آبی به زلالی دلهای پاک رزمندگان هشت سال دفاع مقدس.
سمت چپ: سردار آزاده و جانباز مرتضی حاجباقری فرمانده واحد تخریب لشکر 41 ثارالله.
نفر وسط: جانباز حسین نیکنشان از نیروهای واحد تخریب.
نفر سمت راست: ؟؟؟
http://eitaa.com/raviannoorshohada
در نزدیکی خانه سعید کوچه بازاری بود و خانم هایی با پوشش نامناسب رفت و آمد می کردند😓 و برای اینکه چشمش به آنها نیفید هیچ وقت از آن کوچه رد نمیشد و از کوچه پشتی منزل که مسیر دورتری داشت رفت و آمد میکرد. صبح ها که من دنبال سعید می رفتم تا به سرکار برویم می دیدم پاهایش گلی است❗️ و می پرسیدم «چرا پاهات گلی است؟» می گفت «به خاطر اینکه در این کوچه زن های #بدحجاب در رفت آمد هستند😞 از کوچه پشتی آمدم و دوست ندارم چشمم به آنها بیفتد».
🌹شهید مدافع حرم سعید کمالی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
به_خاطر_مادرم_زهرا_س💚
🌷در عمليات كربلاى ٤، به جهت اصابت تركش به سرم از نعمت گويايى محروم شده بودم و تلاش پزشكان هم كار به جايى نمى برد. ....هرطور بود خودم را براى عمليات كربلاى ٥ به جبهه رسانيدم. قبل از عمليات در خواب ديدم كه در مسجدى هستم، بچه هاى گردان و شهيد حاج محسن عينعلى هم حضور دارند و شهيد حسن محمدقلى به مداحى مشغول است. در اين هنگام....
🌷 در اين هنگام دو سيد نورانى وارد مجلس شدند و در كنار حاج محسن نشستند، يكى از آنها فرمود: حاج محسن چرا حاج قاسم مداحى نمى كند؟ و ايشان جريان مجروحيت من را براى آنها تعريف كرد.
🌷وقتى آنها خواستند مجلس را ترك كنند، يكى از آن بزرگواران دستى بر سرم كشيد و گفت: به خاطر مادرم زهرا (س) بخوان. از خواب پريدم و متوجه شدم كه شفا پيدا كرده ام و اولين جمله _ بسم الله الرحمن الرحيم _ بر زبانم جارى شد.
راوى: سردار شهيد حاج قاسم محمدى دوست
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🍃🌺کمــــــــــک به دیگران 🌺🍃
برایش غریبه وآشنا فرقی نمی کرد،
همیشه در کمک به دیگران پیشگام بود.
کافی بود حس کند جایی کمکی از دستش برمیاد، درنگ نمی کرد...👌
درست حدود 1 ماه قبل از اعزامش به ماموریت بود که در جمعی از خانواده پیشنهادی را بیان کرد، پیشنهاد راه اندازی یه صندوق قرض و الحسنه مشترک...😊
برایمان جالب بود، وقتی علت را پرسیدیم گفت؛ کسی چه میداند شاید یک روز یکی از اعضای خانواده یا ازاقوام دچار یک مشکل مالی شود و ما نتوانیم فورا به او کمک مالی کنیم ؛ این پول باشد برای آن روز که حداقل طرف لنگ مشکل مالی نماند و حداقل کمی از بار مشکلش کمتر شود.💔
🌹شهید_علی_قاسمی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀کلیپ:
بیدار باش!
عقل معاش می گوید
که شب هنگام خفتن است ..
اما عشق می گوید
که بیدار باش!
در #راه_خدا بیدار باش !
