داییش تلفن کرد ،
گفت: « حسین تیکه پاره
رو تخت بیمارستان افتاده،
شما همین طور نشستین؟»
گفتم: « نه ؛ خودش تلفن کرد
گفت: دستش یه خراش کوچیک
برداشته پانسمان میکنه می آد
گفت: شما نمیخواد بیاین
خیلی هم سرحال بود....»
گفت: «چی رو پانسمان می کنه؟
دستش قطع شده»
همان شب رفتیم یزد ، بیمارستان
به دستش نگاه می کردم
گفتم: « خراش کوچیک! »
خندید … گفت:
«دستم قطع شده، سرم که قطع نشده»
راوی : مادر شهید
#شهید_حاج حسین خرازی
#فرمانده لشکر۱۴_امامحسین
@raviannoorshohada
#تلـــــنگر👌
می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!
.
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
#شهید_حاج حسین_خرازی
.
.
.
حالا باید گفت:
ما اینجا جمع نشده ایم که #تعداد اعضای کانال و یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای مان مهم شود!
.
ما آمده ایم خود را بسازیم؛
تا نفس را از نَفَس در بیاوریم...
#اندکے_تامل😔
@raviannoorshohada