eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
626 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شــہدا حرفـے نیسـت... جــــز اینڪہ بــدانید دلـــمان تــنڱ است😔 دلتنگــیم شهداء @raviannoorshohada
هــــوا بـــاران ؛🌧 💔دلـــم نـــالان ؛ ڪجایید اے سبڪ بالان ...⁉️ هـــواے برف ؛🌨 🗣دهان پر حرف ؛ شـــــھادت با شما شد صــــرف ... ‼️ 🍃🌹ڪجایند مردان بے ادعا 🌹🍃 @raviannoorshohada
🔻 دستور رهبر انقلاب به مسئولان کشور: 👈 افزایش قیمت #بنزین موجب افزایش قیمت اجناس و کالاها نشود 👈 ناامنی بزرگترین مصیبت برای کشور است. ۱۳۹۸/۰۸/۲۶ @raviannoorshohada
گاهی باید ضرر کرد اما دین خود را از دست نداد در زمین دشمن بازی نکنیم پشت سر رهبر حرکت کنیم پیروزی نزدیک است. @raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
، شهید مهدی زین الدین فرمانده دلاور لشکر علی بن ابی طالب قم تنها 23 سال داشت که به فرماندهی تیپ 17 علی بن ابی طالب(ع) منصوب می شود. پس از مدتی تیپ 17 به لشگر ارتقا یافت و آقامهدی فرمانده این لشگر شد. عملیات های "والفجر" که سپری شدند، زمزمه آزادسازی جزایر مجنون برخاست. آقا مهدی به عنوان طراح و برنامه ریز اصلی عملیات وارد عمل شد. نبرد خیبر آغاز شد و مهدی دلاور، سرافراز و سربلند از جزایر مجنون بیرون آمد و دشمن مایوس و ناتوان از فرمانده جوان 23 ساله ای که باعث شکستش شده بود، با عنوان «خیبرشکن» نام می برد. تا آنجا که به گفته فرماندهان عالی رتبه جنگ، آقا مهدی نخستین کسی بود که طلسم نبرد روز را شکست. در ۲۷ آبان سال 1363 شهید زین الدین به همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علی بن ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت می کنند. در آنجا به برادران می گوید: من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید شدیم! موقعی که عازم منطقه می شوند، راننده شان را پیاده کرده و می گویند: خودمان می رویم. حتی در مقابل درخواست یکی از برادران، مبنی بر همراه شدن با آنها، برادر مهدی به او می گوید: تو اگر شهید بشوی، جواب عمویت را نمی توانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب پدرمان را می توانیم بدهیم. همسر شهید مهدی زین الدین در جایی از نحوه ی شهادت همسرش چنین روایت می کند: "آقا مهدی راه می افتد از بانه برود پیرانشهر در یک جلسه ای شرکت کند. طبق معمول با راننده بوده ولی همان لحظه که می خواسته اند راه بیفتند، مجید که برادر آقا مهدی بود می رسد و آقا مهدی هم به راننده می گوید دیگر نیازی نیست شما بیایید با برادرم می روم. بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود. مجبور بودند یواش بروند. که به کمین ضد انقلاب برمی خورند. آنها آر پی جی می زنند که می خورد به ماشین و مجید همان جا پشت فرمان شهید می شود. آقا مهدی از ماشین پایین می آیدتا از خودش دفاع کند و تیر می خورد." 🌹سالگرد شهادت 🌹شادی روح مطهرشون صلوات @raviannoorshohada