🌹شهید_آوینی
بیدار_باش
راه خدا
http://eitaa.com/raviannoorshohada
عاشقانه_شهدا🌹
همسرم
شهید ڪمیل خیلے #با_محبت بود☺️
مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ
از من مراقبت میڪرد... یادمه تابسـتون بود
و هوا #خیلے_گرم بود
خستہ بودم،
رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم
وخوابیدم😴
«من بہ گرما خیلے حساسم»
خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ
و متوجہ شـدم برق رفته
بعد از چند ثانیہ
احساس خیلے #خنڪے ڪردم🌱 و به زور چشمم
رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ...
دیدم ڪمیل بالای سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالای سرم مے چرخونہ تا #خنڪ بشم😇
ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط خستگے... شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت خواب بودم
و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل #هنوز دارہ اون ملحفه
رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😳😢
پاشدم گفتم
ڪمیل توهنوز داری مےچرخونے!؟
خستہ شدی😞 گفت:
خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما #حساسے
میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد☺️
🌹شهید_کمیل_صفری_تبار
http://eitaa.com/raviannoorshohada
اینجا دلی جامانده از قافلهٔ عشق
در آرزوی رسیدن به عُشاق
بیقراری میکند ...
قلاجه، تیرماه ۱۳۶۵
شب عملیات کربلای یک
عکاس: سیدمسعود شجاعی
#نوجوانان
#آزادسازی_مهران
http://eitaa.com/raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
اینجا دلی جامانده از قافلهٔ عشق در آرزوی رسیدن به عُشاق بیقراری میکند ... قلاجه، تیرماه ۱۳۶۵ ش
#نذر_مـادر
در قلاجه غوغایی بود ....
سخت بود، به خدا خیلی سخت بود، دل کندن از هم، اما حالا نزدیکی غروب آفتاب، بچه ها همدیگر را سخت در بغل میفشردند و گریه سر میدادند، عاشق بودند، کاری نمیشد کرد و با اینکه با خودشان عهد کرده بودند از همه چیز دل بکنند، اما حسابی دلبسته هم شده بودند، تا ساعاتی دیگر باید از موانع سخت، میادین مین و از زیر آتش دشمن رد میشدند و حماسهای دیگر را در تاریخ دفاع مقدس رقم میزدند، حسابی توجیه شده بودند که برای آزادسازی شهر مهران (برگ برنده صدام در جنگ که خیلی به آن مینازید) باید مردانه بجنگند، با بچههای لشگر سیدالشهدا همراه بودم، الحق و الانصاف بچههای تبلیغات سنگ تمام گذاشته بودند. دروازه قرآنی درست کرده بودند تا بچهها از زیر آن رد شوند، حاج علی فضلی فرمانده لشگر هم با اکثر بچه ها مصافحه میکرد، نه بچهها از او دل میکندند نه او از بچه ها، انگار برای عروسی میرفتند، رسیدن به وصال عشق، آذین بندیها هم به این گمانه دامن می زد، حسابی چراغانی کرده بودند، در عکس رشته لامپ ها مشخص است، روحانی جوانی در حالی که لباس رزم بر تن دارد و قرآن به دست گرفته بچههـا را از زیر قرآن رد می کند...
در این میان نوجوانی نشسته و برای بچههـا اسفند دود می کند، در عکس پشتش به ماست، سنش کم بود، چون چادر ما نزدیک بچههای ستاد بود، بارها و بارها دیده بودمش، خیلی اصرار کـرده بود تا او را هم به همراه رزمندگان دیگر بفرستند، اما سنش کم بود، به گمانم 12 سالش بود، این لحظههای آخر آنقدر زاری کرده بود که هم خودش خسته شده بود هم بچههای ستاد، شب قبل از اعزام، درست پشت چادر ما صدای گریه اش را شنیدم، از چادر بیرون زدم، دیدم گوشه ای کز کرده و #اشک بر چهرهٔ آسمان سیمایش جاری است، رفتم و کنارش نشستم، با اینکه میدانستم علت چیست, از او پرسیدم:
"چرا گریه میکنی؟"
خیلی ساده در حالیکه احساس می کردم بغض تمام گلویش را پر کرده است و به سختی می توانست حرف بزند گفت:"می خواهم با بچه ها به خط مقدم بروم، اما نمی گذارند، می گویند سنم کمه"
دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم:" خب اولاً مرد که گریه نمی کند، ثانیا تا اینجا هم که با بچهها آمدی خیلی ها آرزویش را دارند و نتوانسته اند بیایند"
گفت:" به مادرم گفتم که نذر کند تا من به خط مقدم بروم، اگر نگذارند بروم نذر مادرم ادا نمی شود."
