاَمُ عَلَى الْحَقِّ الْجَدِيدِ...
🌱سلام برآن حقیقتی که با ظهورش هرچه باطل است رنگ خواهد باخت و زمین و زمان را حیاتی نو خواهد بخشید.
#اللهمعجلالولیکالفرج
#امام_زمان
@ravianaml
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استوری
هوهوی ذوالفقار علی
میرسد به گوش...🔥
#لبیک_یا_خامنه_ایی
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
یک به یک یاران خود را می برد خیبر شکن
ظـاهـراً در حالِ تجهیـز سپاهِ #حـیــدر است
#شهدا
#رمضان
🇮🇷🌷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
#شیخ_زکزاکی در کمتر از ۲۰ سال تونسته ۲۵ میلیون نفر را شیعه کند که ۹۰ درصد آنها مقلد آیتالله خامنهای هستند.
جُرم کمی نیست! شش فرزندش را شهید کردند و خودش هم شکنجه شده و حبس کشیده و ...
و ما هم با بالا پایین شدن قیمت تخم مرغ اعتقاداتمون بالا پایین میشه ...
🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تفاوت بین «بیا» و «برو»
🔺حاج قاسم سلیمانی: فرماندهی در جنگ ما امامت بود؛ نه هدایت.
فریادشان این بود «بیا»
نه اینکه «برو»
🎧 گزیدهای از بیانات ماندگار شهید حاج قاسم سلیمانی را میشنوید....
✨💟✨💟✨💟✨✨💟
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل