از شهدا که نمیشود چیزی گفت. شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهۀ مستانهشان و در شادی وصولشان عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقونَاند؛ و از «نفوس مطمئنهای» هستند که مورد خطاب فَادْخُلِی فِی عِبادِی وادْخُلیِ جَنَّتِی پروردگارند. اینجا صحبت عشق است و عشق؛ و قلم در ترسیمش برخود میشکافد.
صبحتون شهدایی✋
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
◇پیکرهای مطهر ۸ تن از شهدای مدافع حرم تازه تفحص شده در سوریه، برای طواف و زیارت حرم مطهر امامرضا(ع) عازم مشهد مقدس خواهند شد و پس از آن به زادگاهشان بازمیگردند.
◇آیین استقبال از این شهدا پنجشنبه ۹ آذر ساعت ۸، در ایستگاه استقبال از زائر پل سلام مشهد برگزار میشود.
◇ پس از مراسم استقبال و در ساعت ۱۵ همان روز، مراسم محوری تشییع با حضور مردم شهیدپرور مشهد مقدس از مقابل مهدیه تا حرم مطهر رضوی برگزار میشود.
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
♦️ این تصویر جانسوز از وداع شهید سیدمصطفی صادقی با دخترانش را به خاطر دارید؟ حالا پیکر این شهید مدافع حرم و مجاهد مبارزه با داعشیها، بعد از ۶ سال به وطن برگشت.
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
اخرین عکس خانوادگی...
📎وداع همسر و فرزندان شهید سید مصطفی صادقی در معراج الشهدا
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
📕✏عهد-کمیل
💠قسمت-یازدهم
🥀بعد حدود ۱۳ ساعت رسیدیم به مشهد در ترمینال که پیاده شدیم یکی از رانندههایی که همیشه جلوی مسافرها را برای معرفی هتل میگیرند آمد جلو و گفت آقا هتل میخواید کمیل گفت آره اما باید حتماً جاشو ببینم...
🥀با او رفتیم و هتل رو دیدیم هتل خوبی بود رفتیم و همان جا مستقر شدیم وسایلمان را گذاشتیم کمیل گفت اول بریم زیارت رفتیم حرم، حرم امام رضا نسبت به آخرین باری که رفته بودم وسیع شده بود خیلی فرق کرده بود توی قسمت خانوادگی بودیم من قرار بود بروم قسمت زنانه کمیل گفت مریم تو از این طرف برو من هم از این طرف بعد که زیارتت تمام شد بیا همین جا همدیگرو میبینیم رفتم و زیارتم را انجام دادم و هنگام برگشت راه را گم کردم حالا هرچه میگردم جایی را که کمیل نشانم داده بود و خانوادهها مینشستند پیدا نمیکردم ترسیدم و زدم زیر گریه، سنم کم بود...
هرچه به تلفن همراهم نگاه میکردم میدیدم گوشی آنتن نمیدهد با چشمهای اشک آلودم به اطراف نگاه میکردم تا کمیل را پیدا کنم همین که کمیل آمد گفتم تو کجا بودی؟
من هرچی دنبالت گشتم پیدات نکردم خیلی گریه کردم ،کمیل خندهاش گرفته گفت حالا چرا گریه میکنی بیا بریم از اون خادم میپرسیم از کدوم طرف باید بری کنار ضریح و برگردی بعد از زیارت رفتیم و دوری در مشهد زدیم
🥀 در یکی از پاساژها کمیل روی پله برقی کلی شوخی کرد و مرا خنداند قیافهاش را عجیب و غریب میکرد و شکلک در میآورد ،منم هم شروع کردم از او فیلم گرفتن و همینطور صدای من در فیلم هست که چقدر میخندیم ...
🥀از صبح روز بعد دیگر با هم راه میافتادیم و میرفتیم بازار کمیل گفت هرچی دیدی و دلت خواست بخر نمیخوام مراعات کنی دلم میخواد تو این سفر بهترین خاطرات تو ذهنت بمونه نمیخوام اگه یه روزی #شهید شدم بگی دلم فلان چیزو میخواست و با کمیل بودم و نشد بخرم یا انجام بدم هرچی دوست داری بخر...
&ادامه دارد...