🥀ازدل خاک فکه،شهيدي يافتند ,در جيب لباسش برگه اي بود: «بسمه تعالي.جنگ بالاگرفته است. مجالي براي هيچ وصيتي نيست. تاهنوزچندقطره خوني دربدن دارم،حديثي ازامام پنجم مينويسم: «بتوخيانت ميکنند،تومکن. توراتکذيب ميکنند،آرام باش. توراميستايند، فريب مخور. تورانکوهش ميکنند، شکوه مکن. مردم شهر ازتوبدميگويند،اندوهگين مشو. همه مردم تورانيک ميخوانند، مسرورمباش آنگاه ازماخواهي بود»… ديگر نايي دربدن ندارم😭؛خداحافظ دنیا😭😭 "یازهرا" .. @raviannoorshohada
‍ °•|🌿🌹 #مدافع_حرم #ملقب_به_شهید_ابوالفظلی #شهید_حامد_جوانی #ولادت : ۱۳۶۹/۸/۲۶ #شهادت : ۱۳۹۴/۴/۳ #محل_شهادت : سوریه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💢 #برگی_از_خاطرات 🔺سردار همدانی هدیه رهبری را به دست خانواده حامد رساند ◽️دو روز بعد از ملاقات سردار قاسم سلیمانی از این جانباز مدافع حرم روی تخت بیمارستان بقیه‌الله، او یک مهمان ویژه دیگر هم داشت؛ مهمانی با یک هدیه خاص. ◽️روایت این دیدار را هم از زبان پدر حامد بشنوید: «ما بالای سر حامد بودیم که سردار شهید حاج‌حسین همدانی، به ملاقات او آمدند. سردار با خودشان یک چفیه و یک انگشتر آورده بودند و گفتند: «این چفیه را حضرت آقا فرستاده‌اند تا روی بدن زخمی حامد بکشید، این انگشتر را هم سیدحسن نصرالله به حضرت آقا هدیه کرده، حضرت آقا هم آن را متبرک کرده‌اند و فرستاده‌اند برای حامد، اما فرموده‌اند: ما می‌دانیم که حامد دیگر دست ندارد که انگشتر بیندازد، این انگشتر را پدرش به دستش بیندازد.» ◽️و از همان روز این هدیه ارزشمند، همیشه و همه‌جا با پدر شهید مدافع حرمی‌است که افتخارش شهادت پسرش است؛ شهادتی که بعد از ۴۲ روز کما، سوم تیر ۱۳۹۴ نصیب حامد شد. #سالروز_ولادت #یادش_با_ذکر_صلوات @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مطیع_امر_رهبریم #ولایت_فقیه_خط_قرمز_ماست #شبتون_شهدایی @raviannoorshohada
بهش گفتیم ، نمیخوای ازدواج کنی؟! خیلی راحت گفت ، چرا نمیخوام ، فکر نمیکردیم اینقدر راحت جواب بدهد ! مادرش گفت ، ننه کیو میخوای؟ ، بگو تا برات بگیرم ، گفت ، من یه زن میخوام که بتونه پشت ماشین با من زندگی کنه !! مادرش گفت ، این دیگه چه صیغه ایه؟! گفت ، یعنی من بشینم جلو اونم بشینه عقب یعنی این !! مادرش گفت ، اخه کدوم دختری اینو قبول میکنه !؟ ، ابراهیم گفت ، اگه میخواید من ازدواج کنم شرطش اینه ! اول فکر کردیم چون خانه ندارد این حرف را میزند برایش خانه ساختیم و گفتیم توی همین شهر برات زن میگیرم اینم خونه زندگیت تو هم راحت بکار ات برس ، گفت ، من زنی میخام که همدمم باشه هرجا میرم اونم بیاد ! بعد از مدتی از پاوه برگشت گفت ، کسی رو که میخواستم پیدا کردم ! به او گفتیم ، به همین سادگی قبول کرد؟! گفت ، نه همچین ساده هم نبود بیچارم کرد تا بله را گفت !! دختر مورد علاقه او از دانشجویانی بود که برای خدمت به مردم در مناطق محروم شهر و دیار خود را رها کرده بود و رفته بود کردستان ! ابراهیم چند بار از او خواستگاری کرده بود ولی جواب رد داده بود در آخر او نیت چهل روز دعای توسل و روزه میکند که پس از چهل روز ، ابراهیم مجددا از او خواستگاری میکند و جواب مثبت میگیرد.... راوی: علی اکبر همت(پدر) 📚 برای خدا مخلص بود @raviannoorshohada
🇮🇷🍃🇮🇷 این انـقـلاب! آنقدر تلاطم و سختے دارد ڪہ یڬ روزے شـهـدا آرزو می‌ڪنند زنـدہ شوند و براے دفـاع از انقلابـ دوبارہ شـهـیـد شوند. @raviannoorshohada
▪️یادواره سردار سرلشکر پاسدار شهید مهدی زین الدین و ۶۰۰۰ شهید استان قم ▫️دوشنبه ۲۷ آبان۹۸، ▫️همزمان با اذان مغرب و عشاء 🔹گلزارشهدای علی بن جعفر(ع) 🔹مجتمع فرهنگی امام خمینی(ره)
✍ رهبر انقلاب با صحبت هاشون و حمایت از تصمیم سران قوا، باعث جلوگیری از سقوط دولت شدند؛ 👈اگر دولت سقوط میکرد کشور دچار خلا سیاسی میشد و کشتار و خونریزی های بی پایان توسط منافقین آموزش دیده شکل میگرفت... 👈 اینجا میشه فهمید که یک رهبر دینی حتی از "آبروی خودش" برای "دولت مخالفش" هزینه میکنه تا کشور و مردمش بیش از این آسیب نبینند... 👈در این شلوغی ها نه! ولی در سال های آینده، مردم خواهند فهمید که رهبرانقلاب برای این ملت همه چیز خودش رو فدا کرد.... @raviannoorshohada
رهبرم! 🔴 من دينم را از تو مي گيرم، من راهي را مي روم كه تو مي روي و قدم بر جاي پاي تو مي گذارم.   من به ولايت تو افتخار مي كنم چرا كه ولايت تو را ولايت امام زمان (عج ) مي دانم. @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•|🌿🌹 #کلیپ 📌 #رقص_خون ◽️ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود رنج دوران برده‌ایم رنج دوران برده‌ایم ... توچه می‌دانی که رَمل و ماسه چیست؟ بین اَبروها رد قنّاصه چیست؟ 🔻مدیران و مسئولان خائن به خون شهدا نباشید؛ خون شهدا خائنین را رسوا خواهد نمود.. #یاد_شهدا_با_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم @raviannoorshohada
📸 اولین تصویر از شهید درگیری های اخیر در کرمانشاه منتشر شد. 🌹 شهید مدافع وطن ایرج جواهری از کارکنان پلیس ۲۴ الهیه کرمانشاه شنبه بیست و پنجم آبان ماه در پی حمله اشرار مسلح به کلانتری مجروح و روز گذشته در بیمارستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.🕊 💠 مراسم تشییع این شهید تا دقایقی دیگر در کرمانشاه برگزار میگردد. @raviannoorshohada
27 آبان، به مناسبت سالروز شهادت فرمانده دلها به بازگويي ياد و خاطرات بزرگ مردي از سا لهای عشق و ایثار برآمديم كه اغلب كساني كه سردار مهدي زین‌الدین را شناختند و از نزديك با او همكاري داشتند، او را فرمانده دلها خواندند . @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انا لله و انا اليه راجعون سرکار بودم. از سپاه آمدند، سراغ پسر کوچیکه را گرفتند. دلم لرزید گفتم«یک هفته پیش اینجا بود. یک روز ماند بعد گفت می خوام برم اصفهان یه سر به خواهرم بزنم.» این پا آن پا کردند. بالاخره گفتند«کوچیکه مجروح شده و می خواهند بروند بیمارستان، عیادتش. «همراهشان رفتم. وسط راه گفتند «اگر شهید شده باشد چی؟» گفتم «انا لله و اناالیه را جعون» گفتند عکسش را می خواهند. پیاده شدم و راه افتادم طرف خانه. حال خانم خوب نبود. گفت«چرا این قدر زود آمدی؟» گفتم «یکی از هم کارا زنگ زد، امشب از شهرستان می رسند، میان اینجا » گله کرد. گفت « چرا مهمان سرزده می