🍃🌟🌸
#ساپورت_های_قیمتی
ساپورت پوشان دهه شصت...
آن زمانی که جوان و زیبا بودند!
ساپورتِ غواصی میپوشیدند؛
البته فرقش با الان این بود که قیمتش گرون بود
اصلاً گیر نمی آمد...
به همدیگه می گفتند:
اگه خواستید تیر بخورید سرتان را بگیرید جلو
تا لباس پاره نشه!!
بعد از شهادتشون؛ اون جنازههای رشید و
بی جونشون رو از تو لباس در می آوردند
و یکی دیگر را ساپورت پوش می کردند...😔
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🕊
مادر بهش گفت:ابراهیم سرما اذیتت نمیکنه؟؟
گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست...
هوا خیلی سرد بود ولی نمی خواست ما را توی خرج بیندازد!
دلم نیامد همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم
صبحِ فردا کلاه را روی سرش کشید و رفت...
ظهر که برگشت بدون کلاه بود😳
گفتم: کلاهت کو؟
گفت: اگر بگم دعوام نمیکنی؟!!
: نه مادر... مگه چیکارش کردی؟؟
گفت یکی از بچه های مدرسه با دمپایی میاد.
امروز سرما خورده بود دیدم کلاه برای او
واجب تره...
#شهید_ابراهیم_امیر_عباسی
#انفِقوا_مِمّا_تحبون
🌺☘🌸☘🌷
http://eitaa.com/raviannoorshohada
چند روز بعد از عمليات...
يک نفر رو ديدم که کاغذ و خودکار دستش گرفته بود
هر جا مي رفت ، همراه خودش مي برد.
از يکي پرسيدم:چشه اين بچه؟
گفت:توي عمليات آرپي جي زن بوده؛
آنقدر آرپي جي زده که ديگه نمي شنوه
بايد براش بنويسي تا بفهمه !!😢
🐚🌷🌿🐚🌷 🐚
http://eitaa.com/raviannoorshohada
❤️مسلمان شدن،با دیدنِ یک عکس
🎤راوي: برادر شهيدامير حاج اميني
سر مزار اميرنشسته بودم که يه جوانی آمد
و گفت:
شما بااين شهيد نسبتي دارين؟
گفتم: بله! من برادرش هستم...
گفت:راستش من مسلمان نبودم...
بنابه دلايلي به زورمسلمان شدم!
اماقلباً اسلام نياوردم!...
يه روز اتفاقي عکس برادرتون رو ديدم؛
حالت عجيبي بهم دست داد...
انگار عکسش باهام حرف ميزد.
با ديدنش عاشق اسلام شدم !
و قلباً ايمان آوردم...
🌼🌱🌼🌱🌼
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌸🌷🌸🌷🌸
از خدا خواسته ام همچون سیدالشهدا و یارانش؛
آنچه توان دارم قطعه قطعه شهید شوم...
و اگر شهادتم همراه با اسارت باشد چه بهتر
که نشانی از عمه سادات زینب کبری(س)
به یادگار داشته باشم!...
از خداوند میخواهم جنازه ای از حقیر باز نگردد
و همچون حضرت زهرا(س)بی قبر ونشان باشم.
و امیدوارم کسی برای جنازه ام که به وطن باز گردد تلاش نکند...
#شهید_مدافع_حرم_عباس_کردانی🌹
http://eitaa.com/raviannoorshohada
خيلي شوخ بود ...
هر وقت بود،خنده هم بود😄
هر جايي بود و در هر حالتي؛ دست بردار نبود ...
خمپاره كه منفجرشد تركش خورد
گفت: «بچه ها ناراحت نباشيد؛
من مي روم عقب،امام تنهانباشد!! »
امدادگرها كه مي گذاشتندش روي برانكارد،
از خنده روده بر شده بودند😂
#طنّازی_شهدا
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
گفت : مادر جان بيا ناهار بخوريم...
پرسيد: ناهار چي داريم مادر؟
:باقالی پلو با ماهي...
با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز اين ماهي ها را ميخوريم
و یه روزي اين ماهي ها ما را میخورند.
چند سال بعد ...
عملیات والفجر 8 ؛
درون اروند گم شد ...!
