eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
626 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔹 21 آذرماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم از شهر مقدس قم ، مهدی ایمانی 🔹 ✨ | دخترم بدان که برای این چادر که یادگاری حضرت زهرا (س) است ، خون دلها خورده شده . . . | ▫️بخشی از وصیت نامه شهید مهدی عزیز . | -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 📕✏عهد-کمیل 💠قسمت-هجدهم 🥀شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود. با کمیل در خانه بودیم. بعد از افطار کمیل گفت: میای امشب بریم مسجد؟ من کی گفته بودم نه!؟ همین که چنین شبی را همراه کمیل باشم حال دلم را خیلی خوش می‌کرد. سریع آماده شدم. کمیل هم پیراهن مشکی‌اش را پوشید قرآن و مفاتیح الجنان را برداشتم و گذاشتم توی کیفم . کمیل موتورسیکلتش را روشن کرد و به سمت امامزاده عبدالله بابل حرکت کردیم. قسمت خانم‌ها و آقایان جدا بود من از کمیل جدا شدم و به قسمت خانم‌ها رفتم... تا نشستم دیدم تلفنم زنگ خورد. کمیل بود گفت: عزیزم گرمت نیست؟ هوا خوبه؟ می‌دانست که هوای گرم حسابی کلافه‌ام می‌کند. گفتم: نه عزیزم هوا خوبه؛ خیلی گرم نیست. خیالش که راحت شد خداحافظ کردیم 🥀 دعای جوشن کبیر بند به بند خوانده می‌شد و حال و هوای عجیبی داشتم با خدایم حرف‌ها زدم. معامله‌هایی کردم. نیرویی آسمانی قلبم را در مشت فشرده بود... دو سه ساعتی گذشت و عزاداری هم انجام شد و مراسم با همه کیفیت زلالش به پایان رسید. بعد از تمام شدن دعا من آمدم بیرون همان جایی که قرار داشتیم، ایستادم تا کمیل بیاید پیشم ؛وقتی آمد تمام پیراهنش خیس عرق بود. چشم‌های زیبایش از شدت گریه سرخ شده بود؛ و پشت پلک‌هایش هم حسابی قرمز بود. با لبخند رسید. مثل همیشه قبل از سلام گفت: قبول باشه ! موتورش را برداشت و من هم سوار شدم و راه افتادیم. وقتی برمی‌گشتیم گفت: مریم جان یه چیز میگم ولی قول بده گریه نکنی! سابقه این حرفش برمی‌گشت به هر باری که درباره شهادت حرف زده بود. من هر بار گریه‌ام درآمده بود... گفت: ممکنه من یه روزی به شهادت برسم. اما این بار که رفتم احتمالش زیاده که برنگردم. اگه به شهادت برسم ،تو سختی‌های زیادی رو باید تحمل کنی، ولی محکم باش و توکلت به خدا باشه... شک نداشته باش که من همراه تو و کنار تو هستم. هیچ وقت تنهات نمی‌ذارم... می‌خوام صبر زینبی داشته باشی... من آرام و بی‌صدا داشتم گوش می‌دادم به حرف‌هایش و اشک می‌ریختم. آنقدر ساکت بودم که کمیل گفت: گریه که نمی‌کنی؟ جواب ندادم ؛یک طرف صورت اشک آلودم را چسباندم به پیراهن خیسش تکیه دادم... کمیل هم فهمید که دارم آرام و بی‌صدا گریه می‌کنم. نفس عمیقی کشید و تا خانه نه او حرف زد نه من! فقط سکوت بود و جاده... &ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🔹روش نمیشد پیش دوستاش بگه دوستدارم گفت من بهت میگم توهم یادت بیوفته که دوستدارم موقع اعزام از پله هاپایین میرفت و هی میگفت یادت باشه یادت باشه منم‌میگفتم یادمه یادمه -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و سلام بر او که می گفت: «رفیق حواست به جوونیت باشه نکنه پات بلغزه، قراره با این پاها تو گردان صاحب الزمان(عج) باشی» • شهید حمید سیاهکالی مرادی🕊 • -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌷🕊🍃 ای شهـیدان❤️ در وصــــف شما هرچه بخواهیم بدانیم باید که فقط سوره والشمس بخوانیم آرامش این لحظه‌ی ما لطف شماهاست رفتید که ما راحت وآسوده بمانیم یاد شهدا با ذکر 🕊 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
دیشب که در امن و امان و خواب ناز بودیم ۱۱ شهید خرج امنیت این مرز و بوم شد برای آرامش دل مادران و همسران و خانواده هایشان دعا کنید 🤲 با بر محمد و آل محمد -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏷«منطقه مطاف» 🔻 سردار دل ها؛ شهید حاج قاسم سلیمانی: فرماندهان گردان از درون آتش‌ها انتخاب می‌شدند. بهترین‌ها بودند. این ها امانت‌دار بچّه‌های شما بودند. این ها نگهداری می‌کردند. این شد که جنگ شد یک منطقه مطافی. یک حوزه متحرکهٔ عملیهٔ علمیهٔ اخلاقیِ اخلاص و دینی.... ⚘⚘⚘⚘⚘⚘ -فدا❤ القدس حاج قاسم❤ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ لینک کانال محتوایی مکتب حاج قاسم 👇 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
مھدی‌جان..! بیـراهه‌می‌رویم! شماماراسربه‌راه‌کن.." دوریِ‌شماست،عامل‌بیچارگیِ‌خلـق..!💔
1_1399481643.ogg
3.73M
مداحی ترکی فارسی شهادت حضرت زهرا(س) شهادت مظلومانه حضرت زهرا سلام الله علیه تسلیت🖤
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 📕✏عهد-کمیل 💠قسمت-نوزدهم 🥀شب تولد من مصادف می‌شد با شب ضربت خوردن امام علی "علیه السلام" تولدم اول شهریور بود. کمیل دو روز قبل از تولدم برایم انگشتری طلا خرید و یک گوشی که تا تازه به بازار آمده بود. چون شب‌های عزا بود، نمی‌توانستیم کیک بخریم و شادی کنیم. یک جعبه زولبیا و بامیه به جای شیرینی خرید و آورد... 🥀 در جعبه را باز کرد و "تولدت مبارک" گفت و خودش جعبه را جلوی همه گرفت و بعد کادوی تولدم را به من داد و خیلی آرام طوری که حجب و حیایش را مقابل بقیه حفظ کند گفت: مریم قابل تو نداره ؛ خیلی سختی می‌کشی من نیستم و تنها می‌مونی انشالله شهید که شدم تو بهشت جبران می‌کنم. 🥀 شب خانه پدر کمیل بودیم و بعد آمدیم خانه خودمان. تمام راه را با موتور سیکلت ویراژ می‌داد. آن شب بر حسب اتفاق مامان سفره مفصلی به خاطر کمیل پهن کرد. کمیل که سفره را دید کمی خودش را جمع و جور کرد و دو زانو آمد کنار سفره نشست و با ذوق نگاهی به سفره انداخت و گفت: انشاالله همیشه ماه رمضان باشه حالا ما اگر رفتیم و شهید شدیم که هیچی اگر نه که باید تو بهشت با "حوری‌ها سفره بندازیم" همین که گفت با حوری‌ها سفره بندازیم! لیوان آب را که کنارم بود ریختم روی صورتش و گفتم: "حوری بی حوری" و بعد کمیل و بقیه زدن زیر خنده و گفت: بابا شوخی می‌کنم منظورم این بود که همیشه ماه رمضون باشه مادر زنم برای برام غذای خوشمزه درست کنه... 🥀 بعد از خوردن شام کمیل گفت: مریم بیا بریم تو اتاق می‌خوام باهات صحبت کنم ! بلند شدم و رفتیم داخل اتاق و گفت: مریم یه روز من شهید می‌شم؛ ولی تو ازدواج کن. هنوز حرفش تمام نشده بود که گفتم: تو رو به قرآن اصلاً اینطوری صحبت نکن... گفت: بعد از من تورو خیلی اذیت می‌کنند. ولی بدون که همیشه پشتت هستم. درسته که جسم من کنارت نیست ولی روح من همیشه باهات هست. همیشه مراقبت هستم. فکر نکن تنها شدی فکر نکن کسی رو نداری... مریم جان!دوست ندارم سنگ مزار داشته باشم. دلم می‌خواد روی مزارم مثل مزار حضرت زهرا خالی باشه... دیگر نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم و فقط به حرف‌های کمیل گوش می‌دادم و گریه می‌کردم. مریم ممکنه این ماموریتی که دارم میرم برگشتی نداشته باشه ، خیلی صبور باش. حضرت زینب را الگوی صبر خودت قرار بده. ببین حضرت زینب چه سختی‌هایی کشید تو در مقابل سختی‌های حضرت زینب هیچی نیستی ،هیچ ، حتی یک تار موی حضرت زینب هم نمی‌شی... من همینطور مات و مبهوت نگاهش می‌کردم و گریه امانم نمی‌داد خیلی با من صحبت کرد و حرف زدیم و کمی هم شوخی کرد که از حالت ناراحتی در بیایم... &ادامه دارد -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداحافظ ای مادر حسن و حسین خداحافظ ای مادر زینب و ام کلثوم خداحافظ ای یار علی خداحافظ ای ماه علی
بهانه دیگری است برای تکرار غم نبودنت که انگار هر روز تازه‌تر می‌شود .... شب دوم مراسم سوگواری شهادت زهرای اطهر (س) در محضر رهبر معظم انقلاب با یاد سردار قهرمان؛فرمانده شهید ۱۸روز تا چهارمین سالگرد حاج قاسم عزیز🖤 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🕌 خدمات ملی وبین المللی / ایام شهادت حاج قاسم عزیز/ همیشه ودرطول سال👇 ✅ اعزام راویان تخصصی مکتب حاج قاسم، دفاع مقدس،جهادتبیین،انقلاب،مدافع حرم،سیره شهداوپیشرفت ✅برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری مکتب حاج قاسم سلیمانی،دفاع مقدس،سیره شهدا،جبهه مقاومت وپیشرفت ✅اعزام کاروان راهیان مکتب حاج قاسم به استان کرمان 👈 زیارت مزارمطهرحاج قاسم وشهدای گلزار بین المللی کرمان 👈 بازدید ازمراکز مختلف ودستاوردهای حاج قاسم دراستان کرمان 👈 اجرای سین راهیان مکتب وبرنامه های متنوع فرهنگی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ باحضورتیم هادی،راویان تخصصی وهمرزمان حاج قاسم،مداح،هماهنگی غذا،اسکان و. ✅برگزاری مراسم یادواره،محفل انس و بزرگداشت حاج قاسم وشهدا بااعزام تیم کامل؛شامل:(راوی،سخنران،خانواده شهید،مجری،قاری،مداح،گروه سرود،محتوا و.) ✅هماهنگی دیدارباخانواده معظم شهدا 👈لطفادرخواست خودرا به شماره ۰۹۹۲۹۱۱۶۶۹۵ یا ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ یاآیدی @shahidegomnamemaktabehajqasem اعلام فرمایید. ⚘⚘ فدا#مکتب حاج قاسم ⚘⚘ 👈کانال اطلاع رسانی 👇 http://eitaa.com/sayarimojtabas
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 🌤حکایت عاشقی هنوز ادامه دارد؛ هر مزار، هر شهید یک حکایت است از روزهایی که دور نیستند اما غبار فراموشی رویشان نشسته است. 🕊 این وسط آدم‌های عاشقی هم هستند که تک و تنها غبار را پس می‌زنند. غبار که کنار می‌رود، فکه و سوسنگرد و دهلاویه دوباره جان می‌گیرند. 💫سلیمانیه و شلمچه و هور الهویزه زنده می‌شوند و زمان می‌شود به وقت همان سال‌های گلوله و آتش و خمپاره -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 📕✏عهد-کمیل 💠قسمت-بیستم 🥀مرا رساند به جلسه قرآن که منزل یکی از دوستان بود. همین که رسید مقابل خانه همسایه و موتورسیکلت را خاموش کرد شروع به صحبت کرد. هیچ کدام نمی‌توانستیم از هم دل بکنیم. موتور را روشن می‌کرد دوباره خاموش می‌کرد. دوباره حرف می‌زدیم. دست‌هایش را روی فرمان موتور بود و من دستم را گذاشته بودم روی دستش؛ همش به چشم‌های هم خیره می‌شدیم و به هم نگاه می‌کردیم و دوباره شروع می‌کردیم به حرف زدن. چشم های قشنگش پر از اشک شده بود. گفتم بهتر است برود و نگذارم غرور مردانه‌اش پشت اشکی که می‌ریزد بشکند. 🥀 گفت: مریم خیلی مراقب خودت باش. خیلی خیلی مواظب خودت باش. "خداحافظ" گفتم: کمیل آیت الکرسی یادت نره حتماً بخون. گفت: باشه و رفت این اولین باری بود که تا جایی که چشمم کمیل را می‌دید رفتنش را نگاه کردم. آنقدر ایستادم تا از مقابل چشم‌هایم دور شد و دیگر او را ندیدم. همینطور که ایستاده بودم و رفتنش را می‌دیدم؛ نمی‌دانم چرا به خودم گفتم تا جایی که میشه تا جایی که می‌تونی نگاهش کن. شاید این آخرین بار باشه؛ ای کاش ای کاش چقدر حسرت این ای کاش‌ها به دلم ماند. درِ خانه همسایه باز بود و صدای دور قرآن خواندن زن‌ها از اتاق‌های دربسته می‌آمد. رفتم داخل جلسه قرآن گوشه‌ای نشستم مامان و محبوبه هم قرآن در دستشان بود. مرا دیدند که بی‌حال و بی‌حوصله نشسته بودم و صدای قرآن خواندن را آیه آیه گوش می‌دادم. تا ساعت ۱۲ شب جلسه قرآن طول کشید. راس ساعت ۱۲ صدای گوشی همراهم درآمد. پیامک کمیل بود نوشت "مریم جان عزیز دلم تولدت مبارک باشه انشاالله ۱۲۰ ساله بشی" کمی بعد تماس گرفت؛ گفتم: کمیل من ۱۸ سالم شده گفت: خوبه دیگه بزرگ شدی، دیگه جا افتادی، که بتونی یه غمه بزرگو به دوش بکشی. نمی‌دانستم چرا این حرف‌ها را می‌زند. آن هم شب تولدم ... 