eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
646 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
3هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱۲۲ دی، سال‌روز شهادت دانشمند هسته‌ای دکتر مسعود علی‌محمدی شهید علی‌محمدی در کنار شهید شهریاری دو دانشمند برجسته هسته‌ای ایران بودند که به واسطه شرکت در پروژه منطقه‌ای سزامی، توسط عوامل رژیم صهیونیستی شناسایی شدند و در لیست ترور این رژیم قرار گرفتند. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
22دی ماه سالروز شهادت شهید هسته دکتر مسعود علیمحمدی 🍃شهید مسعود علیمحمدی مدرک کارشناسی خود را در سال 1364 از دانشگاه شیراز، کارشناسی ارشد را در سال 1367 و دکترای فیزیک با گرایش ذرات بنیادی را در سال 1371از دانشگاه صنعتی شریف، کسب کرد. او از دانشجویان نخستین دوره دکترای فیزیک در داخل ایران بود و نخستین کسی بود که در ایران دکترای خود را در فیزیک دریافت. 🍃او ده ها مقاله ISI منتشر نمود. تخصص اصلی او ذرات بنیادی، انرژی های بالا و کیهان شناسی بود. با پژوهشگاه دانش های بنیادی مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات نیز طی سال های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰ همکاری داشت. 🍃وی از سال ۱۳۷۴در دانشکده فیزیک دانشگاه تهران و در مقاطع مختلف تحصیلی رشته فیزیک در تربیت معلم، مشغول به تدریس بود. و عضو هیئت علمی و از اعضای اصلی دانشگاه تهران به شمار می آمد. 🍃وی همچنین به عنوان استاد راهنما و مشاور در پروژه های پایان نامه های مرتبط با علوم فیزیکی، به فعالیت مشغول بود. از جمله درس های ارایه شده توسط وی می توان به مکانیک کوانتومی و الکترومغناطیس، مکانیک آماری، ذرات بنیادی و نظریه میدان های کوانتمی اشاره کرد. علیمحمدی، یکی از برگزیدگان جشنواره بین المللی خوارزمی در سال ۸۶ بود و در پژوهش های بنیادی رتبه دوم را کسب کرد. 🍃بالاخره در صبح روز 22 دی ماه 1388 در اثر انفجار بمبی که در موتورسیکلت جاسازی شده بود و به فاصله یک متر از درب ورودی منزل وی به یک درخت بسته شده بود، در قیطریه تهران، به لقای معبود شتافت وبه درجه رفیع شهادت نائل شد.یادش گرامی وراهش پررهرو باد -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو زاهد کشوری بدم صاحب منبری بدم کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو از می این جهانیان حق خدا نخورده ام 🌴الهم العجل لوایک الفرج
🌷 صبــح که می‌شود، باز کبوتر دلمان ، پَر می‌ کشد به بامِ یاد تو ... ای شهید... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
عملیاتی که واقعا کربلا بود! یک طرف آب بود و یک طرف عراقی‌ها عکاس: علی رهبر -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
💠 زندگی به سبک شهید حاج یونس زنگی آبادی 🔹وقتی به معراج شهدا رفتیم روی جنازه را که باز کردند به جای سر حاجی پاهایش بود من پارچه را کنار زدم پاهای حاج یونس بود... 🔹️ همیشه به شوخی به من می گفت هر وقت من شهید شدم اگر سر نداشتم که هیچی اگر سر داشتم می آیی مرا می بینی دستی روی سر و فک من می کشی بعد هم یک عکس از من بردار و پیش خودت نگه دار... امّا نگذاشتند که من سر حاجی را ببینم فردایش فهمیدم که حاجی سر و صورت نداشت... 🔹️ همیشه در دعاهایش می گفت خدایا اگر من توفیق شهادت داشتم دوست دارم مثل امام حسین شهید بشوم. 