قبل از این که مدرسه برود سورههای قرآن و حروف الفبا را یادش داده بودم. باهوش بود. من هم توقع زیادی از او داشتم. همیشه میخواستم بهترین باشد. تا دبیرستان همه توقعاتم را برآورده کرد ولی وقتی پایش به مسجد و پایگاه باز شد، کمی پایش برای درس خواندن شل شد.
آنقدر سرش گرم پایگاه و مسجد شده بود که مدام باید میرفتم دنبالش و به زور میآوردمش خانه. میترسیدم حاجآقا از راه برسد و عبدالصالح هنوز بیرون باشد. نمیخواستم ناراحت شود. برای درس و مشقش خیلی نگران بودم ولی همیشه میگفت «مامان، من درسهام رو میخونم.»
#طنین_صدایت_آرزوست_جانا🌱
#شهیدعبدالصالحزارع
http://eitaa.com/raviannoorshohada