eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
642 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
3هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 اگر می‌خواهی بوی عطر خدا بگیری با کسی زندگی کن که بوی عطر خدا میدهد
جای خالی ات پرنمی شود🍃 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🍃 و اگر چیزی را آرزو کنم، همه آرزوی من، تویی 🍃 آقا جان من، اگر حاج قاسم، حاج قاسم شد، اگر محسن حججی و صدرزاده و آرمان علی وردی ها به چشم حضرت زهرا سلام الله علیها اومدند، به خاطر این بود که خاک کف پای شما شدند 🤲آقا جان، توی نماز شب هاتون دعا کنید ما هم مثل محسن حججی و آرمان علی وردی توفیق پیدا کنیم فدای راه ولایت بشیم -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
هـر ڪس خدا را گم ڪرده آدرس شلمچہ را بہ او بدهید شلمچہ دل‌ها را ڪربلایی می‌کند و ڪربلا ڪوتاهترین راه ، تا خداست . . . -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
💐#مجید_بربری #قسمت_27 گلزار شهدای یافت آباد _اردیبهشت ۱۳۹۵ برای مجید و دیگر شهیدان خان طومان ،سنگ
💐 روز آخر و لحظه هایی که داشتند باهم خداحافظی می کردند : _مجید،یعنی تصمیمت را گرفتی؟واقعا داری میری؟ _آره آبجی،من راهم رو تو زندگی پیدا کردم، به من نگید نرو. _اگه رفتی و شهید شدی چی؟ _از بین دویست نفر،دوازده سیزده نفربیشتر شهید نمیشن.خیالتون راحت ،من لیاقت شهادت ندارم. _ما که غیر تو،داداش دیگه ای نداریم،بعد از تو چی کار کنیم. _تا خدا و حضرت زینب رو دارید من و می خواین چی کار؟ عطیه تاب نیاورد. نتوانست دم رفتن مجید، بغضش را نگه دارد،تا پشت سر برادر، به جای آب،اشک نریزد.اما حریف اشک نشد و زد زیر گریه.سرش را گذاشت روی شانه ی مجید.مجید سرش را بوسید.لرزش شانه ها و هق هق برادر، صدای گریه ی عطیه را بلند کرد.مجید سرش را برگرداند،تا خواهر گریه اش را نبیند.ساک کوچک وسایلش را برداشت و رفت. عطیه آرام اشک هایش را پاک کرد،اما‌ یک هو خنده اش گرفت. یاد دعواهایش با مجید افتاد.سال هشتاد و هشت بود. _عطیه این تیشرتم خیسه،می خوام برم بیرون،زود برو سشوار بیار ،قشنگ خشکش کن. عطیه رو ترش کرد و گفت: _به من چه؟این همه لباس داری،یکی دیگه رابپوش،چرا گیر دادی به این لباس خیس؟ _من امروز این رو میخوام بپوشم،بدو تی شرتم را خشک کن.بدو بهت میگم. و عصبانی شد. عطیه چشم سفیدی کرد و روبه رویش ایستاد. _نمیرم! قبلش دعوا کرده بودند و دل عطیه پر بود،امتحان هم داشت.حسابی قاطی کرده بود.دستش را بلند کرد و محکم کوبید توی گوش مجید.به قدری محکم زد که ردّ انگشتانش، روی صورت مجید ماند.تا زد،دستپاچه شد،دوید توی اتاق و زار زار ،زد زیر گریه.دو سه دقیقه بعد،مجید در آستانه ی در ایستاد بود.نگاهی به عطیه کرد و پیش رفت.سرش را که روی زانو گذاشته بود،بلند کرد و گفت: _پاشو پاشو،نمیخواد حالا گریه کنی . به ثانیه نکشید،انگار آب روی آتش ریخته بود،گریه ی عطیه بند آمد. خب دیگه حالا پُررو نشو،پاشو این تی شرت رو خشک کن. آخرش هم آبجی ساناز دست به کار شد و خشکش کرد.اما هنوز سرخی ردِ انگشتان عطیه،روی صورت مجید بود. دستانش را در هم پیچید،دست راستش را محکم فشار داد،طوری که انگار تنبیهش میکرد:(کاش این سیلی را به مجید نزده بودم.)😔 🌷🕊 💥ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
