eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
626 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻هم اکنون؛ ▪️ مراسم تشییع و خاکسپاری مادر شهیدان پیکر پاک حاجیه خانم عصمت عباس مجیدی مادر شهیدان والامقام حاج و ساعت ۹ صبح امروز از مسجد نورباران به سمت گلستان شهدا اصفهان و می گردد.
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
شهیـدی ڪہ حضـرت زهـرا (س) و اهـل بیـت (ع) را بـرای شرڪت در مراسم عروسـی‌اش دعـوت کرد ... ‌ #بخوانی
🔸یا زهــرا (س) .... «رَبَّـنا هَـبْ لَنـا مِـنْ أَزْواجـِنا وَ ذُرِّیـَّاتِنـا قـُرَّةَ أَعْیـُنٍ وَ اجْعَلْـنا لِلـْمُتَّقـینَ إِمـامـاً» در سـالروز آغاز زنـدگی پـربار و پربـرڪـت حضرت رسول اکـرم (ص) و حضـرت خدیجـه ڪبری (س) ڪہ ارزشمنـد تریـن ثمـره ی آن وجود مقدس ام‌الائمه فاطمـه‌ی زهرا(س) است تـحت توجهات حضرت ولی‌عصر امـام‌زمـان (عج) و زیر سایه رهبـرڪبیـر انقـلاب امام خمیـنی نـوڪری از نـوڪران حضـرت‌مـهـدی (عج) و ڪنیـزی از ڪنـیزان حضـرت زهـرا (س) پیـوند زنـدگی می‌بنـدنـد. شـرڪـت شمـا در ایـن مجـلس با تڪبیـر و صلوات بر شڪوه آن می‌افـزایـد. این جملات متنی بود ڪہ بر ڪارت عروسی مصطـفـی نقـش بـست ... ڪارت هارا بیـن دوستـان و بستـگـان تـوزیـع ڪرد چـند تا ڪارت را هـم برداشـت و با برخی دوستـان راهـی قـم شـد ! وقـتی برگـشت پرسیدم ایـن هـمه ڪار داریـم ڪجـا رفتی ؟ مڪثی ڪرد و گـفت : شنیدی می‌گـن به نیـابت از حضرت زهـرا (س) بہ زیارت حضرت فاطمـه معصومـه (س) بروید؟ من هم رفتـه بـودم زیارت بعـد هـم یڪی از ڪارتها را داخل ضریح حضـرت معصومـه (س) انداختم از همه معـصومـین به خصوص حضـرت زهـرا (س) دعـوت ڪردم تـا در مراسـم مـا شرڪت کنـند! روز بعـد از عـروسی دوبـاره مصطـفـی را دیـدم چشـمانـش بـاد ڪرده بـود، می‌دانستم از خـواب زیـاد نیست حـدس زدم گریـه ڪرده ! رفتـم جـلو و او را ڪلی سـوال پیـچ ڪردم تـا اینڪه بالاخـره حـرف زد و گفت : دیشـب خـواب عجیبـی دیـدم! در عالـم رویـا دیـدم مجـلس عـروسی مـا برقـرارشده جـلوی در ایـستادم، چنـدین بانـوی مجـلله ڪہ بسیـار نورانـی بودنـد وارد مجـلس عـروسی شـدند بـلافاصـله فهمـیدم ڪہ دعـوت مـا را جـواب داده‌انـد. با خوشحـالی به استقبـال آنهـا رفتـم ... با احـترام گفتـم : خانـم شـما بہ مجلـس مـا آمده‌اید ؟ مـادر سـادات هـم با خوشـرویی گفـتند: «مجلـس شـما نیـاییم ڪجا برویـم؟!» 📚 مصطفــــی [ خاطرات شهیدجاویدالاثر سرلشکر شهید حجةالاسلام مصطفی ردانی‌پور
🌹 💟مصطفی و نذرش🙏 زمانی که را بنا کرد اصلا از نذرش اطلاعی نداشت. یک روز آمد خانه و با خوشحالی گفت: یک هیئت به اسم حضرت ( ع) زدم. 🌷خیلی خوشحال شدم و در چشم هایم جمع شد. وقتی دید دارم گریه می کنم با تعجب علتش را پرسید؟😔 اشک هایم را پاک کردم و گفتم: آخه تو رو نذر عمویم عباس(ع) کردم 🙏🌹 حالا خوشحالم که این کاروکردی . 🌷ازآنجا متوجه شدم که حسابی مصطفي را دارند. برای مصطفي خیلی اتفاقهای می افتاد و همیشه ختم بخیر می شد.🌹 🌷همیشه برایم عجیب بود که چقدر درمعرض خطر بوده و همیشه به خیر گذشته. کنجکاو حکمت خدا می شدم..... حالا خوب دلیلش را می فهمم. مصطفی را برای خاندان آل علی علیه السلام انتخاب کرد. 🌷 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @raviannoorshohada
💠مصطفی و نذرش🙏 زمانی که #هیئت را بنا کرد اصلا از نذرش اطلاعی نداشت. یک روز آمد خانه و با خوشحالی گفت: #مامان یک هیئت به اسم حضرت #عباس ( ع) زدم. 🌷خیلی خوشحال شدم و #اشک در چشم هایم جمع شد. وقتی دید دارم گریه می کنم با تعجب علتش را پرسید؟😔 اشک هایم را پاک کردم و گفتم: آخه تو رو نذر عمویم عباس(ع) کردم 🙏🌹 حالا خوشحالم که این کاروکردی . 🌷ازآنجا متوجه شدم که حسابی #هوای مصطفي را دارند. برای مصطفي خیلی اتفاقهای #خطرناکی می افتاد و همیشه ختم بخیر می شد.🌹 🌷همیشه برایم عجیب بود که چقدر #مصطفي درمعرض خطر بوده و همیشه به خیر گذشته. کنجکاو حکمت خدا می شدم..... حالا خوب دلیلش را می فهمم. #عمویم مصطفی را برای خاندان آل علی علیه السلام انتخاب کرد. #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 #شهید_مدافع_حرم @raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