ومادر تا آخر عمرش ماهي نخورد ...😭
http://eitaa.com/raviannoorshohada
⭐️🍃🦋
تصویری تاریخی از ابلاغیه
#شهید_مهدی_باکری
به فرماندهانِ زیر دستیش
تو یه بندی ازش نوشته :
اول سربازاتون غذا بخورن بعد خودتون؛
دقیقا غذاتون همنوع اونا باشه
#مسئولین_بخوانند
#همچون_علی_(ع)
http://eitaa.com/raviannoorshohada
💎راوی:"شهید حسین پور جعفری"
رئیس دفتر و همراهِ همیشگی سردار سلیمانی
روزی در منطقهای از سوریه حاجی خواست با دوربین دید بزنه...
خیلی محل خطرناکی بود...
من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه!...
همین که گذاشتمش بالا ؛
تک تیرانداز،بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما...😳
حاجی کمی فاصله گرفت...
خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار، گلولهای نشست کنار گوشش روی دیوار...!😳
خلاصه شناسایی به خیر گذشت.
بعد از شناسایی داخل خانهای شدیم برای تجدید وضو، احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست؛
به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم
هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند.😳
بعداز این اتفاق حاجی به من گفت:
حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم،
اما حیف...🌷
#عشقِ_شهادت
#سردارِ_دلها
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#تلنگر
با عصبانيت فرياد زدم :
اين بچه رو كي آورده اينجا؟؟!😡
مرد ميانسالي براي وساطت آمد:
بَرش نگردونيد ؛ اين بچه حالا كه اومده،
من خودم ازش مراقبت مي كنم ...
گفتم : نميشه پدر جان
اگه اين بچه شهيد بشه،
فردا پدر و مادرش مشكل درست مي كنند ،
مردم بدبين ميشن .
گفت:پدر اين بچه منم!!
خواهش ميكنم بذاريد بمونه🙏
سيزده سالشه...
اما به اندازه یه مرد پنجاه ساله قدرت داره !
🌺🍃🌼🍂🌸
http://eitaa.com/raviannoorshohada
از خاطرات یک آزاده از زندان صدام:
👇
به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد و یك پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یك مرغدانی بود.
وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، میبایست به حالت خمیده در آن قرار میگرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر بود. شب فرا رسید و كلیههایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود. با پا محكم به در سلول كوبیدم. نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد میزنی؟ گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیهام درد میكند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم میمیرم. او در سلول را باز كرد و چند متر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم.
در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زد. بیمقدمه پرسید: ایرانی هستی؟ جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا میشناسی؟ گفتم: نه از كجا بشناسم؟ گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا میشناسی. گفتم: اتفاقا ایرانیام؛ ولی تو را نمیشناسم. پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟ گفتم: نمیدانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیدهای؟
گفتم: آری، شنیدهام. پرسید: كجاست؟ گفتم: احتمالاً شهید شده. سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید میشد.
دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش میكردم. نگاه به بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود...،
گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو. گفت: این سیاه چال، طبقه زیرین پادگان هوانیروز الرشید است...
گفت: ... پیــــــــــام من مرزداری از وطن است... صبوری من است. نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد. نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند. استقامت، تنها راه نجات ملت ماست. بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد. گفتم: به خدا قسم... پیامت را به ایرانیان میرسانم. خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت...
✅منبع : راوی: عیسی عبدی، رجوع کنید به کتاب ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89 – 86.
شهید مهندس محمدجواد تندگویان
وزیر نفت دولت شهید رجایی 🌷
@raviannoorshohada
🌹🌹🌹
#شهدای_غواص
غواص به فرمانده اش گفت:
اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم؛ من رو هول بده تو آب!
فرمانده گفت:
اگه مطمئن نيستي ميتوني برگردي...
غواص جواب داد:
نه ، پاي حرف امام ايستادم .فقط مي ترسم دلم گيرِ خواهر کوچولوم باشه
آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم
و الان هم خواهرم را سپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم...
والفجر8 ؛ اروند رود وحشي،
فرمانده تا داد زد "يا زهرا" ؛ غواص قصه ي ما اولين نفري بود که توی آب پريد ...!
