eitaa logo
راویا
271 دنبال‌کننده
539 عکس
124 ویدیو
0 فایل
راوی اُمید و یاراییِ انسان ارتباط با ما: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب النور... 🌺گزارش اولین پویش همدلی با مقاومت.. ✅الحمدالله رب العالمین امروز با کمک بیشتر از ۲۰ نفر از خانم های گل حدود ۱۴۰ کیلو ترشی آماده کردیم.. هرکدوم از عزیزان با سختی اومده بودند ولی خودشونو به نحوی رسونده بودند که گوشه ای از کار رو بگیرند.. باهم قرار گذاشتیم برای تک تک کارهایی که انجام میدیم نیت داشته باشیم.. ترشی ها رو با صلوات وایه الکرسی متبرک کنیم.. اولین تمرین ما برای بی تفاوت نبودن الحمدالله خوب انجام شد... ان شاءالله به امید پویش های جدید... ✅🌺خداروشکر همشون امروز فروش رفتند.. ✅بعد از جمع آوری هزینه های ترشی همشون به حساب ایران همدل واریز خواهد شد تا این کمک ناقابل واندک ماهم برسد به جای درست وخوبش ان شاءالله.. ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚡️تیزر روز اول رزمایش همدلی نصر 📣 امروز پنج شنبه سوم آبان از ساعت ۱۴ الی ۲۱ منتظرتون هستیم ✅ بازارچه مواساتی، پخش فیلم ایلیا، نماز استغاثه و توسل به امام عصر عج، اجرای برنامه های هنری زنده، گروه‌های سرود و اجرای نمایش عروسکی، برنامه های خاص کودکان در رزمایش همدلی نصر همراه با جمع آوری کمک های مردمی جهت مردم آواره جنگ خانمان‌سوز لبنان و فلسطین GharargaheNasr | قرارگاه مردمی نصر ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کمک‌های طلایی بانوان ایرانی تاریخ انقضا ندارد. 🇱🇧🇮🇷🇵🇸 •┈┈••••✾••••┈┈• https://eitaa.com/nazre_moqavemat ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا بنابر حکم رهبر برآن شدیم تا حرکتی برای مقاومت انجام دهیم تصمیم گرفتیم که آش بفروشیم، بانوان هرکدام یا علی گفتند و به کمک آمدند یکی سبزی آش یکی نخود و.... در آخر محل فروش آش 😋 خانوم ها یک کاسه آش می‌خریدند و بعضی ها دوبرابر پول میدادند یک بانو فلفلی ک خودش کاشته بود را آورد گفت: به دردتان میخورد که بفروشین ؟ با احترام قبول کردیم و فلفل ها هم فروش رفت ۳ بانوی عزیز هم طلای خود را اهدا کردند شهرستان خوشاب - سلطان آباد -موسسه ربیع الانام @ommagatalqods ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
.
"بهشت هایکو" ۱ ما گروهی از هنرمندان مستقل هستیم که در شاخه‌های مختلف ادبی و هنری فعالیت می‌کنیم. روزی تصمیم‌ گرفتیم چالشِ درون‌گروهی برگزارکنیم. چالشِ هایکو، فعالیت جدید ما بود که جرقه‌هایش در چهارشنبه ۲/ آبان زده شد و با شور و شوقی زیاد تا ساعت صفر فردایش ادامه داشت. بنا این بود که با اسم سه کتاب، جمله‌ای زیبا و مفهومی بسازیم. هایکوهای جذابی را اعضای گروه حرفه‌هنر خواندیم. آن موقع هدف از این کار سه چیز بود: تمرین خلاقیت، رشد فعالیت گروهی و سرگرمی درطول یک روز و نیم طبق گفته اعضا، هرسه این هدف با چالش هایکو صورت گرفت و در پایان یک هدف عالی هم رقم خورد. مبلغ جایزه باهمت اعضا جمع شد و ۲۴۰ هزارتومان تامین شد. بین همه شرکت‌کنندگان چالش هایکو، قرعه‌کشی شد و یکنفر به‌عنوان برنده اعلام شد. دو نفر هم که بیشترین هایکوها را ارسال کرده بودند به‌عنوان فعالین، برگزیده این چالش شدند. به هرکدام مبلغ ۸۰ هزارتومان به‌عنوان جایزه می‌رسید اما با عمل فداکارانه یکی از خانم‌ها در انصراف از جایزه، به دو برگزیده هرکدام مبلغ ۱۲۰ هزارتومان می‌رسید. یکی دیگر از خانم‌ها با عملی پسندیده، جایزه‌اش را به مقاومت فلسطین و لبنان هدیه داد. خانم دیگر هم با مهربانی‌اش ما را مخیّر به اهدا جایزه برای غزه کرد. به این صورت همه متولیان مالی و مشارکت‌کنندگان در چالش گروه حرفه‌ی‌هنر، در این اقدام زیبا شریک شدند و هدفِ چالش عالی‌تر شد. یکی از هایکوهای زیبای این چالش را بخوانید: کودک فلسطینی! به وقت بهشت آزادی را فریاد کن. کانال حرفه‌هنر در ایتا https://eitaa.com/herfeyehonar ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
