🍃روایتگری و بیان تاریخچه شهرستان آمل
توسط راوی نوجوان آقای امیرعباس جعفری،
🇮🇷🍃🇮🇷🍃🇮🇷🍃🇮🇷
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇾🇪✊ مداحی حماسی
#مهدی_رسولی
در حمایت از یمنیها
بلاست که سر دشمن دمادم میبارد
دمارشان را دارد یمن درمیآرد
#یمن
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
📸 این الرّجبیّون ...
لیست برنامههای اعتکاف شهرستان آمل
ایّامالبیض ماه رجبالمرجّب ۱۴۴۵ ق
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
#قسمت_چهاردهم_یادت_باشد شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 به جواب منفی زیاد فکر نمی کردم،چو
#قسمت_پانزدهم_یادت_باشد
شهید مدافع حرم
حمید سیاهکالی مرادی
🌸🌸🌸
نزدیکی های غروب همان روز حمید دنبالم آمد تا با هم به مطب دکتر برویم.یکی،دو نفر بیشتر منتظر نوبت نبودند.پول ویزیت دکتر را که پرداخت کرد،روی صندلی کنار من نشست.از تکان دادن های مداوم پایش متوجه استرسش می شدم.چند دقیقه ای منتظر ماندیم. وقتی نوبتمان شد،داخل اتاق رفتیم.
خانم دکتر نتیجه آزمایش را با دقت نگاه کرد.بررسی هایش چند دقیقه ای طول کشید .بعد همان طور که عینکش را از روی چشم برمی داشت،لبخندی زد و گفت:باید مژدگونی بدین!تبریک میگم،هیچ مشکلی نیست.شما می توانید ازدواج کنید.
تا دکتر این را گفت،حمید چشم هایش را بست و نفس راحتی کشید.خیالش راحت شد.تنها دلیلی که می توانست مانع این وصلت بشود جواب آزمایش ژنتیک بود که آن هم شکر خدا به خیر گذشت.
حمید گفت:ممنون خانم دکتر.البته همون جا توی آزمایشگاه فرزانه خانم نتیجه رو فهمیدن،ولی گفتیم بیاریم پیش شما خیالمون راحت بشه.خانم دکتر گفت:خب فرزانه جان تا یه مدت دیگه همکار ما میشه،باید هم سر بیاره از این چیزها.امیدوارم خوشبخت بشید و زندگی خوبی داشته باشید.
حمید در پوستش نمی گنجید،ولی کنار خانم دکتر نمی توانست احساسش را ابراز کند.از خوشحالی چندین بار از خانم دکتر تشکر کرد و با لبی خندان از مطب بیرون آمدیم. چشم های حمید عجیب می خندید،به من گفت:خدا رو شکر،دیگه تموم شد،راحت شدیم.چند لحظه ای ایستادم و به حمید گفتم :نه،هنوز تموم نشده!فکر کنم یه آزمایش دیگه هم باید بدیم.کلاس ضمن عقد هم باید بریم.برای عقد لازمه.
حمید که سر از پا نمی شناخت گفت:نه بابا،لازم نیست!همین جواب آزمایش رو بدیم کافیه.زودتر بریم که باید شیرینی بگیریم و به خانواده ها این خبر خوش رو بدیم.حتما اونها هم از شنیدنش خوشحال میشن.شانه هایم را بالا انداختم و گفتم:نمی دونم،شاید هم من اشتباه می کنم و شما اطلاعاتتون دقیق تره.!
قدیم ها که کوچک بودم،یکسره خانه عمه بودم و با دخترعمه ها بازی می کردم. بعد که بزرگ تر شدم و به سن تکلیف رسیدم،خجالت می کشیدم و کمتر می رفتم.حمید هم خیلی کم به خانه ما می آمد. از وقتی که بحث وصلت ما جدی شد،رفت و آمدها بیشتر شده بود.آن روز هم قرار بود حمید با پدرومادرش برای صحبت های نهایی به خانه ما بیایند.
مشغول شستن میوه ها بودم که پدرم به آشپزخانه آمد و پرسید :دخترم ،اگه بحث مهریه شد،چی بگیم؟نظرت چیه؟روی این که سرم را بلند کنم و با پدرم مفصل درباره این چیزها صحبت کنم،نداشتم.
گفتم:هرچی شما صلاح بدونید بابا.پدرم خندید و گفت:مهریه حق خودته،ما هیچ نظری نداریم.دختر باید تعیین کننده مهریه باشه. کمی مکث کردم و گفتم:پونصد تا چطوره؟شما که خودتون می دونید مهریه فامیلای مامان همه بالای پونصد سکه اس.پدرم یک نارنگی برداشت و گفت:هرچی نظر تو باشه،ولی به نظرم زیاده.میوه ها را داخل سبد ریختم و مشغول خشک کردن آن ها شدم.گفتم:پس میگیم سیصد تا،ولی دیگه چونه نزن!پدرم خندید و گفت:مهریه رو کی داده،کی گرفته.جلوی خنده ام رو به زور گرفتم.نگاه های پدرم نگاه غریبی بود،انگار باورش نمی شد با فرزانه کوچکی که همیشه بهانه آغوش پدرش را می گرفت و دوست داشت ساعت ها با او هم بازی شود،صحبت از مهریه و عروسی می کند.
ادامه دارد....
@ravianaml
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
#سلام_امام_زمانم✋
✨صدای آمدنت را به گوش ما برسان
زمان غیبت خود را به انتها برسان...
✨نگاه نافذ خود را بر این گدا انداز
برای درد نهفته کمی دوا برسان...
✨اگرچه بهر ظهورت نکرده ام کاری
بیا و بر لب ما فرصت دعا برسان...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
🌷🕊🍃
شھـادت یڪ هنـر
وَ شھیـد یكهنـرمنـدواقعےاسٺ...🌱
#شهید_ابراهیم_هادی
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@ravianaml
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
📸 این الرّجبیّون ...
لیست برنامههای اعتکاف شهرستان آمل
ایّامالبیض ماه رجبالمرجّب ۱۴۴۵ ق
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل