eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
643 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
3هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر مشتے پلاڪ و استخوان‌اند رموز هستے و جانِ جهان‌اند.. چو خونے در رگ هستے، روان‌اند چو جان، در جسم این امت نهان‌اند.. #شهدا نگاهی🌹 @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نامش سید کریم محمودی بود ؛ حجره ی کوچکش در بازار، جایی بود که سالها در آن پینه دوزی کرده بود و شهرت سید کریم پینه دوز را هم به همین خاطر به او داده بودند. همانجایی که بارها و بارها، امام زمان (عج) به دیدارش رفته و با او هم صحبت شده بودند. آنچه در مورد سید کریم پینه دوز مشهور است ، ملاقاتهای 19 ساله ی او با صاحب الامر (عج) در شبهای جمعه بود. راز این کرامت بزرگ و دائمی را خود سید کریم اینگونه تعریف می کند ، شبی در عالم خواب ، جدم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات امام عصر (عج) را نمودم. آن حضرت فرمودند ، در طول شبانه روز، دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا (علیه السلام) گریه کن. از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدت یک سال اجرا کردم تا به خدمت آن حضرت نایل آمدم..... 1⃣ مهلت اجاره خانه تمام شده بود ، کنار دیوار چادر زده بود و خودش اسباب اثاثیه را توی کوچه آورده بود و با ناراحتی روی یک صندلی کهنه نشسته بود و به آقایش متوسل شده بود. آقا آمده بود و بهش گفته بود ، سید نگران نباش! ، اجدادمان هم مصیبتهای زیادی کشیده اند. سید لبخندی زده بود و به شوخی گفته بود ، درست است آقا جان! ، اما هیچ کدام به درد اجاره نشینی مبتلا نشده اند! حضرت مهدی(عج) تبسمی کرده بودند و فرمودند ، منزل درست می شود ، و به صبح نرسیده کسی آمده بود و گفته بود خواب دیده که حضرت ولی عصر(عج) به او فرموده اند ، برو ، فلان خانه را، در فلان خیابان بخر، به اسم سید کریم محمودی و در طول یک شب تا صبح خانواده بی سرپناهش ، صاحب خانه شدند. 2⃣ صدای قدمهای کسی روی سنگهای کف مغازه توجهش را جلب کرد. سرش را که روی کفش خم کرده بود ، بالا آورد ، لبخندی صورتش را پوشاند ، شمایید آقا! برای چند لحظه کار را کنار گذاشت و سلام احوالپرسی گرمی کرد. طبق عادت همیشگی ، آقا روی صندلی رو به رویش نشست. سید سرش به کار گرم شد. کفش ما را هم می دوزی؟ بله آقا جان! بعد از اینکه این 3 تا کار تمام شد مال شما را هم می دوزم. سید سرعتش را بالاتر برد. حواسش بود که کفش میرزا را باید بعد از نماز تحویل بدهد. خوش قولی و مهارتش در بازار معروف بود. آقا دوباره پرسید ، سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟ کریم لحظه ای دست از کار کشید و لبخندی زد ، دست بر چشم گذاشت و گفت ، چشم آقا جان! این 3 تا کار تمام شد با جان و دل کفش شما را هم می دوزم. دوباره مشغول شد. دستهای کریم انگار با سوزن و کفش بازی می کرد. دوباره آقا فرمود ، سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟ این بار کریم کفش را رها کرد. عبا را روی دوشش محکم کرد و با سرعت به طرف آقا رفت. با لبخند شیطنت آمیزی دست در کمر آقا انداخت و محکم نگه اش داشت. سرش را نزدیک گوش مبارک حضرت (عج) برد و گفت ، من غلام و نوکر و خاک پای شمایم ، این همه مرا امتحان نکنید! اگر یکبار دیگر تقاضای خود را بفرمایید و مرا شرمنده خود کنید ، من هم مردم کوچه و بازار را خبردار می کنم که شما در مغازه من هستید. آن گاه حضرت او را دلداری داده و عمل او را در تعهد به قول و پیمان ، تایید فرموده بودند... 📕 زندگینامه آقا شیخ مرتضی زاهد، محمد حسن سیف اللهی ،ص50 نقل قول از استاد 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 @raviannoorshohada
‌ #شهدا و #حضرت_زهرا_س💔 من يك وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم🙁 كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم حالم خيلي خراب بود😞 حسابي شاكي بودم پلك كه روي هم گذاشتم «بي بي فاطمه» صلوات الله عليها را به خواب ديدم😔 و شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه «بي بي» فرمود☝️ با بچه‌ من چه كار داري😭؟ من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز «بي بي» فرمود با بچه من چه كار داري😭؟ براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك «بي بي» شنيدم😔، از خواب پريدم وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود😒 و اصلا به خود نبودم😢 تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم✉️ سيد نوشته بود📝 «يوسف جان دوستت دارم☺️ هر جا مي خواهي بروي👌، برو هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن ولي بدان براي من پارتي بازي شده🙂❤️ و اجدادم هوايم را دارند😭» ديگر طاقت نياوردم😔 و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات✉️ خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم😭😭💔 راوي:يوسفعلي ميرشكاك #شهید_سید_مرتضے_آوینے🌹 @raviannoorshohada
1_197177180.mp3
4.03M
🎼 صحبت های یکی از جامانده هایِ از قافلۀ شهدا را بشنوید و آرام شوید .. «ابابيل در راه است ..» #حاج_حسین_یکتا 💠ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠 @raviannoorshohada
✨روزی 70 تا اسـتـغـفــار حتما تو برناممون باشه... میگفتن : اجمالا همیشه کنید! خیلی اسـتـغـفــار کنید... خدایا من کلا غلط کردم! 😔 اصن هرچی داشتم غلط، تو ببخش... کوتاه بیا... نخوا یه وقت بَدیم و ثابت کنی... خودم اعترافـــ میکنم... من طاقتشو ندارم... طاقت امتحان ندارما... خودم میدونم غلــط کردم!😞 @raviannoorshohada
19.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #نما_حرم 💠ضدعفونی حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام در مقابله با ویروس کرونا @raviannoorshohada
محسن حججی به تغذیه اش خیلی اهمیت می داد و هر چیزی را نمی خورد . می گفت: مومن باید بدن سالم داشته باشد. یکی از چیزهایی که ترک کرده بود نوشابه بود . کار جالبی میکرد. در اردوهای جهادی یا هر جایی که نوشابه همراه غذا بود ، نوشابه اش را به مزایده میگذاشت، و می فروخت، معمولا از پنجاه تا شروع می شد. یادم هست یکبار یکی از رفقا پانصدتا خرید. البته صلوات، هر کسی صلوات بیشتری میفرستاد نوشابه اش مال او بود. #محسن_حججی @raviannoorshohada
خاطره‌ای از زندگی شهید امیرحاج امینی سر مزار نشسته بودم که یه جوون اومد و گفت: شما با این شهید نسبتی دارین؟ گفتم:بله!برادرش هستم. گفت:راستش من مسلمون نبودم بنا به دلایلی به زور مسلمون شدم؛ اما قلباً اسلام نیاوردم.... یه روز عکس برادرتون رو دیدم حالت عجیبی بهم دست داد. انگار عکسش باهام حرف می‌زد. با دیدنش عاشق اسلام شدم و قلباً ایمان آوردم... راوی:برادر شهید #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم @raviannoorshohada
✍رهبر انقلاب،: از ماه رجب برای تقویت بُعد معنویت استفاده کنید. ماه رجب، شعبان و رمضان، بهار معنویت است؛ شما هم در بهار عمر قرار دارید؛ از این بهار معنویت استفاده کنید با یاد و ذکر خدا، استفاده از دعاها، تلاوت قرآن، نماز اول وقت، پرهیز از گناه و اخلاق نیک. @raviannoorshohada