eitaa logo
راویا
294 دنبال‌کننده
412 عکس
99 ویدیو
0 فایل
راوی اُمید و یاراییِ انسان ارتباط با ما: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
گوشهایی که صدای شیطان را نمیشنوند قطعا خواسته های خدا را اجابت می‌کنند و از زینتشان می‌گذرند... 💠 🔸مادر جوان دوراهکی که با لبیک به ندای رهبرش گوشواره طلای خود را برای کمک به مردم لبنان اهدا کرد. 🔻گروه جهادی شهید علی سلمانی ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
36.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از اينجا از سرزمين ولايت فرزندان و مادرها جوانان وپيرمردان از در و ديوارهايى كه ظلم را فرياد مى زند، از خانه هايى كه بوى زحمت وتلاش مى دهد، به این سنگر آمدند. بار ايستادگى را بر روى شانه هايشان حمل كردند زمين را با داروندارشان فرش كردند جان ومال خود را فداكردند با تمام تواضع براى پشتيبانى مَردُم شريف مجاهد براى خانواده هاى مقاوم و عزيز تا به تمام جهان بگويند ما فرزندان يک ملت هستيم ما مردم خودمان را تنها نمى گذاريم ما درب قلعه هايمان را بدون مدافع وناصر نمى گذاريم ما فرزندان يک ملت هستيم خط ولايت ما را دور هم جمع مى كند شهادت ما را دور هم جمع مى كند فلسطين ما را دور هم جمع مى كند اين بعضى از عشق وبعضى از خير وبعضى از وفادارى به خون هاى پاک شهدا وخون پاک سيد شهدا است @madaranetar 👈کانال مادَرانـہ تـَر ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
📲 ۲۲سال پیش روز خرید حلقه ها رو خوب یادم است وقتی دنبال ساده ترین حلقه در بازار می‌گشتیم تازه محرم شده بودیم و صحبتهای بینمان با ملاحظه و رودربایستی بود، آرام کنار گوشم گفت:« اینقدر ساده دوست داری واقعا؟! با دیدن این پر نگینها دلت نمیخوادشون؟!» گفتم:«نه من عاشق سادگی این‌ حلقه شدم، برای شما هم یکی عین همین سفارش میدیم از جنس پلاتین بسازن!،» حلقه ها که آماده شد واقعا دوستشان داشتم ۲۲سال همراه هر روز و لحظه ام بودند. چند بار درین ۲۲سال همه طلاهایم فروخته شد، برای خانه و‌ماشین و بدهی! و خرد خرد دوباره جمع کردم و باز فروختم برای خانه و ماشین و سفر اربعین!!! پویش طلا که برای اهدا به جبهه مقاومت لبنان شکل گرفته بود را دیدم و دلم سوخت که من دیگر طلایی برای اهدا ندارم. همسرم پیشنهاد اهدای حلقه ها را داد. اول شوکه شدنم را که دید، گفت اینها قرار بود یادگاری از من به تو و از تو به من، همیشه همراهمان باشند، خوب همراهانی هم بودند درین ۲۲سال و حالا اگر دلبسته اش نیستی بگذار بروند جای خوبتری بنشینند. الحمدلله خیلی دلبسته اش نبودم ولی حس میکردم ما هنوز جوانیم و‌ حلقه جفت در دستمان زیباست. یک شب، اما نمیدانم ملائک در کدام میخانه زدند و چه شد که صبح وقتی از خواب بیدار شدم حلقه ام را گذاشتم کنار حلقه همسر داخل جعبه و فرستادمشان خانه بخت! ...... 💍جهت اهدای طلادرپیامرسان بله وایتا به شناسه زیرپیام دهید: @daryafh98 🇵🇸🇱🇧🫶🇮🇷 ble.ir/ommahatalqods ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
1⃣ کار خدا رو زمین نمی‌مونه طبق برنامه همیشگی باید بعد نماز جمعه جلوی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بودیم ولی بخاطر مسائلی این هفته کنسل شده بود اما قرار نبود کار آشپزخانه تعطیل شود حتی به بهای این باشد که آش در آشپزخانه مسجد فاطمة الزهرا شهر ری پخته شود و در ترافیک روزجمعه ای به فاطمیه بزرگ تهران برسد. وعده ما با دوستان ساعت ۱۶ بود اما عقربه ها نزدیک ۱۷ می شدن و ما در ترافیک بودیم پشت تلفن متوجه شدم یک حاج خانومی نذر کرده و یک قابلمه آش به نیت فروش به نفع جبهه مقاومت برای غرفه تحویل داده به دوستان گفتم این برنامه های خداست تا ما از شر ترافیک خلاص بشیم شما شروع کنید به فروختن آش حاج خانوم تا ما برسیم. وقتی رسیدیم دیدم آش تقریبا درحال تمام شدن است و چند نفری از دوستان هم با دیدن اطلاعیه ها اعلام همکاری کرده بودند در غرفه فروش مشغول بودند. نماز جماعت خوانده شد و هیئتی ها و نمازگزاران یکی یکی درحال خروج از حسینیه بودن و برخی از آنها به سمت غرفه می آمدند و اما دهه هشتادی مهمان همدانی ما بگونه ای تبلیغ میکرد که ذهن ها درگیر می شد حتی آنهایی که چند پله پایین آمده بودند به عقب برمی‌گشتند و در صف برای خرید وایمیستادن در کمتر از یک ساعت حدود ۷ میلیون فروش داشتیم. درب های حسینیه بسته شد اما فقط یک دیگ از آش های ما بفروش رفته بود دو دیگ همچنان باقی بود بین علما اختلاف افتاده بود یکی می گفت همین جا بفروشیم یکی می گفت بریم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی یکی می گفت تئاترشهر و.... یهویی این وسط دو نفر از بچه ها گفتن تا شما به نتیجه برسید و وسایل هارو جمع کنید ما با یک سینی آش به سمت پارک لاله میریم و کار تبیینی بواسطه فروش انجام میدیم و میاییم پ.