با این حرف آخر واقعا کم آوردم، مانده بودم چه بگویم، گفتم:" اگر دعای مادر پشت سرت باشد، انشاءلله نذر او هم ادا می شود"...
حالا در آخرین غروب وداع #قلاجه با یاران، به او گفته بودند فعلا اسفند دود کند تا ببینند بعد چه می شود، به نظرم می رسید یک جورایی سرکارش گذاشته بودند...
درمرحله دوم عملیات در شهر مهران باز هنگام غروب دیدمش, سوار بر پشت تویوتا، تعجب کردم، تفنگ کلاش به شانه اش بود، برای لحظه ای نگاهمان به هم تلاقی کرد، صورت زیبایش آسمانی تر شده بود، لبخندی زد و دستش را به سمتم دراز کرد، دویدم تا خودم را به ماشین برسانم، نرسیدم، دستم به او نرسید... دور شد، لحظاتی بعد در غبار دود انفجار گم شد،" نذر مادر ادا شده بود...
به روایت عکاس دفاع مقدس
سیدمسعود شجاعی طباطبایی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_کربلای_یک
#آزادسازی_مهران
http://eitaa.com/raviannoorshohada
هرگز مفقودین و شھدایمان را فراموش نخواهیم ڪرد ؛
یاد آنهاست کہ بہ ما همت ، غیرت و جوانمردۍ مۍدھد !
🌹شھید مهدی زین الدین
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹 برگزاری مراسم یادواره شهید مدافع حرم حاج ابراهیم رشید با حضور خانواده های معظم و معزز شهدا و عموم مردم
🌹 با اجرای برنامه های متنوع فرهنگی از جمله: سخنرانی حضرت حجت الاسلام حاج حسین جوشقانیان، مداحی حاج مهدی سلحشور، اجرای سرود توسط گروه سرود میثاق ، تقدیر از خانواده های معظم شهدای مدافع حرم زینبیون و...
⚘قم، گلزار مطهر شهدای علی بن جعفر(ع)، مجتمع فرهنگی امام خمینی(ره)
🌹 برگزاری مراسم یادواره شهید مدافع حرم حاج ابراهیم رشید با حضور خانواده های معظم و معزز شهدا و عموم مردم
🌹 با اجرای برنامه های متنوع فرهنگی از جمله: سخنرانی حضرت حجت الاسلام حاج حسین جوشقانیان، مداحی حاج مهدی سلحشور، اجرای سرود توسط گروه سرود میثاق ، تقدیر از خانواده های معظم شهدای مدافع حرم زینبیون و...
⚘قم، گلزار مطهر شهدای علی بن جعفر(ع)، مجتمع فرهنگی امام خمینی(ره)
🌹 برگزاری مراسم جشن در دهه کرامت هر شب با حضور عموم مردم
🌹 با حضور و روایت گری راویان توانمند استان قم، روایت طنز دفاع مقدس و خاطرات شاد از دوران دفاع مقدس و دفاع از حرم
⚘با اجرای برنامه های متنوع فرهنگی، برگزاری مسابقات، اجرای سرود توسط گروه های سرود کشوری، قرعه کشی کمک هزینه سفر مشهد مقدس هر شب و...