اینم هدیه ما به پویش دسترنج هرچند ناقابله خیلی دوستش دارم زیااااد تواین سالها چندین بار پیش اومده که واقعا حتی هزار تومنم نداشتیم تمام طلاهامو فروختم، سالها پیش موقع بدنیا اومدن دخترم حتی پول بیمارستانم نداشتم میخواستم بفروشم که خدا جور کرد هزینه بیمارستان رو، چندین بار دیگه ام موارد دیگه ام پیش اومد تا طلا فروشیم رفتم ولی خدا تو دقایق آخر کارم رو راه انداخت. حتی امسال تابستون میخواستم بفروشم، برا بچها دوچرخه بخرم، بازم نشد. و امروز فهمیدم ۱۷ سال خدا کارمو راه انداخت که تو این روزا کار بنده های نیازمندشو راه بندازم، هرچند ناقابله ولی تمام دارایی منه ان شاالله خدا خودش قبول کنه🤲 به امید پیروزی محورمقاومت🌷 💠@yazahra_arak313 ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
📲 ۱. نشسته بودم توی مترو، زن دستفروش داشت لوازم آرایش می‌فروخت. تبلیغ می‌کرد. خانوم خوشگلا، نمی‌خواین خوشگل‌تر بشید؟! به دور و برم نگاه کردم. رنگین‌کمان بودند انگار. صورتک‌هایی که دیگر جایی برای نقاشی جدید نداشت. زن می‌گفت فلان چیز ضدآب است، ۲۴ساعته. ۲۴ساعت زمان زیادی بود. زن‌ها دوست داشتند مدت زیادی زیبا باشند. به فکر کردم. ۲۴ساعت برای او کم و کوچک است، او معامله‌ای کرده بود که سودش در این بود که تا ابدیت زیبا بماند! ۲. مترو، پارک شهر، شب. مادر را به بهانه‌ی جای پارک، راضی کرده بودم که ماشین نیاوریم. فکر می‌کردم که حتما حوالی معراج جا برای سوزن انداختن نباشد، اما هرجا قدم برداشتم در تاریکی عمیق‌تری فرو رفتیم. یکجا دیگر پایم شُل شد. نکند مسیر را اشتباه آمده‌ایم؟ نکند تاریخ را اشتباه دیدم. گوشی را چک کردم. با ادمین معراج صحبت کرده بودم و گفته بود که مراسم وداع امشب است. رسیدیم سر کوچه. پرنده پر نمیزد. دوتا مرد یک میز آهنی با یک قوطی دستساز گذاشته بودند و کمک به مردم غزه و لبنان جمع می‌کردند. مادر گفت خبری نیست، بیا برگردیم. باورم نمیشد. گفتم حالا چند دقیقه صبر کنیم، شاید خبری شد. مادر به کوچه‌ی تاریک و سوت و کور معراج اشاره کرد و گفت: نمیشه برای اون شهادت باشکوه، یه همچین مراسمی گرفته باشن، حتما اشتباه کردی! دو دقیقه بعد زنی با عجله از پشت سر ما گذشت و به سمت ساختمان معراج رفت، فهمیدم که اشتباه نکرده بودم. اشتباه را آن مسولین فرهنگیِ خواب‌آلوده‌ای کرده بودند که از چنین فرصتی برای بیدار کردن دل‌ها، بهره نبردند. چقدر می‌شد برای امشب کار فرهنگی تعریف کرد. چقدر می‌شد دست زن و بچه‌هایی از هر قشر را گرفت و آورد پای تابوت زنی که عاشقانه‌ترین شهادت را در تاریخ مبارزه با شقی‌ترین‌ها، رقم زده بود. چقدر امشب می‌شد قشنگ‌تر مهمان‌نوازی کرد. من فکر می‌کردم امشب تمام تهران یا لااقل تمام آن‌هایی که همیشه گفته بودند که عاشق مبارزه با اسراییلند یا حداقل همه‌ی زن‌هایی که دنبال یک عاقبت‌بخیر شده‌ای از جنس خودشان هستند، اینجا باشند... اما نبودند. یک دهم و یک صدم و یک هزارمشان هم آنجا نبودند! آخرش به این نتیجه رسیدم که همه چیز آنجا اشتباهی بود جز ما آدم‌هایی که با پای دلمان رفته بودیم به پیشواز مهمانی عزیز؛ خیلی خیلی عزیز! ۳. دوران دانشجویی زیاد آمده بودم معراج‌الشهدا. اما تمام راه به این صحنه فکر کرده بودم. جایگاه تابوت را در حیاط آماده کرده بودند. عادت داشتم به دیدن چهره‌های مردانه‌ی روی تابوت‌های معراج‌الشهدا؛ اما حالا قرص قمری از میان چادر مشکی، به ما لبخند می‌زد. چند مرد، دور تا دور حیاط ایستاده و منتظر پیکر بودند. تمام مسیر فکر کرده بودم به تجربه‌ای که برای اولین بار رقم می‌خورد. من داشتم به مجلس وداع با می‌رفتم. زنی که در راه مبارزه با اسراییل به شهادت رسیده بود. چقدر همنشینی این کلمات تازگی داشت. انگار هرکدامشان آتش زیر دلم را شعله‌ورتر می‌کردند. گُر می‌گرفتم و می‌سوختم و ققنوسی درون من رشد می‌کرد و بزرگ‌تر می‌شد. دوباره به عکس روی جایگاه نگاه کردم. شهیده همچنان توی تصویر می‌خندید. به گریه افتادم: به ما بیچارگان زانسو نخندید! ✍ فاطمه سادات مظلومی ۱. ۱۴۰۳/۸/۱ ┄┄┅═◈✧❁❀🕊❀❁✧◈═┅┄┄ ☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran