🌷شهید دانیال رضازاده و شهید حسین زینال زاده🌷
از بسیجیان ناحیه ۳ ابوذر، عصر روز پنجشنبه در جریان اغتشاشات در خیابان حر عاملی مشهد با ضربات چاقو به شهادت رسیدند.
شهید رضازاده سال گذشته بر سر سفره عقد نشست و خطبه عقدش نیز در حرم امام رضا علیه السلام خوانده شد. او در حادثه سیل لرستان در جریان خدمت جهادی به مردم بهعنوان جهادگر نمونه شناختهشده بود و در موارد دیگری از جمله خدمت به مردم زلزلهزده نیز حضور داشته است.
مادر شهید رضازاده در برنامه بدون تعارف گفته، دانیال از کلاس چهارم یا پنج ابتدایی در پایگاه بسیج حضور داشت و واقعاً یک بسیجی مخلص بود و در اردوهای جهادی و راهیان نور بسیار فعالیت میکرد و میگفت که دوست دارم جانم را در این راه فدا کنم.
وی افزود: وقتی به او میگفتم که تو یک فرزند بیشتر نیستی و اگر میشود کمتر به مأموریت برو، میگفت آنقدر نگو یکدانه هستی، من باید بروم، مادرهای دیگری هم هستند که یک فرزند دارند؛ اگر من نروم، چهکسی باید از شماها دفاع کند، چه کسی مواظب شماها باشد، شماها ناموس ما هستید.
وی با بیان اینکه «دانیال» خیلی عاشق شهادت بود و این عاشقی او خیلی برای من ارزش داشت، تأکید کرد: او همیشه میگفت که برای شهادت من دعا کن و من میگفتم که «یا امام حسین (ع)، دانیال من خیلی سختی کشیده است، او را به آرزویش برسان!». واقعا برای شهادت او دعا کردم. من اگر فرزند دیگر هم داشتم، باز هم آنها را در راه رهبرم و به عشق رهبرم فدا میکردم.
وی به بیان حادثه شهادت فرزند خود پرداخت و گفت: به وقتی یکروز دانیال از محل کار خود بازمیگشت، انگار در یکی از خیابانها شلوغ شده بود؛ لذا به مغازهداران میگویند که کرکرههای مغازه خود را پایین بکشید تا آسیبی به شما وارد نشود؛ اما آشوبگران ابتدا دوست او «حسین زینالزاده» را به شهادت میرسانند و وقتی دانیال میرود تا به دوست خود کمک کند، با چاقو او را هم به شهادت میرسانند.
همسر شهید دانیال نیز در این گفتوگوی کوتاه، اظهار داشت: دانیال به من میگفت که من یک خواستهای از شما دارم؛ خواسته من این است که وقتی دارند خطبه عقدمان را میخوانند؛ چون در آن موقع دعا خیلی مستجاب میشود، برای شهادت من دعا کنید.
وی تأکید کرد: من خیلی دوست داشتم که دانیال به آرزوی خود برسد و مطمئن هستم که جای او خیلی خوب است؛ برای همین دوست ندارم آنهایی که از این اتفاقات خوشحال میشوند و فکر میکنند که ما از فدا کردند جوانان خود میترسیم، ناآرامی من را ببینند و خوشحال شوند.
یک مانده به سالگرد عقد دانیال و همسرش است و خانواده در حال تدارک یک هدیه ویژه بوده اند که آنها را به سفر بفرستند، اما او به شهادت رسید و خانواده اش را داغدار کرد.
دانیال رضازاده و حسین زینال زاده بسیجیانی بودند که اخیراً در مشهد توسط آشوبگران به شهادت رسیدند. آنها از دوران کودکی با همدیگر دوستو رفیق بودند🌷
این دو ۲ روز قبل از اینکه به شهادت برسند، با همدیگر در خیابانی که منتهی به حرم مطهر حضرت علیبنموسیالرضا (ع) میشود، یک عکس یادگاری گرفتند، با این نیت که این عکس، عکس شهادت آنها باشد و عاقبت نیز تقدیر اینگونه رقم خورد و تنها ۲ روز بعد، هردوی آنها به آرزوی خود رسیدند.🥀
#روحشان_شاد🕊
#راهشان_پر_رهرو✨
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
24.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید دانیال رضازاده
به همین راحتی آدم میکشن
قلب چند نفرمون به درد میاد؟
چند روز بیخوابی میکشیم؟🥀💔
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد🌷
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂فیلم دردناک از همسر شهید دانیال رضازاده
شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم.