✅شهیدی که بعد از شهادت شخصی را که منکر اهل بیت بود را برای نماز شب از خواب بیدار کرد‼️👇👇   مادرشهید: یک مورد اتفاق افتاد که برای خودم نیز بود و برای دیدنش نیز به شیراز رفتم. آن جوان را در یک یادواره ای که برای محمدرضا در شیراز گرفته بودند,دیدم. با اینکه دو ماه از اتفاقی که برایش افتاده بود, وقتی من را دید فقط گریه می‌کرد💔😞 او تعریف می‌کرد: که فردی 32 ساله هستم که تا پانزده سالگی بچه‌ای پاک و طاهر بودم و قرآن‌خوان و نماز خوان و اهل مسجد بودم🙂 به سبب آشنایی با دوستان از راه به‌در شدم و 17 سال خدا و ائمه را شدم و هیچ چیز را قبول نداشتم و هر گناهی که بگویید از من سر زده است😔  اسم من بود بعد از آنکه آن اتفاق برایم افتاد یک اسم عجیب و غریب برای خود گذاشتم و بعد از آن اتفاق حتی پدر و مادرم من را عاق کرده بودند و از خانه خود بیرون کرده بودند😞😞😞 یک شب نزدیک اذان صبح دیدم یک جوانی مرا صدا می‌زند 😳«حاج مصطفی پاشو وقت نماز است» من بلند شدم و نشستم و خیلی متعجب شدم و دوباره خوابیدم,😐دوباره آن پسر به خوابم آمد و گفت «حاج مصطفی پاشو یک ربع به اذان مانده, پاشو نماز بخوان»😊✋🏼 این را که گفت بلند شدم و چهره‌اش به دلم نشست🙂❤️ 10 روز در اینترنت دنبال این شخص بودم که بعد پیدایش کردم و با او آشنا شدم😍💔 آن جوان می‌گفت: محمدرضا آنقدر بر روی من اثر گذاشته که با همه آن دوستانم قطع رابطه کردم و از همه گناهانم توبه کردم و به خاطر توبه‌ام و مال‌های حرامی که کسب کرده بودم, تمام زندگی‌ام را فروختم تا مال‌های حرام از زندگی‌ام بیرون برود👌💔 و حقوق ضایع شده را به صاحبانش بازگردانم و حتی برای جلب یک رضایت 4،5 بار به مازندران رفتم تا حق ضایع شده را بازگردانم.🙂 ____ +ان شاءالله از این نگاه ها شهدا به ماهم بندازند😊 @raviannoorshohada
🔰آخوند واقعی 🌾خبر رسید که #ضدانقلاب با حمله💥 به روستایی نزدیک سنندج، دکتر جهاد سازندگی را به #اسارت برده است. صبح اول وقت راه افتادیم. 🌾مصطفی، #عمامه به سر، اما با بند حمایل و یک نوار فشنگ تیر بار💥 دور کمر #قوت_قلب همه بود. پیش مرگ های کرد که در کنار ما با دشمن می جنگیدند، چپ چپ به #مصطفی نگاه می کردند👀 🌾باور نمی کردند او اهل #رزم و درگیری باشد همان صبح زود، ضد انقلاب دکتر را به #شهادت رسانده بود🌷 امادرگیری تاعصر ادامه داشت، وقت برگشتن، پیش مرگ ها تحت تاثیر #شجاعت مصطفی، ول کن او نبودند. 🌾یکی از آنها بلند، طوری که همه بشنوند گفت : - اینو می گن #آخوند، اینو می گن آخوند! مصطفی می خندید. دستی کشید به سبیل های تا بناگوش آن کاک مسلح و گفت : اینو میگن #سبیل. اینو می گن سبیل😄 #شهید_مصطفی_ردانی_پور #الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @raviannoorshohada
🔴 #عشق_چمرانی 💠 دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی می‌گذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: « غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی #ایراد می‌گرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه می‌خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟ غاده با #تعجّب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که مصطفی #کچل نیست، تو اشتباه می‌کنی. دوستش فکر می‌کرد غاده #دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به #مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا می‌خندی؟ و غاده چشم‌هایش از خنده به #اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو #کچلی؟ من نمی‌دانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای #صدر همیشه به مصطفی می‌گفت: شما چه کار کردید که #غاده شما را ندید؟ @raviannoorshohada