🔹️ یک روز وقتی که فاطمه هفت ماهه بود از من پرسید فاطمه چند ماهش است گفتم هفت ماه لبخندی زد و گفت خیلی خوب است وقتی من شهید شوم به راه می افتد از این طرف خاکم راه می افتد آن طرف از آن طرف می آید این طرف... همین طور شد صبح روز هفتم حاج یونس بود که فاطمه بنا کرد راه رفتن سر مزار حاجی در گلزار شهدا همان طور که حاج یونس گفته بود یک جا نمی ایستاد دائم سر قبر از این طرف به آن طرف می رفت. ✍ راوی: همسر شهید -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 📕✏عهد-کمیل 💠قسمت-بیست-هشتم 🥀ای وای! خدای من! من فکر می‌کردم کمیل را به همان شکلی که رفته می‌بینم. از دیدنش جا خوردم. چرا فکر می‌کردم کمیل با همان چهره‌ای که رفته بود برمی‌گردد؟ فقط قسمت سمت راست صورتش بود پنبه ای گذاشته بودند روی لبش. همان مقدار از صورتش ورم کرده و کبود بود. نمی‌توانستم باور کنم. فریاد می‌کشیدم: "این کمیل نیست! اشتباه شده. این کمیل نیست!" اما دور وبرم نمی‌دادم که بود که گفت: "مریم بوسش کن! این کمیله! نوازشش کن! دیگه نمی‌تونی کمیل را ببینی." این حرف باعث شد بیشتر دقت کنم به صورتش محاسنی که تازه درآمده بود فرم بینی‌اش چین گوشه چشمش که به سختی می‌شد تشخیص داد. درست بود او کمیل بود. خم شدم نزدیک گوشش گفتم: " کمیل قرار نبود اینطوری برگردی! " صورتم را روی همان نیمه صورت باقی مانده‌اش گذاشتم و اشک ریختم. اگر اشک نمی‌ریختم چه کار می‌کردم؟ دلم آرام نمی‌شد. برگشتم دوباره نگاهش کردم. همه گفتند: "بوسش کن! بقیه هم می‌خوان وداع کنند. " دوباره خم شدم نیمه صورت کبودش را بوسیدم. دیگر حس می‌کردم نفسم بالا نمی‌آید. آن یک بوسه نفسم را گرفت. چیزی چنگ زده بود به گلویم و راه نفسم را بند آورده بود و نمی‌گذاشت زبانم بچرخد. 🥀 بریده بریده گفتم: " مَ ...مَنو...بِ...ببرید،بیرون،بیرون ."من هیچ چیز بعد از این جمله یادم نیست. آمدم بیرون و سرم را تکیه دادم به دیوار. گاهی سرم را به دیوار می‌زدم و گریه می‌کردم. کمی بعد فقط متوجه شدم تابوت کمیل را از اتاق بیرون آوردند. نمی‌دانم چقدر گذشت چقدر سرم را به دیوار کوبیدم به من گفتند:" مردم می‌خواهند برای وداع کمیل را ببرم مسجد محل." وارد مسجد محله که شدیم دیدم جمعیت در شبستان و حیات مسجد نشسته‌اند. آنقدر که نمی‌توانستم از میان جمعیت رد شوم و داخل مسجد بروم. من وسط حیاط مسجد مثل یک غریبه مانده بودم و ضجه می‌زدم. بعد رفتم یه گوشه‌ای نشستم و باز گریه کردم. کمی بعد کمیل را از مسجد بیرون آوردند و بردند به سردخانه بیمارستان یحیی نژاد بابل. ما برگشتیم خانه پدر کمیل. آن شب دختر خالم کنارم ماند. 🥀مامان بی‌قرار بود و محبوبه رفته بود تا مواظب مامان و بابا باشد. وضعیت روحی آنها بهتر از من نبود. خانواده کمیل هم خیلی بی‌قرار بودند. دختر خاله‌ام یک لقمه غذا می‌آورد نزدیک دهانم و به زور می‌گفت: "مریم بخور تو رو خدا یه لقمه غذا بخور تو باید برای فردا جون داشته باشی، فردا تشییعه نمی‌تونی می‌افتی حداقل یکم آب بخور." دستش را پس می‌زدم. نمی‌توانستم چیزی بخورم. دیگر حتی اشک از چشم‌هایم بیرون نمی‌آمد. اشکم خشک شده بود. تمام مدت دختر خاله تا صبح کنارم دراز کشیده بود که بلابی سرم نیاید. صبح زود روز پنجشنبه رفتیم بیمارستان یحیی نژاد، کمیل را روی دست جمعیت در همان تابوت چوبی از بیمارستان آوردند بیرون.جمعیت موج می‌زد. من هم قاب عکس کمیل در دستم بود و پشت جمعیت می‌رفتم. در بین جمعیت یک لحظه دیدم خانمی از طرف بنیاد شهید آمد و گفت: خانم صفری تبار تسلیت می‌گم هر کاری بود به ما بگید. در خدمت شما هستیم. او هنوز از من دور نشده بود که یک محبتی که از مجردی به رهبری داشتم یادم آمد و عکس کمیل را بالای سرم گرفتم و فریاد زدم : "این گل پرپر شده ، فدای رهبر شده" ...😭 &ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاده‌ها‌ چشم‌ به راه‌اند بیا، زود بیا جان‌ به‌ لب‌ آمده ای مهدی موعود بیا... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------