🍃💐🍃💐🍃💐🍃
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به شهدای امنیت 🌷🌷🌷
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
#قسمت_سی_دوم_یادت_باشد
شهید مدافع حرم
حمید سیاهکالی مرادی
🌸🌸🌸
پیام را خواندم.ولی جواب ندادم.واقعا ناراحت شده بودم.دوباره صدای پیامک گوشی من بلند شد.وقتی نگاه کردم دیدم این بار برایم جوک فرستاده بود!نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم.حمید تا خنده ی من را دید لبخند زد.همین طوری خیلی راحت از دل هم در می آوردیم.اگر هم بحثی یا ناراحتی ای پیش می آمد،ساده می گذشتیم؛خیلی ساده!حمید کت قهوه ای روشن با شلوار قهوه ای تیره و لباسی که خریده بودیم را پوشیده بود.پرسیدم :پیراهن اندازه شد؟خوب بود؟
عمه تا این سؤال من را شنید به حمید نگاهی کرد و خندید.مادرم پرسید:آبجی می خندی؟چیزی شده؟عمه گفت:حمید که خونه رسید،بهش گفتم پیراهنت را اتو کردم،آماده است.بپوش تا دیر نشده بریم سمت محضر،زیر بار نرفت.گفت همین پیراهنی که تازه خریدیم رو می خوام بپوشم.هرچی گفتم این پیراهن اتو شده،آماده است به خرجش نرفت.کلی هم وقت گذاشتیم این پیراهن رو اتو کردیم.خیلی خوشحال شدم که سلیقه من تا این اندازه برای حمید مهم است!
هفت عروس و داماد قبل ما عقدشان خوانده شد.محضر زیبایی بود با پرده های کرم قهوه ای که دو طرف عروس و داماد صندلی چیده شده بود.بالای سر سفره عقد هم حجله ای با پارچه های نباتی رنگ درست شده بود .
نوبت ما که شد،داخل رفتیم و کنار سفره عقد نشستیم .عاقد پرسید :عروس خانم مهریه رو می بخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟هر هفت عروسی که قبل از ما داخل رفته بودند مهریه عقد موقت را بخشیده بودند.به حمید نگاه کردم،گفتم ((نه،من نمی بخشم!))
نگاه همه با تعجب به سمت من برگشت،ماتشان برده بود.پدرم پرسید:(دخترم،مهریه رو می گیری؟)رُک و راست گفتم:(بله،می گیرم).حمید خندید و گفت؛(چشم،مهریه رو میدم. همین الآن هم حاضرم نقداََ پرداخت کنم)
عاقد لبخندی زد و گفت:پس مهریه طلب عروس خانم،حتما باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه.بعد از فسخ صیغه ،مقدمات را خواند.می خواستم قرآن را با استخاره باز کنم،ولی حمید پیشنهاد داد سوره یاسین را بیاورم.
لحظه ای که خطبه خوانده می شد،گفت:فرزانه،دعا کن.از خدا بخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه.نگاهی به چهره حمید انداختم.نمی دانستم دعایش چیست.دوست داشتم بدانم در چنین لحظه ای به چه دعایی فکر می کند.از ته دل خواستم هرچیزی که از خدا خواسته،اگر به صلاح و خیر است همان طور بشود.حاج آقا سه بار اجازه خواست که وکیل عقد ما باشد،گل را چیدم،گلاب را آوردم و بعد گفتم:(اعوذبالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. با اجازه امام زمان عجل و پدرومادرم و بزرگ ترها،بله.)
حمید هم دقیقا همین جمله را گفت،عاقد خیلی خوشش آمده بود .گفت:خیلی ها اومدن اینجا عقد کردن،ولی نه بسم الله گفتن،نه از امام زمان عجل اجازه گرفتن.
این بار هم تا بله را گفتم،اذان مغرب شد.حمید خندید .دست من را گرفت و گفت:دیدی حکمت داشته.قسمت این بوده تو بله ها به من رو موقع اذان بگی.
ادامه دارد...
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
#سلام_امام_زمانم 💚
روز وشب فکر وخیالم شده آن یارکجاست
آن ذخیره، گوهرعالم اسرار کجاست
آن سفرکرده چرا از سفرش باز نگشت
و آن که ما را به غمش کرده گرفتار کجاست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل