eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
627 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
💗این گل ڪه شڪفته ،عطر جنت دارد 💫اندازۀ فردوس طراوت دارد 💗از یمن شڪفتن علے اڪبر(ع) 💫ارباب به خانه اش ضیافت دارد (ع)✨❣️ ✨❣️ http://eitaa.com/raviannoorshohada
امام خامنه ای: هر وقت که دل امام حسین (علیه السلام) براى پیامبر(صلوات الله علیه) تنگ مى‌شد، به حضرت علی اکبر (علیه السلام) نگاه مى‌کرد. ولادت حضرت علی اکبر (علیه السلام) و روز جوان مبارک🌺 http://eitaa.com/raviannoorshohada
شهید مدافع حرمی که عاشق حضرت علی اکبر بود ✨🌸 http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 توصیه پیامبر (ص) به قرنطینه خانگی 🔹️ اگر بیماری طاعون(یا هربیماری مسری خطرناک دیگری) بیاید؛ در شهر خود بمانید و به خاطر خدا صبر کنید و بدانید که جز آنچه خداوند برایش مقدر کرده به شما نمی‌رسد. جز برای کارهای ضروری از خانه خارج نشویم http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست‌آموز نشویم ؛ و از نور خویش آتش در ما بیافروز تا درسرمای بی خبری نمانیم. . خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم ؛ و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز ، تا مشت خونینشان را برافراشته داریم . خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید ؛ و دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد . پایی عطا کن که جز راه تو نرود ؛ و جانی عطاکن برای تو برود ... 🌹شهید مدافع حرم علی اکبر عربی🌹 یاد شهدا با http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐همسر شهید محمد جنتی از لحظات وداع با شهید در معراج شهدا : ♦️وقتی برای وداع وارد اتاق شدیم، بچه‌ها را راحت گذاشتم تا با پیکر بابای‌شان دیدار کنند. نمی‌خواستم لحظات وداع برایشان سخت بگذرد که الحمدلله خیلی هم خوب گذشت. آنچه از محمدآقا برایمان آمده بود آماده و داخل تابوت بود. بچه‌ها برای اولین بار این صحنه را می‌دیدند. آن‌ها از قد و قواره پدر و کم‌وزن بودن پیکر ایشان سؤال می‌کردند و من هم به آن‌ها پاسخ می‌دادم. در معراج به هر کدام از بچه‌ها یک سربند یا زهرا (س) دادند و پسرم سربند را از روی کفن به سر بابا بست. هر کس می‌خواست آن سربند را تبرک بردارد می‌گفت: نه؛ آن را من به بابا هدیه داده‌ام. روزی که می‌خواستند پیکرش را دفن کنند، هر کس از درون مزار همسرم تبرکی برمی‌داشت. پسرم گفت: مامان یک تبرکی هم به من بده. گفتم مادر این‌ها چیزی از بابا ندارند برای همین تبرکی برمی‌دارند. مسئول خانه شهید بهشت زهرا که متوجه گفتگوی من و فرزندم شده بود سربند یازهرا را باز کرد و به دست پسرم داد و به او گفت این هم هدیه پدرت چند روزی نزد پدرت امانت بود و آن را به شما برگرداند. 🌺 ارواح طیبه شهدا صلوات http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹غزلی در وصف حضرت علی اکبر(ع) مانندبرگ از روی تن ها سر بینداز هول وهراسی بر دل لشگربینداز تحت الحنک کن بر بلندای عقابت(۱) مارابه یاد روی پیغمبربینداز «شق القمر»کن مرد«ردالشمس»هاباش خورشیدرابردار وآنسوتر بینداز ای شیرمردکربلا بانام حیدر نسل تمام گرگ ها را بربینداز تاازعقیق سرخ این میخانه مستی امواجی ازخون برکف ساغربینداز ای ساحل آرام،طوفان سهمگین است ای کشتی طوفان زده لنگربینداز هرشب برایت شعرهای تازه دارم گاهی نگاهی هم به این دفتربینداز شاعر:فاطمه گودینی ۹۴/۷/۱۲قم ۱:عقاب:نام اسب حضرت علی اکبر(ع) http://eitaa.com/raviannoorshohada
هنگامى که در بهشت زهرا عليها السلام مى خواستند ایشان را به خاك بسپارند و داخل قبر بگذارند احساس کردم زمان وداع آخر با فرزند دلبندم فرا رسيده است.💔 خيلى دلم شكست چون مى دیدم مدتهاست او را با چشم باز ندیده ام. در این هنگام پسر دیگرم در داخل قبر بند کفن او را باز کرد تا صورتش را روى خاك بگذارد.😔من که بالاى قبر ایستاده بودم، در همان لحظه به امام حسين عليه السلام متوسل شدم و گفتم: یا اباعبداالله عليه السلام من در این مصيبت فرزندم گریه و زارى و شيون نمى کنم☝️. تو هم در کربلا به بالين فرزندت رفتى و مى دانی که چه حالى دارم و چه اشتياقى دارم که یكبار دیگر روى فرزندم را ببينم و به چشمان او نگاه کنم. بعد عرض کردم خدایا از تو مى خواهم عنایتى کنی تا فرزندم چشمانش را باز کندتا من مانند دوران حياتش یك بار دیگر براى آخرین بار به چشمانش نگاه کنم. بعد امام حسين عليه السلام را قسم دادم که به حق على اکبر دوست دارم چشمان فرزندم را که بسته است مانند زمان حياتش باز ببينم و به آن نگاه کنم.در همان لحظه مشاهده کردم چشمان فرزندم به مدت چند ثانيه باز شد😭 و به من نگاه کرد و بعد هم چشمان خود را بست. هم فرزندم که داخل قبر بود و هم کسانی که در اطراف من در بالاى قبر بودند این معجزه خداوند و عنایت امام حسين(ع) را به چشم خودشان دیدند و خوشبختانه عکاسی که در آنجا بود از این حادثه باورنكردنى چند عكس📸 پشت سر هم گرفت. حاج على اکبر صادقى متولد ١٣۴٠ تهران بود که در مورخه ۶۶/٣/٩ در منطقه شاخ شميران به شهادت رسيد🕊و پيكر مطهرش در بهشت زهرا(س)، قطعه ٢٩، ردیف دوم مدفون است✨ http://eitaa.com/raviannoorshohada
❤️ حاج حسین یکتا : رفقا ... ! تا جوانید , جوانه بزنید! جوانی بهار عمره http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬆️ درد دل زیباے دختر شهید مدافع حرم با حضرت رقیه(س)🌷 سلام و علیڪم منم اسمم رقیه است.. http://eitaa.com/raviannoorshohada
❤️ عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر از دخترش، حلما بود! زهره نجفی همسر شهید میثم نجفی می‌گوید: یک دفعه گفتم: «آقا میثم، در این موقعیت می‌خواهی بروی؟ اجازه بده بچه به دنیا بیاید.» که گفت: «زهره! دلت می‌آید این حرف را بزنی؟ دلت می‌آید حضرت زینب(س) دوباره اسیری بکشد؟» بعد از این حرفش دیگر هیچ چیز نگفتم. http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ ناکامی اشرار مسلح در ‌ورود به ایران از مرز سراوان 🔻روابط عمومی قرارگاه قدس جنوب شرق اعلام کرد: به دنبال درگیری اشرار مسلح در منطقه مرزی «بم پشت» شهرستان سراوان با نیروهای بسیجی، یکی از بسیجیان منطقه به نام «اسماعیل قلندرزهی» به شهادت رسید. 🕊 🔻اشرار مسلح که با آتش سنگین رزمندگان قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه مواجه شده و توان ایستادگی و رویاروی را نداشتند با استفاده از تاریکی شب به داخل خاک کشور همسایه متواری شدند. http://eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹امام خامنه‌ای: ان‌شاءالله خدا به حق حضرت (ع) شما جوانان را ثابت قدم بدارد ⛔️بعضی‌ها جوانی خوبی داشتند اما امان از پیری‌شان! مبارک🌹 http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌱🌸🌱🌸🌱 وارد خانه که می شد قبل از حرف زدن لبخند می زد.☺️ عصبانی نمی شد. صبور بود. اعتقادش این بود که این زندگی موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم.☝️ علیرضا عاصمی🌷🕊 http://eitaa.com/raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌷 💠آخرین دیدار 🔰عصر 14فروردین 95 بود، جلسه دورهمی خانمای خونه آبجی حمیده. محمدتقی هم خانمش رو آورد. غروب شد🏜 محمدتقی دوباره اومد اونجا با لباس کار گفتیم چرا لباس کار پوشیدی⁉️ 🔰گفت: می خواستم برم شالیزار🌾 به بابا کمک کنم که زمین رو برای نشا آماده کنه، که زنگ زد وگفت: نیا🚷 ما داریم میایم خونه. اون روز ما خواهر برادرا دور هم جمع بودیم و کلی با هم میگفتیم و . 🔰گوشی محمدتقی زنگ خورد📳 پشت خط یکی از دوستاش بود که برای زنگ زده بود؛ وقتی صحبتاش تموم شد، گفتم دوستت بود؟ می خواست بره ازت خداحافظی کرد⁉️ گفت آره...بعد سرش و پایین آورد و با تکون داد. لبخندی زد، به ما نگاهی کرد وگفت: ماموریت..!! 🔰آخه کردستان وکرمانشاه و....این جور جا هم شدن ماموریت؟؟!!😏 گفتم پس بنظر تو ماموریت ؟ سوریه؟؟؟!! با همون لبخند نگام کرد وبا صلابت گفت: "وسسطططط تلاویو" بند دلم یهو پاره شد. چیا تو سرش بود😢 🔰چند ساعتی با هم بودیم، بعد هر کدوممون رفتیم خونه هامون🏘 حدود ساعت یازده ونیم شب بود که اومد خونمون؛ اون شب عارفه بود. بچه‌ها داشتن کیک🎂 میخوردن. اومد تو. گفت: به به تنهایی ها رو میخورین!! بعد شروع کرد کیک های ته مونده بشقاب بچه‌ها رو میخورد. 🔰گفتم داداش این دهنی بچه هاست؛ صبرکن برات یه بشقاب کیک بیارم🍰 گفت نه...نه...اسراف میشه، اینجوری بیشتر می چسبه😋 بهش گفتم چرا تنها اومدی؟ زنداداش نرگس و زینب جون و چرا نیاوردی؟ از جاش بلند شد وگفت: عجله داشتم اومدم . گفتم کجا به سلامتی❓ 🔰نگاهی بهم کرد، نمیدونست چجوری بهم بگه‼️ اینجور موقع ها حالت بخصوصی داشت، هرکی داداش و میشناسه میدونه چه حالتی میشد این جور مواقع. دستاش و رو هم میزاشت روی دلش، کمی سرش رو پایین می نداخت. با احساسی توی صورتش بود☺️ و... 🔰این حالت رو که میگرفت، همیشه میکردم، اما اون شب یهو دلم ریخت😥 وقتی گفت می خوام برم دنیا روسرم چرخید. بغض کرده بودم، نمیتونستم حرف بزنم😔 فقط به زور گفتم ما که تا چند ساعت پیش باهم بودیم، چرا چیزی نگفته بودی! گفت یکدفعه ای شد.. 🔰خیلی سعی کردم گریه نکنم😭شوهرم یواشکی بهم اشاره میکرد که گریه نکنم. مادرمون هم همیشه سفارشمون میکرد که هر وقت محمدتقی میره ماموریت گریه نکنین❌ موقع خداحافظی. بچه ام دلش میگیره. اون شب واقعاً نتونستم خودمو کنترل کنم😭 اومد جلو بغلم کرد، یهو بغضم ترکید. 🔰شوهر وبچه هامم زدن زیر گریه. قد من به سینه ش میرسید هی می بوسیدمش داداشم هم سرمو میبوسید. خودشم بغض کرده بود اشکش در اومده بود😢 گفت: آبجی تو رو خدا منو شرمنده نکن وقتی اینجوری بی_طاقت میشی، دلم میگیره💔 گفتم داداش گلمی، خدا نکنه شرمنده باشی!! مابه تو و شغلت افتخار میکنیم. 🔰گریه م فقط از سر دلتنگیه دست خودم نیست. گفت آبجی جون دلتنگ نباش، ایندفعه زیادطول نمیکشه🚫 گفتم: گولم نزن؛ دفعه قبل نزدیک دو ماه بودی. گفت باورکن این دفعه فرق میکنه، قول میدم هفت_روز دیگه خونه باشم. اگه مستقیم از خودش نمی شنیدم شاید بعدا باورم نمیشد. ولی خیلی محکم و قاطع گفت: هفت روز دیگه میام. نگفت حدودا مثلاً هفت هشت روز دیگه ممکنه بیام؛ فقط گفت هفت روز📆 دیگه میام ومثل همیشه سر قولش بود😔 🔰تا دم در باهاش رفتم هی میرفت و برمیگشت نگام میکردو با لبخند میگفت خداحافظ. رفت وگفت برم از آبجی محبوبه هم خداحافظی👋 کنم. از در که رفت بیرون شروع کرد به دویدن🏃‍♂ دلم می خواست یواش بره من بتونم بیشتر ببینمش اما دوید و دقیقه ای نشد که از جلو چشمام رفت و رفت و.... رفففتت.....😞 و دیگه هیچوقت اون خنده ها وصورت زیباش وندیدم.. اون آخرین_دیدارمون بود تا هفت روز دیگه که برگشت ومن دیدمش اما کجا⁉️ چه طوری..😔 http://eitaa.com/raviannoorshohada