#همراه_با_بهشتیان
🍃سال ۶۰ در اشنویه ؛ مسئول پایگاه بودم .
✨بسیجی سیزده ساله ای داشتیم به نام فاطمی
که نماز شبش ترک نمی شد .
♦️یه شب اونو کناری کشیدم و گفتم :
شما هنوز به سن بلوغ نرسیدی
🍃هنوز نماز یومیه هم بر شما واجب نیست
چه برسه به نماز شب که مستحبه🎇
گفت:
می دونم برادر جابر؛
منتها این برای کسیه که بالاخره مکلف میشه .
من عمرم به دنیا نیست. رفتنی هستم
نمی خوام لذت عبادت رو نچشیده برم
👏👏👏
او چند روز بعد؛ در درگیری با دشمن شهید شد🌹🌹🌹
📚برگرفته از کتاب کوله پشتی ص۱۹۶
@raviannoorshohada
💢 #ویژه
🇮🇷 شهدا بعد از فتنه ۱۸ تیر ۷۸ چہ ڪردند؟
بعد از اون غائله 18 تیر 78 تهران و اتفاقاتی ڪه افتاد ، سردار باقرزاده از تهران تماس گرفت و گفت : " فلانی! با این اتفاقاتی ڪه توی تهران افتاده ، بچہ های مذهبی بغض ڪرده اند و دارن تماس میگیرند ڪه آقا یہ تشییعی بذارید تا عطر شهدا توی این شهر پراڪنده بشہ و یہ ڪم بچہ ها آروم بشن ".
گفتم : سردار ! چیزی اینجا نیست ! شهید نداریم . تازه تشیع داشتیم .
چند روزی گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد . خود سردار باقرزاده اومد اهواز و گفت : " برید توی سرزمینهایی ڪه دارید تفحص میڪنید ؛ توی بیابونها داد بزنید و بگید : آی شهدا ! اگہ ولایت بر حقہ ، اگہ ولایت رو قبول دارید ، الان مملڪت بہ شما نیاز داره . پاشید بیاید ".
گفتیم : حالا شعاره دیگہ ، شعار قشنگیہ ...
سردار ڪارش رو انجام داد و برگشت تهران
ما هم رفتیم سر ڪارمون .
چند روزی گذشت و آقای باقرزاده دوباره تماس گرفت با من ڪه : فلانی! خبری نشد ؟
گفتم : نہ سردار !
گفت : اون ڪاری ڪه من گفتم رو ڪردید؟ رفتید داد بزنید ؟
گفتم : سردار بچہ ها دارن زحمت خودشون رو میڪشند . ڪسی پیدا نشده .
گفت : گفتم برید داااد بزنید و بگید آی شهدا بہ شما نیاز داریم ، پاشید بیایید .
من با دو سہ تا سرباز رفتیم توی منطقہ هور ، سرم رو از ماشین بیرون بردم مثل دیوونه ها داد میزدم و میگفتم : آی شهدا بہ ما گفتن داد بزنیم و بهتون بگیم مملڪت بہ شما نیاز داره . اگہ ولایت رو قبول دارید پاشید بیایید .
ما اینو گفتیم و برگشتیم اهواز
وقتی رسیدیم بچہ ها گفتند: فلانی ! از شلمچہ خبر دادند ڪه 16 تا شهید پیدا شده !
رفتیم شلمچہ 16 تا پیڪر رو برداشتیم و برگشتیم اهواز ، گفتند: آقا ! از هور هم 15 تا شهید پیدا شده !... شرهانی هم چند تا شهید پیدا شده .
آقا شهدا شروع ڪردند بہ اومدن ...
یہ شب من از منطقہ برگشتہ بودم ڪه سردار تماس گرفت ڪه : فلانی ! چہ خبر ؟
گفتم : سردار ! بحمدالله خبرهایی شده و داره اتفاقاتی میفتہ .
گفت : چند تا شدن ؟
گفتم : هنوز نشمردم .
گفت : همین امشب راه بیفت و بیارشون تهران
گفتم : یہ چند روز صبر ڪنین ...
گفت : همین امشب راه بیفت بیا . حالا چند تا شدن ؟
گفتم : گوشی در گوشمہ دارم میشمرم .
شمردم . یہ وقتی گفتم : سردار بہ خدا قسم 72 تا ....
اون طرف خط سردار بہ گریہ افتاد و گفت : الله اڪبر ! روز عاشورا هم 72 نفر پای ولایت ایستادند …
گفتم : سردار من خودم بچہ جنگم . ممڪنه بگن شما دارین فیلم بازی میڪنین . بذار 73 تا بشن . یا 74 تا .... یا بذار 70 تاشون ڪنیم ...
سردار باقرزاده گفت : ول ڪن ! هر ڪسی هر چی میخواد بگه . ورشون دار بیار...
@raviannoorshohada
"هوالشهید"
سرکار خانم قاسمی راوی و خادم الشهدا
سلام علیکم؛
✔با نهایت تاسف و تاثر درگذشت ناگهانی فرزند دلبندتان را به حضرتعالی و کلیه ی بازماندگان تسلیت عرض نموده، برای شما از خداوند متعال صبر و اجر فراوان و برای آن عزیز از دست رفته، غفران و علو درجات مسئلت می نماییم...
✅از طرف خادمین قرارگاه راویان نور شهدا
@raviannoorshohada
سلام علیکم؛
مراسم ختم فرزند عزیز سرکار خانم قاسمی راوی و خادم الشهدا، امروز(پنج شنبه) مورخه ۲۷تیرماه از ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰ در مسجد امام حسین(ع) به آدرس: ۴۵ متری صدوقی.۵۵ متري فردوسي، بعد از كوچه ۸ ، برگزار می گردد.
خواهرانی که وقت دارند برای عرض تسلیت و تسلای خاطر بازماندگان تشریف بیاورند...
تصویر شهیدی که داخل اتاق رهبر است‼️
آقا فرمودن: تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم♥️.» وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم فرزندش گفت که برود و آن عکس را بیاورد🚶دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت: «حتما باید شما اون عکس رو ببینید👌.» کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که «موسسه میثاق» منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند. عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد🌸. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:«شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم🌹.» ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم «حسین بهزاد» افتادم. چندی قبل از آن، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود✨ و ...به آقا گفتم:«آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند.» آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست⁉️ که حرف حسین بهزاد را گفتم: این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گرد و خاک وارد لوله اسلحه نشود☝️. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است.»💔
#شهید_هادی_ثناییمقدم
@raviannoorshohada
خودش خیلی وقت ها با صدای گرفته هم روضه میخواند🎤
فکر این را نمی کرد که ممکن است بگویند چقدر صدایش بد است.
می گفت الان وظیفه ام روضه خواندن است حتی با صدای گرفته.
آخر روضه هم نصیحت می کرد : "رفیق نکنه جا بمونی😞! نکنه ارباب تو رو نخره! نکنه روسیاه بشی😭! اگه نخره آبروت میره."
داداش حالا که ارباب تو رو خرید و ما جاموندیم، یه کاری کن آقا مارو هم بخره...💔💔
امشب #شب_جمعه که میری پیش ارباب سفارش مارو هم بکن..
بگو آقا ما رو بخره..😔
رزق و اشک محرممون رو بده..😭
#شهید_مدافع_حرم
محمد حسین محمدخانی🌹
@raviannoorshohada