و اولين نفري بود که به شهادت رسيد!😔
❤️💛💚🧡💙
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌟💫
خوشا به حال مدافعان حرم...
عشق را در عمل نشان دادند ♡
تا بدانیم یوسفِ زهرا...
عاشقی جان نثار میخواهد...!💔
🔹شهید مدافع حرم حضرت زینب(س)
#شهید_احمد_جلالی_نسب
#سالگرد_دیدارِ_معشوق
👈آمادگی برای ظهور
http://eitaa.com/raviannoorshohada
هدایت شده از F. O
🌸وفای به عهد...
با هم عهد کردیم هرکس زودتر شهید شد ؛
بیاید خواب دیگری و از آن دنیا خبر بدهد...
محکم بغلش کردم ، تلاش می کرد خودش را خلاص کند...
گفتم :تا نگویی آن جا چه خبره رهایت نمی کنم!...
لبخنند زد و گفت :
فقط یک چشمه اش را اجازه دارم بگویم؛
ذوق زده شدم...☺️
گفتم : بگو ،بگو !
لبخند زیبایی زد و گفت :
ما هر شب جمعه خدمت آقا امام حسین (ع) هستیم ...😢
✍روایت:علی اکبر مختاران ،دوست و همرزم شهید
#شبِ_جمعه_است_سلامی_طرفِ_کرب_و_بلا
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#روحیه_بالای_رزمندگان
بيمارستان دزفول که بودم...
گفتند يه مجروح آوردند...
دوتا چشماش نابينا شده،
دست هم نداره،
چهارده ، پانزده ساله هست ...
رفتم بالا سرش دلداريش بدم !...
رفتم تو اتاقش ديدم داره سر به سر
مجروح هاي ديگه ميگذاره و ميخنده !!
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹 🌹🌹🌹
سردار، هرماه ده هزارتومان به شخصي كه عليل بود و روي ويلچر مي نشست مي داد...
در ماه آخر كه به سراغش رفته بود؛
بيست هزار تومان به او داده وگفته بود :
"شايد ماه ديگر نباشم ..."
اين قضيه را بعد از شهادتش شنيدم !
#شهيد_جواد_حاجی_خداکرم
▪️شهدا را با ذکر صلواتی یاد کنیم
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#تلافیِ_بی_نتیجه
خيلي آقا بود...
تا مي شنيد رزمنده اي شهيد شده ؛
مي رفت و پيشاني اش را مي بوسيد .
تااينکه خبر دادند توي يک عمليات به شهادت رسيده .
به اتفاق چند تا از بچه ها رفتيم
و به تلافي اون بوسه هايي که بر پيشاني شهدا زده بود ؛
پيشانی اش رو بوسه باران کنيم...
رسيديم بالاي سرش.پارچه رو کنار زديم.
اما ديديم سر نداره...!!🌷
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🕊🕊🕊
🌸🌸
حرف یک روز و یک هفته نیست...!
بیست،سی سال دعای عهدِ صبحهایش ترک نشد.
خودش را برای دوران ظهور آماده میکرد؛
میگفت:این حوادث منطقه مخصوصا
سوریه مقدمه ی ظهور امام زمانه انشالله...
و این مدافعان حرم بی بی،طلایه داران سربازی آقا هستن...
#شهید_مدافع_حرم_حاج_حمید_مختار_بند
#عجّل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/raviannoorshohada
برای انجام مراسم تدفین و خواندن تلقین شهید احمد خادم الحسینی آمدند سراغ من...
آن موقع امام جماعت مسجد شیراز بودم.
وارد قبر شدم احساس کردم شهید تبسم به لب دارد
برایم عجیب بود ولی به کارم ادامه دادم!...
تلقین را می خواندم به نام حضرت حجّت که رسیدم ؛
میان بُهت و ناباوری شهید سرش را به نشانه ی تعظیم خم کرد
سر تا روی سینه آمد و دوباره به حالت
قبل برگشت...!💔
#شهید_احمد_خادم_الحسینی
#جمعه_های_انتظار
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#وعده_شهادت🕊
داشتيم از خط به عقب باز ميگشتيم،
«قائم مقامي» در كنارم بود و ميگفت:
«نميدانم چه كردهايم كه خداوند ما را لايق شهادت نميداند...
