eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
626 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹 غواص به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم؛ من رو هول بده تو آب! فرمانده گفت: اگه مطمئن نيستي ميتوني برگردي... غواص جواب داد: نه ، پاي حرف امام ايستادم .فقط مي ترسم دلم گيرِ خواهر کوچولوم باشه آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم را سپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم... والفجر8 ؛ اروند رود وحشي، فرمانده تا داد زد "يا زهرا" ؛ غواص قصه ي ما اولين نفري بود که توی آب پريد ...! و اولين نفري بود که به شهادت رسيد!😔 ❤️💛💚🧡💙 http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟💫 خوشا به حال مدافعان حرم... عشق را در عمل نشان دادند ♡ تا بدانیم یوسفِ زهرا... عاشقی جان نثار میخواهد...!💔 🔹شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) 👈آمادگی برای ظهور http://eitaa.com/raviannoorshohada
هدایت شده از F. O
🌸وفای به عهد... با هم عهد کردیم هرکس زودتر شهید شد ؛ بیاید خواب دیگری و از آن دنیا خبر بدهد... محکم بغلش کردم ، تلاش می کرد خودش را خلاص کند... گفتم :تا نگویی آن جا چه خبره رهایت نمی کنم!... لبخنند زد و گفت : فقط یک چشمه اش را اجازه دارم بگویم؛ ذوق زده شدم...☺️ گفتم : بگو ،بگو ! لبخند زیبایی زد و گفت : ما هر شب جمعه خدمت آقا امام حسین (ع) هستیم ...😢 ✍روایت:علی اکبر مختاران ،دوست و همرزم شهید http://eitaa.com/raviannoorshohada
  بيمارستان دزفول که بودم... گفتند يه مجروح آوردند... دوتا چشماش نابينا شده، دست هم نداره، چهارده ، پانزده ساله هست ... رفتم بالا سرش دلداريش بدم !... رفتم تو اتاقش ديدم داره سر به سر مجروح هاي ديگه ميگذاره و ميخنده !! 🦋🍃🦋🍃🦋🍃 http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹 🌹🌹🌹 سردار، هرماه ده هزارتومان به شخصي كه عليل بود و روي ويلچر مي نشست مي داد... در ماه آخر كه به سراغش رفته بود؛ بيست هزار تومان به او داده وگفته بود : "شايد ماه ديگر نباشم ..." اين قضيه را بعد از شهادتش شنيدم !   ▪️شهدا را با ذکر صلواتی یاد کنیم http://eitaa.com/raviannoorshohada
خيلي آقا بود... تا مي شنيد رزمنده اي شهيد شده ؛ مي رفت و پيشاني اش را مي بوسيد . تااينکه خبر دادند توي يک عمليات به شهادت رسيده . به اتفاق چند تا از بچه ها رفتيم و به تلافي اون بوسه هايي که بر پيشاني شهدا زده بود ؛ پيشانی اش رو بوسه باران کنيم... رسيديم بالاي سرش.پارچه رو کنار زديم. اما ديديم سر نداره...!!🌷 http://eitaa.com/raviannoorshohada
🕊🕊🕊 🌸🌸 حرف یک روز و یک هفته نیست...! بیست،سی سال دعای عهدِ صبح‌هایش ترک نشد. خودش را برای دوران ظهور آماده می‌کرد؛ می‌گفت:این حوادث منطقه مخصوصا سوریه مقدمه ی ظهور امام زمانه انشالله... و این مدافعان حرم بی بی،طلایه داران سربازی آقا هستن... http://eitaa.com/raviannoorshohada
برای انجام مراسم تدفین و خواندن تلقین شهید احمد خادم الحسینی آمدند سراغ من... آن موقع امام جماعت مسجد شیراز بودم. وارد قبر شدم احساس کردم شهید تبسم به لب دارد برایم عجیب بود ولی به کارم ادامه دادم!... تلقین را می خواندم به نام حضرت حجّت که رسیدم ؛ میان بُهت و ناباوری شهید سرش را به نشانه ی تعظیم خم کرد سر تا روی سینه‌ آمد و دوباره به حالت قبل برگشت...!💔 http://eitaa.com/raviannoorshohada
🕊 داشتيم از خط به عقب باز مي‌گشتيم، «قائم مقامي‌» در كنارم بود و مي‌گفت: «نمي‌دانم چه كرده‌ايم كه خداوند ما را لايق شهادت نمي‌داند... گفتم: «شايد مي‌خواهد كه ما خدمت بيشتري به اسلام و مسلمين بكنيم.» پاسخ داد: « نه من بايد شهيد مي‌شدم و الآن وجدانم ناراحت است. آخر در خواب ديده بودم كه شهيد مي شوم و امام زمان - عجل الله فرجه- دستم را گرفته و به همراه خود مي‌برد.» 🌷🌷🌷🌷 درهمين حال يك خمپاره 120 كنار ماشين ما به زمين خورد و اين بنده ی عاشق به شهادت رسيد. هنگام شهادت لبخند بسيار زيبايي بر لب داشت كه همه‌مان را مسحور خود كرده بود...! گويي مشايعت امام زمان- عجل الله فرجه-  او را چنين به وجد آورده بود!!  http://eitaa.com/raviannoorshohada
  🌸🍃 و از همسرت خواستی که بر سنگ قبرت  بنویسند " سرباز قاسم سلیمانی"♡... بدون نام و عنوان... اگر به ما بود برایت مزاری درست می کردیم درجه یک!👌 در حد یک الگو و قهرمان💎 چه کنیم که خودت پیش دستی کردی😔 http://eitaa.com/raviannoorshohada
📿شهادتِ شهید فقط دست خودش است‼️ به روایت برادر شهید 🔅 یکبار خوابی دیده بودم که آن‌ را برای محمودرضا تعریف کردم. من خواب دیده بودم که‌ با دست‌دادم وهمدیگر را بغـل کردیم و به او گفتم حاجی دست مــا را هم بگیر. منظورم هم از این حرف این بود که باب شهادت را به روی ما هم باز کنید که دستش را کشید و گفت: «دست من نیست». قبل از اینکه این خواب را برای اخوی تعـــــریف کنم، روی این خواب زیاد فکـــر کرده و بـرای دوستانی هم تعریف کرده بودم. باخـودم می‌گفتم مگـر می‌شود. همه چیز دســت شهداست و شهـــدا دستشان بـاز است. این معمـا برای من حل نمی‌شد و همیشه فکر می‌کردم که تعبیــرش چیست؟ برای محمـودرضـــا که تعریف کردم به راحتی برایم حلش کرد. گفت: «شهــادتِ شهیــد دست هیچکس نیست؛ فقط دست‌خودش است. شهیـــد تا نخــــــواهد شهید شود، شهید نمی‌شود.» و در حرفهـایش به مـن فهماند که خـودش هم بخاطر تعلقـــاتش هســت کــه شهیـــد نمی‌شـــود... http://eitaa.com/raviannoorshohada
🦋🍃🦋🍃🦋 مادر شهید محمد معماریان می‌گوید: «محمد، 8 سال داشت...‌ یک روز صبح از خواب بیدار شده بود گریه می‌کرد ؛تعجب کردم! فکر کردم خواب بدی دیده یا جایی از بدنش درد می‌کند. کنارش رفتم و نوازشش کردم، گفتم: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: هوا روشن شده و من نمازم را نخوانده‌ام. انگار خواب مرگ رفته‌ام که نمازم قضا شد... در حالی که محمد فقط 8 سال داشت، اما نمازش هیچ‌ وقت قضا نمی‌شد.» http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌷🌷🌷 🌷🌷 خيره شده بود به آسمان... حسابي رفته بود توي لاک خودش!... بهش گفتم : « چي شده محمد؟ » انگار که بغض کرده باشه؛گفت: «بالاخره نفهميدم ارباً اربا يعني چي؟ميگن آدم مثل گوشت کوبيده ميشه... يا بايد بعداز عمليات کربلاي 5 برم کتاب بخونم یا همين جا توي خط مقدم بهش برسم »... 🕊🕊🕊🕊 توي بهشت زهرا که مي خواستند دفنش کنن؛ ديدم جواب سوالش رو گرفته بود...😔 با گلوله توپي که خورده بود به سنگرش ،ارباً اربا شده بود... مثل علی اکبرِ امام حسين ...😭 🔺نقل از همرزم شهید http://eitaa.com/raviannoorshohada
⭐️🦋🥀 در کوچه های بی شهید... زدند را... ☀️شهید امر به معروف و نهی از منکر http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌺🍃🌼🍃🌾 کار هر شبش بود... با اینکه از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت می‌کرد؛ نیمه های شب هم بلند می شد نماز شب می خواند...♡ یک شب بهش گفتم:یه ذره استراحت کن خسته ای... با همان حالت خاص خودش گفت: تاجر اگر از سرمایه اش خرج کنه بالاخره ورشکست میشه... باید سود به دست بیاره تا زندگیش بچرخه!!! ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ور شکست میشیم!... http://eitaa.com/raviannoorshohada
از نحوه شهادتش هیچ کسی چیزی به من نمی‌گفت دوستش که در سوریه با او بود از جواب دادن طفره می‌رفت... هنوز پیکر محمدرضا دفن نشده بود... در شب شهادت امام رضا حالم خیلی بد شد و خوابیدم. همین که سرم را روی بالش گذاشتم محمدرضا به خوابم آمد و به صورت واضح می‌گفت: «فلانی را اینقدر سوال‌پیچ نکن وقتی سوال می‌کنی اون غصه می‌خوره,دوست داری نحوه شهادت من را بدانی من بهت می‌گویم» و من را بُرد به آنجایی که شهید شده بود و لحظه ی شهادت و پیکرش را به من نشان داد...!! حتی بعد از این خواب،نحوه شهادت را برای فرماندهانش توضیح دادم آنها تعجب کردند و گفتند شما مگر آنجا بودید که از همه جزئیات با خبر هستید‼️ 🌸🌷🍃🌸🌷 http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹 گزارش تصویری نشست هم اندیشی فعالان مردمی راهیان نور 🌷 با حضور اساتید جهاد و شهادت ⚘ شهر مقدس قم 🌷 قابل ذکر است در این نشست محورهای ذیل مورد بررسی قرار گرفت : ۱- راه کارهای ورود فعالان راهیان نور به عرصه خدمات اجتماعی ۲- نقش و جایگاه فعالان مردمی در زنده نگهداشتن سنت حسنه بازدید از مناطق عملیاتی(راهیان نور) در دوران کرونا
🌸🍃🌸 بهش مي گفتن: «آخه تو که پسر نيستي،چه جوري مي خواي بجنگي !؟ » مي گفت:دفاع از وطن که زن و مرد و پير و جوان نداره ... هرکس بايد هرکاري که از دستش برمياد ، بکنه. با اينکه سنش خيلي کم بود اصلا از جنگ و جبهه نمي ترسيد! به کسايي هم که مي ترسيدن مي گفت:  « وقتي دشمن اومده تو شهرتون ، چرا نشستيد و هيچ کاري نمي کنيد !؟  همه بايد مبارزه کنن .»  http://eitaa.com/raviannoorshohada
😳 چند روزی میشد شهدای عملیات والفجر۴ را پیدا می کردیم... اواسط سال 71 بود؛ از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی ازسنگرها شدیم...!سریع رفتیم جلو. گویا همانطور که داخل سنگر نشسته بود تیر یا ترکش به اواصابت کرده وشهید شده بود. خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ؛ درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است!... ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ، ولی انگشتی که انگشتر در آن بود ،کاملاًسالم وگوشتی مانده بود ... همه ی بچه ها دورش جمع شدند. خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم همه به گریه افتادیم روی آن نوشته شده بود: « حسین جانم »😭  http://eitaa.com/raviannoorshohada
🔹🔸🔹🔸🔹🔸 یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد... خیلی خسته و گرفته بود...! یک ساک دستش بود... آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود. آرام و بی‌صدا به اتاقش رفت و صدایم کرد برایش چای ریختم و وارد اتاقش شدم... روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست، پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه‌رنگ با آرم «الله» بیرون آورد. پرچم خاکی و پاره بود! اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش». خیلی ناراحت شدم، گفتم: «خدا نکند که تو قبل از من بری». اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است. وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به‌خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند». 🌷🌷🌷🌷 نمی‌دانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت،دست همه پخش می‌شود. حالا من هم با آن پرچم...!😔 👈نقل از مادر شهیدِ مدافع حرم  http://eitaa.com/raviannoorshohada