آوری؟» گفتم «اینها یه دختر دارن که من چند وقته می خوام برای پسر کوچیکه ببینیدش، دیدم فرصت مناسبیه » رفت دنبال مرتب کردن خانه. در کمد را باز کردم و پی عکس گشتم که یک دفعه دیدم پشت سرمه. گفتم «می خوام یه عکسشو پیدا کنم بذارم روی طاقچه تا ببینند.» پیدا نشد. سر آخر مجبور شدم عکس دیپلمش را بکنم. دم در، خانم گفت « تلفن­مون چند روزه قطعه، ولی مال همسایه ها وصله » وقتی رسیدم پیش بچه های سپاه گفتم « تلفنو وصل کنین. دیگه خودمون خبر داریم.» گفتند « چشم.» یکی دو تا کوچه نرفته بودیم که گفتند « حالا اگر پسر بزرگه شهید شده باشد؟» گفتم « لابد خدا می خواسته ببینه تحملشو دارم.» خیالشان جمع شد که فهمیده ام هم بزرگه رفته، هم کوچیکه. @raviannoorshohada
ازدواج     به سرمان زد زنش بدهیم. عیالم یکی از دوستانش را که دو تا کوچه آن طرف تر می نشستند، پیش نهاد کرد. به مهدی گفتم. دختر را دید. خیلی پسندیده بود. گفت «باید مادرم هم ببیندش.» مادر و خواهرش آمدند اهواز. زیاد چشمشان را نگرفت. مادرش گفت «توی قم، دخترا از خداشونه زنِ مهدی بشن. چرا از این جا زن بگیره ؟» مهدی چیزی نگفت. بهش گفتم» مگه نپسندیده بودی؟» گفت « آقا رحمان، من رفتنیم. زنم باید کسی باشه که خانواده ام قبولش داشته باشن تا بعد از من مواظبش باشن.»  @raviannoorshohada
بچه تهروني!     تازه وارد بودم. عراقی ها از بالای تپه دید خوبی داشتند. دستور رسیده بود که بچه ها آفتابی نشوند. توی منطقه می گشتم، دیدم یک جوان بیست و یکی دوساله، با کلاه سبز بافتنی روی سرش، رفته بالای درخت، دیده بانی می کند. صدایش کردم«تو خجالت نمی کشی این همه آدمو به خطر می اندازی؟» آمد پایین و گفت « بچه تهرونی؟» گفتم آره، چه ربطی داره؟» گفت «هیچی. خسته نباشی. تو برو استراحت کن من اینجا هستم.» هاج و واج ماندم. کفریم کرده بود. برگشتم جوابش را بدهم که یکی از بچه های لشگر سر رسید. همدیگر را بغل کردند، خوش و بش کردند و رفتند. بعدها که پرسیدم این کی بود، گفتند «زین الدین» @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ســـری تــو ســـرا شـــد هـــرچنـد که بــی ســر شـــد...😔 . . . راهــی کــه از ســـر گرفــتـــیم✌ . شـهـدا را بـا ذکـر صـلـوات یـاد کـنـیم؛ . 💚الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚 . @raviannoorshohada
✅ ابراهیم و مورچه ها!🐜 🌺یکبار داشتیم با ابراهیم به باشگاه می رفتیم. من کمی جلوتر رفتم و برگشتم دیدم ابراهیم کمی عقب تر ایستاده. بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد و دوباره بلند شد! گفتم چی شده داش ابرام؟❓ با تعجب برگشتم به سمتش. ابرام گفت: 📢اینجا پر از مورچه بود.حواسم نبود و پام رو گذاشتم بین مورچه ها، برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم. ❤️ابراهیم پرید اینطرف کوچه و راه رو ادامه داد. گفتم عجب ادمی هستی! دیر شده وایسادی بخاطر مورچه ها؟ گفت: این ها هم مخلوقات خدا هستند. من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون می ریختم نه اینکه با پام اون ها رو له کنم! @raviannoorshohada