💐 عطیه یاد آخرین روزهای مجید افتاد.میرفت آموزشی و هیچکس باور نداشت که مجید هم مسافر سوریه باشد.حتی عطیه.یک شب نفس زنان ،خسته و کوفته آمد. _میدونی چقدر امروز دویدم،تا اون طرف اتوبان؟میخواستم‌‌ برم قهوه خونه، دوستام رو ببینم. _آهان بله،رفتی قلیون بکشی،تو که میگی من برا همیشه قلیون رو ترک کردم. پس رفتی قهوه خونه چی کار کنی؟ _به قرآن میگم قلیون نکشیدم ،ترک کرده ام.واقعا هم ترک کرده م.واقعا هم ترک کرده م.فقط رفتم بچه ها رو ببینم و یه تمرینی هم برا دوره ام بکنم.حالا پاشو بیا پاها و شونه ام رو،یه کمی ماساژ بده،آش و لاش شده م. _به من چه؟مگه تو دیوونه شدی؟وقتی ماشین داری ،چرا این همه راه رو بدو بدو میکنی ؟ _همه ی بدنم درد میکنه،مجبورم تمرین دو بکنم.جون من پاشو پاها و شونه هام رو یه کمی ماساژ بده. عطیه بلند شد ،اما مثل همیشه،اول مجید را مهمان یک لگد کرد،بعد شانه هایش را آرام آرام ماساژ داد.یک ماه میشد که خواهر و برادر درست و حسابی هم دیگر را ندیده بودند.مجید درگیر آموزش های قبل از اعزام بود و کمتر میشد که کنار هم بنشینند یا بیرون بروند. _مجید!اگه میرفتی بدنسازی ،این قدر استخونهات ورزیده نمیشدن،با چند ماه پیش،چقدر فرق کردی. _نمیدونی چه کارایی که نمی کنم،تا بتونم توی تمرینات دوام بیارم.وَاِلّا از دوره و بعدم از اعزام حذف میشم. عطیه سریادبود مزار برادر،خنده و گریه اش قاطی شده بود .کم پیش آمده بود که نماز خواندن مجید را ببیند.همان روزها که کنار دایی اش مهرشاد،در سولوقون بود.یک روز خانوادگی هوس کردند،تفریحی و سرزده به آنجا بروند.وقتی رسیدند،عطیه جلو افتاد.از طبیعت پاک و زیبای اطراف لذت میبرد،اما برای چند لحظه روی پله های سنگی میخکوب شد سرجایش.کمی بعد برای مجید دست تکان داد و کنار تختی ایستاد،که مجید روی آن،مشغول پوشیدن جورابهایش بود. _کَلَک ،نگفته بودی تا حالا که نماز هم میخونی. _حالا نمیخواستم که تو بدونی.نمیخوام همه جا رو پر کنی. عطیه کنار یاد بود مجید که می نشست،حالش رو به راه میشد.هوا کم کم داشت تاریک روشن میشد.از مجید خداحافظی کرد و راه افتاد به سمت خانه.در راه یاد خوابی افتاد. 🌷🕊 💥ادامه دارد.. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------.
🌷🍃🕊 به نگاه شما " سلام " و به زیبایی لبخند شما "صبح بخیر"🌤 🕊 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
📌 شُهدای ماه اسفند در یک قاب شهادت : ۶ اسفندماه شهادت : ۸ اسفندماه شهادت : ۱۰ اسفندماه شهادت : ۱۷ اسفندماه شهادت : ۱۸ اسفندماه شهادت : ۲۳ اسفندماه شهادت : ۲۴ اسفندماه شهادت : ۲۵ اسفندماه -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°☆🕊 گاهےیکـــ‌ نگاﻫـ حرام شهادتـــ‌ را‌ بـراے کسےکـه لیاقتـــ‌ شـهادتـــ‌ دارد سالـهـ‌ا عقب‌مےاندازد شهـ‌یدحـاج‌حسینـــ‌خـرازے تلنگࢪانہ -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
21.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ فرزند شهید مدافع امنیت 🔸️ریحانه خانم شهرکی که پدر و مادرشون رو در اغتشاشات از دست دادن 🌺 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
💚به وقت عاشقی💚 ... 🌱باید برای آمدنش لحظه را شمُـرد... 🌱آن لحظه ای که رخ بنماید بھارِ ماست...❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تعجیل در فرج مولایمان صلوات -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------