eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
627 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸یازده سال بیشتر نداشت... توی مراسم مرحوم کافی شنیده بود که "خدایا ما صاحب داریم صاحب مان رابرسان" آمد گفت: دایی صاحب ماکیه؟ گفتم:امام زمان همان دستهای ظریف و معصومش را گرفت رو به آسمان و گفت: خدایا فرجش را نزدیک کن... شهید کیومرث(حسین)نوروزی http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 فرمانده گردان موسی بن جعفر(علیه السلام) تولد:سمنان شهادت:عملیات والفجر۸ مزار:امامزاده یحیی(علیه السلام)سمنان http://eitaa.com/raviannoorshohada
🕊 بچه مان راندید... یعنی نبود که ببیند... ولی همیشه به من میگفت بدنیا که اومد اول کلمه رو یادش بده ساده ست اما عمیق و عظیم... نیتش و منظورش از آقا برای من مثل روز روشن بود را میگفت... 🌻http://eitaa.com/raviannoorshohada
⚘⚘⚘⚘⚘ فرمانده محور لشکر ویژه شهدا تولد:مشهد،۱۳۴۰ شهادت:سردشت،۱۳۶۲ مزار:بهشت رضا http://eitaa.com/raviannoorshohada
❤️💚❤️💚 من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که... معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف علی و گفت: «ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می خواهید چه کاره بشین.» باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی مثلاً، پدر خودت چه کاره است؟ ... آقا اجازه ✋... شهید...!🕊 http://eitaa.com/raviannoorshohada
💕💕💕 داخل میدون مین پای دوتا از بچه های تخریب با هم قطع شده بود... تو این گیر و دار داشتن با هم شوخی میکردن که :« پای منو بده ، پای خودتو بردار ، مواظب باش پات با پای من قاطی نشه ...!!!»😂😂 http://eitaa.com/raviannoorshohada
⭐️✨💫 روز عید غدیر به دنیا اومد روز عید غدیر ازدواج کرد... روز عروسی به من گفت:من دعا می کنم تو آمین بگو؛ گفت:خدایا همونطور که منو در عید غدیر متولد کردی و در عید غدیر مزدوج کردی در عید غدیر هم به شهادت برسان از اون روز به بعد هر سال عید غدیر که میشد منتظر خبر شهادتش بودم که خبر شهادتش را در سومار برایم آوردند گفتم: " سالهاست منتظر شنیدنش بودم..." 🌼http://eitaa.com/raviannoorshohada
عشق یعنی...❤ استخوان و یک پلاک سالها،تنهای تنها زیرِ خاک... http://eitaa.com/raviannoorshohada
☘پرسیدم: بعضی وقتها سر دوراهی می‌مانم اما نمی‌دانم چه کار کنم،تو بگو چه کار کنم؟ گفت:اگر واقعاً هیچ راه دیگه ای نبود، مشورت هم به جایی نرسید؛ راهی رو انتخاب کن که "مخالف هوای نفست "باشه... مات جوابش ماندم و تا چند روز فکر می‌کردم بعدها که به همین راه حل عمل کردم؛ فرج شد در همه ی دو راهی هایم! روایت همسر مغفوری http://eitaa.com/raviannoorshohada
🦋خیلی گشته بودیم نه پلاکی،نه کارتی... چیزی همراهش نبود لباس فرمِ سپاه به تنش بود چیزی شبیه دکمه ی پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است انگار جمله ای رویش حک شده خاک و گل های آن را پاک کردم دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم روی عقیق نوشته بود: "به یاد شهدای گمنام"🥀🥀 http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"به این آقا بگید حرف از رفتن نزنه؛ قلبم گرفت؛ والله قلبم گرفت..." جمله یادگار مانده از جانباز شهید ۷۰درصد، زرین قلم که شب گذشته به جمع همرزمان شهیدش پیوست http://eitaa.com/raviannoorshohada⚘
دݪ‌به‌ڪسی‌ببند‌💞 ڪه‌دݪ‌ ڪندن‌یادت‌بده‌..!❤️ دݪ‌ڪندن‌ازاین‌دنیا...♥️ 🌷 سردار دلها💟 سردار سلیمانی با سردار از خواب غفلت سر بردار و پرواز 🕊 کن تا بهشت خدا🌷 @raviannoorshohada
هر چه کشور ما دارد و هرچه در بدست بیاورد به برکت خون این است http://eitaa.com/raviannoorshohada
می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن... حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست! اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه... با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...» فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد یا من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و... بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد... منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت: «خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون» 💐🍃💐🍃💐🍃💐   http://eitaa.com/raviannoorshohada