گفتم: «شايد ميخواهد كه ما خدمت بيشتري به اسلام و مسلمين بكنيم.»
پاسخ داد: « نه من بايد شهيد ميشدم و الآن وجدانم ناراحت است.
آخر در خواب ديده بودم كه شهيد مي شوم و امام زمان - عجل الله فرجه- دستم را گرفته و به همراه خود ميبرد.»
🌷🌷🌷🌷
درهمين حال يك خمپاره 120 كنار ماشين ما به زمين خورد و اين بنده ی عاشق به شهادت رسيد.
هنگام شهادت لبخند بسيار زيبايي بر لب داشت كه همهمان را مسحور خود كرده بود...!
گويي مشايعت امام زمان- عجل الله فرجه- او را چنين به وجد آورده بود!!
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌸🍃
و از همسرت خواستی که بر سنگ قبرت بنویسند
" سرباز قاسم سلیمانی"♡...
بدون نام و عنوان...
اگر به ما بود برایت مزاری درست می کردیم درجه یک!👌
در حد یک الگو و قهرمان💎
چه کنیم که خودت پیش دستی کردی😔
http://eitaa.com/raviannoorshohada
📿شهادتِ شهید فقط دست خودش است‼️
به روایت برادر شهید
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
🔅 یکبار خوابی دیده بودم که آن را برای محمودرضا تعریف کردم.
من خواب دیده بودم که با #حاج_همت دستدادم وهمدیگر را بغـل کردیم و به او گفتم حاجی دست مــا را هم بگیر.
منظورم هم از این حرف این بود که باب شهادت را به روی ما هم باز کنید
که #حــاج_همت دستش را کشید
و گفت: «دست من نیست».
قبل از اینکه این خواب را برای اخوی تعـــــریف کنم، روی این خواب زیاد فکـــر کرده و بـرای دوستانی هم تعریف کرده بودم.
باخـودم میگفتم مگـر میشود. همه چیز دســت شهداست و شهـــدا دستشان بـاز است.
این معمـا برای من حل نمیشد و همیشه
فکر میکردم که تعبیــرش چیست؟
برای محمـودرضـــا که تعریف کردم به راحتی برایم حلش کرد.
گفت: «شهــادتِ شهیــد دست هیچکس نیست؛ فقط دستخودش است. شهیـــد تا نخــــــواهد شهید شود، شهید نمیشود.»
و در حرفهـایش به مـن فهماند که خـودش هم بخاطر تعلقـــاتش هســت کــه شهیـــد نمیشـــود...
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🦋🍃🦋🍃🦋
مادر شهید محمد معماریان میگوید:
«محمد، 8 سال داشت...
یک روز صبح از خواب بیدار شده بود گریه میکرد ؛تعجب کردم!
فکر کردم خواب بدی دیده یا جایی از بدنش درد میکند.
کنارش رفتم و نوازشش کردم، گفتم:
چرا گریه میکنی؟
گفت: هوا روشن شده و من نمازم را نخواندهام. انگار خواب مرگ رفتهام که نمازم قضا شد...
در حالی که محمد فقط 8 سال داشت، اما نمازش هیچ وقت قضا نمیشد.»
#شهید_محمد_معماریان
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌷🌷🌷
🌷🌷
خيره شده بود به آسمان...
حسابي رفته بود توي لاک خودش!...
بهش گفتم : « چي شده محمد؟ »
انگار که بغض کرده باشه؛گفت:
«بالاخره نفهميدم ارباً اربا يعني چي؟ميگن آدم
مثل گوشت کوبيده ميشه...
يا بايد بعداز عمليات کربلاي 5 برم کتاب بخونم یا همين جا توي خط مقدم بهش برسم »...
🕊🕊🕊🕊
توي بهشت زهرا که مي خواستند دفنش کنن؛
ديدم جواب سوالش رو گرفته بود...😔
با گلوله توپي که خورده بود به سنگرش ،ارباً اربا شده بود...
مثل علی اکبرِ امام حسين ...😭
#شهيد_دکتر_سيد_محمد_شکري
#دانشجوی_نخبه_پزشکی
🔺نقل از همرزم شهید
http://eitaa.com/raviannoorshohada