سیب های سرخ را بر میدارم صدای سرفه بابا می آید!! دستانم می لرزد... سیب ها توی حوض می افتند بابا آرام می شود!... سیب های خیس را بر میدارم و با دامنم خشک میکنم... باز هم صدای سرفه بابا می آید!! اما این بار سیب ها نمی افتند بابا سرفه می کند!! دستانم می لرزد... اما سیب ها را محکم نگه میدارم... بابا باز هم سرفه میکند!! و باز هم صدایش قطع می شود اما بعد از آن صدای جیغ مادرم می آید سیب ها نمی افتند... من داخل حوض می اندازمشان و می دوم طرف اتاق...! بابا سرفه نمی کند مادر آرام گریه می کند بغض میکنم... بابا آرام خوابیده من سرخ میشوم همانند سرخیِ سیب ها....😭😭 🌷تقدیم به جانبازانِ شیمیایی♡ http://eitaa.com/raviannoorshohada
آنچه را در عالم رویا درباره شهادت فرزندانم دیده بودم، برایم یقینی شده بود که سید احمد و سید محمد چند روزی بیشتر میهمان ما نخواهد بود... تنها از خدا می خواستم در شهادت آن دو عزیز صبری دهد تا صبور باشم. خواب هایی که دیدم به تحقق پیوست و خبر شهادت عزیزانم را یکی پس از دیگری شنیدم!😔 مراسم تشییع جنازه آن دو با هم برگزار شد، پس از تشییع وقتی به خانه برگشتم احساس کردم از مراسم عروسی برمی گردم.‌‌.. ولی دیدم مادربزرگشان به سر و صورت می زند و بی تابی می کند؛با صبر و استقامتی که خدا به من داده بود گفتم: چرا این طور می کنید، مگر روز عاشورا امام حسین (ع) از خون وضو نگرفت و بهترین جوانانش را در راه خدا نداد؟؟! فرزندان من که از حضرت علی اکبر بالاتر نیستند... امروز، روز دامادی فرزندان من است!... 🌷هدیه به روح مادر شهیدان میر قیصری که صبح امروز مهمان فرزندان شهیدش شد صلواتی نثار می کنیم... http://eitaa.com/raviannoorshohada
🐚🕊🌱🐚🕊🌱 وقتی در عملیات بدر، سید احمد میر قیصری به درجه رفیع شهادت نایل آمد؛ مانده بودیم چگونه خبر شهادت او را به برادرش سید محمد بدهیم... تا یکی از بچه ها این خبر را به اطلاع ایشان رساند ؛ سید با شنیدن این خبر شکر خدا را به جا آورد و گفت: " الحمدلله ما هم جزو خانواده شهدا قرار گرفتیم...حالا بگو ببینم، نوبت من کی می رسد؟! بعد از چند روز مسئولین لشکر به او گفتند: شما چند روزی به مرخصی بروید و در مراسم تشییع جنازه برادرتان حاضر شوید!... اما او نپذیرفت. تا این که چند روز بعد در کنار سردار اسماعیل صادقی مسئول ستاد لشکر، با انفجار خمپاره ای به آرزوی خود که همانا شهادت بود رسید... http://eitaa.com/raviannoorshohada
⭕️ رهبری_به یک شهید🌷 🌷براي آخرين بار وقتي ميخواست عازم بوسني و هرزگوين شود تا به مسلمانان مظلوم آن ديار كمك نمايد، محضر معظم رسيد. معظم له از ايشان پرسيدند: چند وقت مي خواهي در بوسني بماني؟ و او گفت: براي خدمت مي روم و قصد برگشتن ندارم. آقا فرمودند: به اين فهم و شعور تو غبطه مي خورم...😔 اصلاحیه: مزار شهید: قم، گلزار شهدای علی بن جعفر(ع)، قطعه ۵ نگاهی 🌷 رایادکنیم با صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @raviannoorshohada