🥀فقط چشمم به تلفن همراه بود که او تماس بگیرد یا پیامک بزند تا یک هفته در ارتباط بودیم بعد از یک هفته دیدم پیامک داد "سلام مریم گوشی تلفنمو خاموش می‌کنم و دوباره روشن می‌کنم" دو روز گوشی‌اش خاموش بود در این دو روز هرچه تماس می‌گرفتم نه پیامی به او می‌رسید و نه زنگ می‌خورد بعد از دو روز گوشی‌اش را روشن کرد. همان روز پای تلویزیون نشسته بودم. اخبار یکی از فرماندهان سپاه را نشان می‌داد که از روی نقشه با چوب نازکی که در دست داشت مشغول توضیح عملیاتی بود و می‌گفت: نیروهای ما را به تصرف درآوردند و بعد تصویر یک سری از نیروهای پاسدار را نشان داد که از کوه پایه‌ها به طرف قله پیش می‌رفتند. این تصویر از تلویزیون نظرم را جلب کرد. خوب به چهره‌هایی که در حال حرکت بودند نگاه می‌کردم و با خودم می‌گفتم نکنه کمیل اینجاست ... 🥀کمیل تماس گرفت احوالپرسی کردیم و سریع جریان اخبار را گفتم کمیل اخبار داره میگه نیروهای ما اینجا و اونجا را تصرف کردند گفت: خب دیگه چی میگه گفتم: نمی‌دونم اسم یه سری مناطقو برد بین کوه و دره یه جاهایی رو نشون داد و گفت: یه سری جاها هم هنوز دست دشمنه کمیل چیزی نگفت و حرفی نزد مثل همیشه دلجویی کرد و احوالپرسی کرد و از من پرسید که چه خبر و چه می‌کنم و بعد تلفن را قطع کرد... &ادامه دارد -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌹۲۷ آذر سالروز شهادت شهیدمفتح گرامی باد🌹 محمد مفتح در ۲۷ آذر ۱۳۵۸ هنگام ورود به دانشگاه تهران توسط گروه فرقان هدف گلوله قرار گرفت و به همراه دو محافظش در مقابل دانشکده الهیات دانشگاه تهران با رگبار گلوله کشته شد. @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای اینکه خدا .. لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه باید اخلاص داشته باشیم ..! شهید -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
▫️رفیقی داشتم که می‌گفت: «اینجا ـ جزیرۀ مجنون ـ جای دیوانه‌هاست. دیوانه‌هایی که عاشق‌اند. عاشقانی که می‌خواهند از راه میان‌بُر به خدا برسند.» ▫️تابستان سال ۱۳۶۵ بود و من با این رفیق راه، راه را گم کرده بودم. کجا؟ در جزیرۀ مجنون؛ وقتی که از خط برمی‌گشتیم. همان دمدمای صبح. گرما بالای سی درجه بود و رطوبت هوا بالای هفتاد درصد و ما برای رهایی از گرما و شرجی، بالا‌پوشمان، فقط یک زیر‌پیراهن سفید و خیس بود. ▫️آنجا، کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نی‌زارها دراز به دراز خوابیده بود. نگاه عاقل اندر سفیهی به او کردم و به رفیقم گفتم: «راست گفتی که مجنون جای دیوانه‌هاست.» ▫️رفیق راه ـ جلیل شرفی ـ گفت: «فعلاً چاره‌ای نیست جز اینکه مسیر و راه را از این عاقل دیوانه‌نما بپرسیم. از نیروهای اطلاعات عملیات است و بلدِ راه.» ▫️پرسیدم: «اخوی، ما راه را گم کرده‌ایم. سه‌راه همت کدام طرف است؟». دو کلمه بیشتر نگفت: «مستقیم برو، می‌رسی به همت.» ▫️ولی همین دو کلمۀ مختصر را با رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ عقب جلو کردیم و سه معنی ژرف از آن بیرون کشیدیم؛ اول اینکه، راه رسیدن به همت راه مستقیم است. دوم اینکه رسیدن به راه مستقیم، همت می‌خواهد. و سوم اینکه راه همت، راه مستقیم است و راه مستقیم راه همت. تمام این جملات به یک نتیجه و مقصد می‌رسید. ▫️یک ماه بعد، همان‌ جا، از جزیرۀ مجنون، رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ رفت پیش حاج همت و آسمانی شد. روایتی از شهید -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهید غریب | ۲۹ آذر سالروز بازگشت پیکر شهید محمدجواد تندگویان به ایران شهید #جان-فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------