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
مرحوم اسماعیل دولابی میگفت :
گاهی اوقات با خدا خلوت کنید
نگویید که ما قابل نیستیم
هر چه ناقابلتر باشیم
خدا بیشتر اهمیت میدهد
خدا کسی نیست که فقط خوبها را انتخاب کند.
شبتون شهدایی 🌙
🌿 محمد حسین یوسف الهی
🌷شهیدی که قاسم سلیمانی وصیت کرده بود کنار او دفن شود....
🌴 همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز
🔸خاطره ای کوتاه:
به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند،نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود۱۰ نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ،زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون.
شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت.
🌱▫️🌱▫️🌱▫️
🔵 کارهایی که باعث شد شهید یوسف الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد.
از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود
نماز شب ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می کشید
دائما ذکر خدا می گفت
قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود
هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود
چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت
خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت
روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود
🔹یوسف الهی، کادر واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس بود.
@raviannoorshohada
چراشهیدسلیمانی وصیت کردمزارش کنارمزارشهیدیوسف الهی باشد؟
@raviannoorshohada
شهید گمنام یعنی ؟
🌹هرشب جمعه مهمان مادرت حضرت زهرا سلام الله علیها باشی🌹
@raviannoorshohada
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
📕✏عهد-کمیل
💠قسمت_دوازدهم
🥀کمیل وقتی میخواست صدایم کند میگفت: "عزیز" یا "مریم جان "یا "مریم" و در پیامکهایی که میداد صمیمیتر صحبت میکرد و "گلم" یا "عزیزم "به کار میبرد...
من هم اسم او را در تلفن همراهم "کمیل جان" ثبت کرده بودم، او را "کمیل" صدا میزدم یا "کمیل جان"
🥀ماموریتهای کمیل زیاد شده بود یک بار رفته بودند بندرعباس و وقتی برگشته بود آفتاب گرم بندر بدجوری صورتش را سوزانده بود میگفت مریم تازه من با چفیه کل صورتمو پوشوندم فقط چشمها مشخص بود اینطوری شدم گفتم واسه چی گفت حداقل سیاه نشم من هم به شوخی گفتم اونی که میخواست تو رو قبول کنه قبول کرده وقتی اینطور شوخی میکردم و حرف میزدم خوشش میآمد...
🥀هر ماموریت که میرفت برایم سوغاتی میآورد و من چقدر دلخوش بودم به سوغاتیهایش شامپو، روسری ،شانه از اینطور سوغاتیهایی که به درد خانمها میخورد اما این بار که از بندرعباس برگشته بود، از همین نوع وسایل را کادو پیچ کرده بود کاغذ کادویش شکلکهای کارتونی دایناسور، شترمرغ و چند حیوان دیگر بود تا کاغذ کادو رو دیدم زدم زیر خنده و گفتم کمیل حداقل وسایلاتو یک کاغذ کادوی میذاشتی که عکس قلب داشته باشه...
🥀 هنوز هم هر کدام از آن کاغذ کادوها و وسایلش را دارم میدانستم که از اینطور حرف زدنم خوشش میآید و میخندد دیدم زد زیر خنده و گفت مریم به خدا بد موقعی بود دیگه عجله داشتیم برای اومدن کاغذ کادو پیدا نکردم هرچی دم دستم پیدا کردم پیچیدم و برات آوردم وقتی کادو را باز کردم دیدم دو تا روسری لبنانی برایم خریده شامپو، شانه و یک کاغذ که هنوز آن را دارم که رویش یک بیت شعر نوشته بود...
( خواستم زیبا گلی را زینت خاطر کنم ، دیدم اندر خاطرم جز تو گلی زیبا نبود)
بالای کاغذ هم نوشته بود مریم جان❤
&ادامه دارد...
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
ملت مسلمان ایران، اکنون آیینهای است
که نور حق در آن جلوه کرده است ..
و همین نور میرود
تا از مشرق وجود، طلوع کند ..
و آسمان تاریخ را به جلوهی عدل بیاراید.
ما آیینگی را
از سیدالشهدا آموختهایم
و هرچه داریم، از حیات طیبهی شهادت است.
شهید #سید_مرتضی_آوینی
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------