🥀قم، مجتمع حوزه ای صدر (مشکوه)
🌹 برگزاری مراسم جشن در دهه کرامت هر شب با حضور عموم مردم
🌹 با حضور و روایت گری راویان توانمند استان قم، روایت طنز دفاع مقدس و خاطرات شاد از دوران دفاع مقدس و دفاع از حرم
⚘با اجرای برنامه های متنوع فرهنگی، برگزاری مسابقات، اجرای سرود توسط گروه های سرود کشوری، قرعه کشی کمک هزینه سفر مشهد مقدس هر شب و...
🥀قم، مجتمع حوزه ای صدر (مشکوه)
💕 در عشق یا وارد نشو
یا مرد رفتن باش ...
🌈 این جاده اصلاً
دوربرگردان ندارد ...
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌸تواضع فروتنی شـــــهدا
#شهید_محمد_تقی_سالخورده 🕊🌺
🌸آنقدر کم توقع و مظلوم بود که حتی روی صندلی هم نمینشست، صبح ها با سرویس لشکر می رفتیم #پادگان ؛ محمد تقی هم با روحیه و شاد هم سفر هر روزمون بود .😊
🍃همیشه حواسش جمـــــع بود وقتی که همه صندلی ها پر میشد میرفت قسمت آخر ماشین که شبیه پـــــله بود روی زمین مینشست تا یه صندلی هم که شده برای بقیه پاسدارهایی که میان باز بشه . رفقایی که تازه میرسیدن و میدیدن محمد روی زمین نشسته ❗️
🌸می گفتن محمد تو بیا سر جات بشین ما هم یکاریش میکنیم، محمد هم با همون لبخند همیشگیش و با زبون شیرین محلی جواب میداد
همین جا نشستم ...ببین!! من نشستم داداش😊
🍃تا رسیدن به پادگان با #شوخ_طبعی و خوش اخلاقی صحبت میکرد ؛ با اینکه روی زمین نشسته بود و خاکی شده بود اصلا به روی خودش نمی آورد
http://eitaa.com/raviannoorshohada
خاطرات_شهدا 🌹
همه کارهایش روی برنامه بود ، حتی برای رفتن به حرم و زیارت ، هفته ای دوبار به زیارت امام رضا (ع) می رفت .
هر وقت برایش مشکلی پیش می آمد با زیارت دست به دامان امام رضا می شد .
چند باری در کنارش به زیارت رفتم ، حال عجیبی داشت ، تا به حرم می رسیدیم چهره اش باز می شد ، انگار که دوستش را بعد از سالها دوری دیده باشد.....
🌹شهیدمحمدمهدی_خادم_الشریعه
http://eitaa.com/raviannoorshohada
29.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆علمدار کمیل
با صدای حامد زمانی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
✳ چلوکباب تو خط، ساچمهپلو تو شهرک!
🔻 بهشدت عصبانی شد. لب هم به غذا نزد. گفت: «دلیلی نداره برای ما که فرماندهایم چلوکباب بیارند، برای نیروها غذای دیگر.» و بعد هم دستور داد غذاها را برگردانند عقب. خیلی به فکر نیروهایش بود. اگر هم بعضی وقتها دو نوع غذا درست میکردند، بهترینش را میداد برای آنها که خطاند. بین بچهها هم معروف بود «چلو کباب تو خط، ساچمهپلو تو شهرک.»
📚 برگرفته از کتاب فرمانده؛ خاطراتی از سردار شهید_حاج_حسین_خرازی
مجموعهی ستارگان_درخشان ۱
📖 ص ۵۶
مثل_شهدا_زندگی_کنیم
http://eitaa.com/raviannoorshohada
اسير شما شدن خوب است...
اسيـــــر
شهـــــــدا🌹
شـــــــــدن...
خوبیاش به اين است كه
از اسارت دنیا ازاد می شوی
اقا محسن میشه یه نگاهی
به این دل وامونده کنی
بدجوری دلمان تنگ نگاه شما شده
http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار اگر براۍ خداست؛
پس گفتن براۍ چۍ ؟!
http://eitaa.com/raviannoorshohada