انتظار را باید از""پرسید ما چه میفهمیم! معنی را... ‌ http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌱نزدیک عملیات بود.می دانستم دختردار شده. یک روز دیدم سرِ پاکت نامه از جیبش زده بیرون. گفتم «این چیه ؟» گفت «عکس دخترمه.» گفتم «بده ببینمش» گفت « خودم هنوز ندیدمش.» گفتم «چرا؟» گفت «الآن موقع عملیاته. می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه بعد...»⚘ http://eitaa.com/raviannoorshohada
🥀🌿🥀🌿🥀 مرحمت گفت: آقا جان من از اردبیل آمدم تا اینجا یه خواهشی از شما بکنم... رئیس جمهورِ وقت آیت الله خامنه ای عبایش را که از شانه ی راستش سُر خورده بود درست کرد وگفت: بگو پسرم چه خواهشی؟؟! -آقا خواهش می کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدید که دیگر روضه حضرت قاسم نخوانند -چرا پسرم؟ مرحمت به یکباره بغضش ترکید و سرش را پایین انداخت و کلماتی بریده بریده گفت: -آقاجان حضرت قاسم ۱۳ ساله بود که امام حسین به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد؛ من هم ۱۳ ساله هستم ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم هرچه التماسش کردم می گوید ۱۳ ساله ها را نمی‌فرستم اگر رفتن سیزده سال ها به جنگ بد است پس این همه را چرا می خوانند؟💔 http://eitaa.com/raviannoorshohada
کوچه هایمان را به نامشان کردیم... که هرگاه آدرس منزلمان را می‌دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام است که با  به خانه می‌رسیم ⚘http://eitaa.com/raviannoorshohada⚘
زنهای همسایه حرصشون در اومده بود... میگفتن این ابراهیم خیلی خودشو میگیره!! نگو وقتی که از کوچه رد میشه و میبینه خانم ها سر کوچه هستند سرشو میندازه پایین تا نگاهش به آنها نیفته... خواهر ابراهیم هم بهشون گفته بود: ابراهیم بین خودش و نامحرم یک خط قرمز کشیده... 🌹🌹🌿🌹🌹🌿🌹🌹🌿🌹🌹 حضرت علی فرمودند : "هر کس چشم خود را از نامحرم ببندند قلبش راحت شود" http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌺🍃🌺🍃🌺 بابای چشم انتظار: پسرم قرار بود عصای پیریم باشی بابا... اینجوری؟!؟!؟!؟!😔 http://eitaa.com/raviannoorshohada
صدا به صدا نمی‌رسید... همه مهیّای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود... راننده ی خوش انصاف هم در کمالِ خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش می‌رسید. بچه‌ها پشت سر هم صلوات می‌فرستادند، برای سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشکر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد. بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهی؛ اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.» سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده! گیر نکردن دنده! کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند بفرستید.»😁 http://eitaa.com/raviannoorshohada
❄️🌸❄️🌸❄️🌸 منطقه تازه از وجود اشرار پاکسازی شده بود و نگهبانی شب در آن شرایط بسیار حیاتی بود... یک شب که نگهبان‌ها پستشون رو بدون اجازه ترک کرده بودند؛ به دستور محمود باید وسط محوطه سینه‌خیز می‌رفتند و غلت میزدند تا تنبیهی اساسی بشن و حساب کار دستشون بیاد... تنبیهِ نگهبان‌ها که شروع شد یک مرتبه دیدم محمود هم لباسش را در آورد و همراه آن‌ها شروع کرد به سینه خیز رفتن... محمود که نگاه‌های متعجب ما را دیده بود گفت: یه لحظه احساس کردم که از روی هوای نفس می خوام اینا رو تنبیه کنم به همین خاطر کاری کردم که "غرور بر من پیروز نشه..." 📿 http://eitaa.com/raviannoorshohada
با صدای اذان از سر سفره بلند شد... گفت:این غذا سرد میشه! گفت: میرم وگرنه سرد میشه... http://eitaa.com/raviannoorshohada
قبل از ازدواج با ابراهیم اسمم ‌مهناز بود... ازدواج کردم بهش گفتم: اسم شما ابراهیم هست منم دوست دارم اسممو عوض کنم بذارم هاجر... خیلی خوشحال شد و گفت: من با اسم مهناز مانوس نبودم چه کاریه بعضی ها اسم پرنده و... را روی بچه‌هایشان می‌گذارند اما از اسم‌های با معنایی که "لایق اشرف مخلوقاته" فرار میکند http://eitaa.com/raviannoorshohada
خیلی حال میده یه بچه خوشگل دنیا بیاری...👶 خیلی حال میده تو کودکی همه جا از ادبش و تو بزرگی از اخلاق و صفا و صمیمیتش حرف بزنند... خیلی حال میده به سنین جوانی که رسید وقتی نگاش کنی دلت بره...❤ خوشگل... خوشتیپ... آقا... ولی از همه اینا باحال تر می دونی چیه؟🤔 اینه که وقتی بعد چندین سال چشم انتظاری استخون های پسر خوشتیپتُ بیارن؛ کفن ُبگیری سمت آسمون و آروم بگی : ..🕊 http://eitaa.com/raviannoorshohada