بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود...
آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید.
صدای سوتی شنید و دراز کشید؛ آب ریخت روی زمین
ولی از خمپاره خبری نبود.
برگشت دوباره پُرِش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا...
باز هم داشت تکرار می کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است.
موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید...😃
👈به نقل از غلامرضا دعایی
#طنز_های_جبهه
http://eitaa.com/raviannoorshohada
شهید مرثیه خوان نمی خواهد!
«منتقم» میخواهد!...
#شهید_محسن_فخری_زاده
#انتقام_سخت
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋
بابام خیلی زرنگه
با اینکه پاش می لنگه...
هیچکی خبر نداره
تو ساق پاش فشنگه!😔
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹 مراسم استقبال و طواف پیکر مطهر دانشمند مجاهد هسته ای و دفاعی سردار شهید حاج محسن فخری زاده عزیز، اقامه نماز بر پیکر مطهر شهید توسط حضرت آیت الله نوری همدانی و اجرای مراسم در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) با مداحی و روضه توسط حاج مهدی سلحشور با رعایت پروتکل های بهداشتی و جمعیت محدود
⚘امروز ( یکشنبه)، ۹ آذر ۹۹
http://eitaa.com/sayarimojtabas
#بہوقتپروازِحاجے 🙃♥️
خوش بہ حاݪ حاج قاسمـ...
مآه هاست
ڪہ شب جمعہ ڪربلاست:)
http://eitaa.com/raviannoorshohada
ِ سید حسن بود و علاقه ی زیاد به دو کبوتر...🕊
وقتی دستانش را باز میکرد کبوتران روی آنها می نشستند...
⭐️🌸⭐️🌸⭐️🌸⭐️🌸⭐️🌸
هروقت قرار بود به جبهه اعزام گردد؛
این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن
قرار بود با آن روانه جبهه شود به پرواز
در می آمدند و مجدداً به خانه بر می گشتند !
🥀 🥀 🥀
بعد از خبر شهادت سید حسن ،مادرش اصرار
کرد دو کبوترش را نیز با خود برای تحویل پیکر
شهید ببرند...
وقتی به بنیاد شهید رسیدند؛مادرش با اشک دو
کبوتر را بر روی سینه او قرار داد🌷
کبوتر سفید به محض دیدن پیکرِ بی جان شهید
در دم جان داد و با شهید همراه گشت… 🖤❤️
#شهید_سید_حسن_ولی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
❤️تقدیم به قهرمان ملی
🌹#شهید_محسن_فخری_زاده
دیروز مالک پر زد و امروز عمار
آقای ما بارِ دگر گشته عزادار
تاریخ گوید : روزِ عاشوراست جمعه
وقتِ سحر یا که غروبش دارد؛ اسرار
فیض سحرگاهش نصیبِ حاج قاسم
شد حاج محسن عصرِ جمعه،مستِ دیدار
باید ابوموسای این لشگر بداند
با بی بصیرت ها شود تاریخ؛ تکرار
مردم به آمریکای تو بی اعتمادند
بدعهدی برجام یادت رفته انگار
در داخلِ کشور مدیریت نداری!
قدری از این وابستگی ها دست بردار
ثابت نشد؟!در این همه کار ِ جهادی
نسل جوانِ ما بُوَد چون شیرِ پیکار
دشمن بداند این حرم عباس دارد
یک لحظه این لشگر نمانده بی علمدار
تا مرگ ِ اسرائیلیان چیزی نمانده
ای شیعه بغضِ خویش ؛ درسینه نگهدار
روز ظهورِ یار نزدیک است مردم
ای کاش جانِ ما شود قربانیِ یار
✍شاعر:"قاسم نعمتی"
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#طنز_در_جنگ
صحبت از شهادت و جدایی بود و اینکه بعضی
جنازهها زیر آتش میمانند و یا به نحوی شهید
میشوند که قابل شناسایی نیستند...
هر کس از خود نشانهای میداد تا شناسایی جنازه ممکن باشد.
یکی میگفت: «دست راست من این انگشتری است.»
دیگری میگفت: «من تسبیحم را دور گردنم میاندازم.»
نشانهای که یکی از بچهها داد برای ما بسیار خنده دار بود.
او میگفت: «من در خواب خُر و پُف میکنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف میکند، شک نکنید که خودم هست.»😊
🇮🇷🔅🇮🇷🔅🇮🇷🔅🇮🇷
http://eitaa.com/raviannoorshohada
📿شهیدی که در قبر خندید‼️😳
وقتی صلوات مردمی که برای تشییع پیکر محمدرضا دیرینه حقیقی آمده بودند تمام شد، پیکر شهید را درون قبر گذاشتند...
لحظاتی بعد محمدرضا آرام تر از همیشه، درون قبر خوابیده بود.
تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد
اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که عموی شهید فریاد زد: «الله اکبر! شهید می خندد!»
او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره پاک، آرام و نورانی محمد رضا را ببیند، متوجه شده بودکه لب های محمد رضا در حال تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود، در حال بازشدن و جداشدن است و دندان های محمدرضا یکی پس از دیگری در حال نمایان و ظاهرشدن است.
عموی او می گفت: اول خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.
لب های او در حال بازشدن بود و گونه های او گل می انداخت.
پدر و مادر شهید را خبر کردند. آن ها هم آمدند و به چهره پاک فرزند دلبندشان نگریستند
اشک شوق از دیدن چنین منظره ای به یک باره، بار غم و رنج فراق محمدرضا را از دل آن ها بیرون آورد. مادرش فریاد زد: «بگذارید همه بیایند و این کرامت الهی را ببینند»
تمام کسانی که برای تشییع پیکر شهید به بهشت آباد اهواز آمده بودند، یکی پس از دیگری بالای قبر محمدرضا آمده و لبخند زیبای او را به چشم دیدند.
روی قبر را پوشاندند، در حالی که دیگر آن لب ها بسته نشد و تبسم شیرین و لب های باز شده ی شهید باقی بود.
دست نوشته شهید در دفترچه یادداشت:
❤️《روی بنما و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را گو همه باد ببر
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر》❤️
این سخن شهید درباره تبسم لحظه ی تدفین است که پس از شهادت، در خواب به مادر می گوید:
مادرم! آنچه را که شما فکر می کنید در دنیا و آخرت بهتر از آن نیست، مشاهده کردم!
#شهید_محمدرضا_حقیقی
#عند_ربهم_یرزقون_اند
http://eitaa.com/raviannoorshohada