ن: ز هی خیال باطل اگر فکر کرده باشید تا همین مرحله کار بدون چالش بوده. پ.ن: ما اونجا نموندیم و برای فروش جای دیگری رفتیم حدس بزنید مقصد بعدی کجا بود. (تقلب: روی عکس ها تمرکز کنید می تونید تشخیص بدید.) @ashpazkhane_moqavemat **************************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
2⃣ 👆صدای مقاومت رفتیم سمت امامزاده صالح ماشین تا خرخره پر از وسیله و دیگ بود بچه ها تصمیم گرفتند با مترو خودشون برسونند ماهم راه افتادیم ساعت ۱۹:۳۰ بعد یک ترافیک خسته کننده رسیدیم اما دوستان که داشتند با مترو می اومدند هنوز نرسیده بودن تو صف پارکینگ بودیم که پیاده شدم تا یک پیش قراولی داشته باشم تا دوستان برسند اولین مواجهه ام صف های طولانی بازرسی خانم ها بود که تا چندین متر خارج از درب های حرم ادامه داشت ماشین های به صف شده نوپو و نیروانتظامی در کسری از ثانیه کلی فکر و خیال به ذهنم اومد خدایا این آش دیگ هارو چیکار کنیم؟ اونایی که میگفتن امامزاده صالح نریم جوابشون چی بدم؟ مهمانی دعوتیم و درخواست آش داشتند اونجارو چیکار کنم؟ ... _ به یک خانومی که روی نیمکت نشسته نزدیک میشوم و پس از احوال و پرسی میپرسم اینجا همیشه اینطوریه؟! +نه، من هر هفته میام امروز اینطوری هست نشستم اینجا کمی صف خلوت شود و بعد به زیارت بروم _ التماس دعا میگویم و خداحافظی میکنم در دلم یک توسلی میکنم و به سمت نیروی های زحمت کش نظامی میروم و مسئولشان را صدا میزنم و کار را برایشان توضیح میدهم و بزرگوارانه استقبال می کنند و می گویند مشکلی نیست من این بیان را از زبان فرمانده ای می‌شنوم که چند دقیقه پیش با یک اُبهت و جدیتی درحال تذکر و اتمام حجت با نیروهایش بود و وقتی گوشه ای از آنرا شنیدم فکر کردم که کار ما امشب اینجا پا نمیگیرد و نمی شود. رفتم سراغ پارکینگ نزدیکترین جا برای پارک ماشین را هماهنگ کنم با راننده تماس گرفتم گفت از صف پارکینگ خارج شده است... بهش گفته بودن ظرفیت پارکینگ ها پر شده باید پارکینگ طبقاتی بروید و ایشون هم گفته بود بخاطر بارهایی که داریم پارکینگ طبقاتی نمی شود مجددا توسل و نذر صلوات به سمت مامورهای پارکینگ رفتم و صحبت کردم قرار شد اجازه بدهند ماشین داخل بیاید و فرصت دهند بارهایش را خالی کنیم در این فاصله که منتظر بودم راننده برسد یکی از ماشین ها از پارکینگ خارج شد و سریع اونجارو رزرو کردیم. خلاصه اندک اندک جمع دوستان و راننده همگی رسیدند و در گوشه ای بساط را پهن کردیم و در همان لحظات ابتدایی مواجه شدیم با هجوم مردم برای دریافت نذری وقتی متوجه شدند فروشی اون هم فروش به نفع جبهه مقاومت یکی یکی شروع کردند به سوال و... پس کارگرای خودمون چی؟ پس سیستان خودمون چی؟ و خیلی از این سوال ها که شما هم قطعا شنیدید یک لحظه بین یکی از دوستان ما و اونها بحث بالا گرفت از یک طرف استرس بچه ها برای فروش و اینکه فرصت نداریم یک ساعت وقت بذاریم برای قانع کردن از طرفی دیگر مواجه شدن مردم با یک پدیده جدید و متضاد باورشون که مقاومت یک مسئله حاکمیتی است و اینها اینجا چه می گویند... خانم ها رو به گوشه ای دعوت کردم و شروع کردم با آرامش باهاشون صحبت کردن از اینکه برای نیازمندان خودمون چه کارهایی کردیم و انجام داده میشه گفتم از سرنوشت این جنگ با سرنوشت ملی خودمون و این کارگران و نیازمندان و بی خانمان ها وقتی با دلیل براش توضیح دادم هر دو قانع شدند و پاسخ دادند مشخصه ذهن تو رو شستشو ندادن و تحلیل داری🤕 باهم دیگه دست دادیم و خداحافظی کردیم رفتیم سینی رو پر از ظرف های آش کردیم و اومدیم وسط راه وایستادیم شروع کردیم به بهانه فروش آش صدای مقاومت شدن برخی از دوستان حسابی از جو ایجاد شده دلهره و نگرانی داشتن اگرچه سعی میکردن بروز ندهند؛ نه تنها آش اینجا بفروش نخواهد رفت بلکه با این جو ایجاد شده کار به گوشه ی رینگ خواهد رفت... @ashpazkhane_moqavemat ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
3⃣ 👆امداد و نصرت الهى، بعد حركت و تلاش ماست. «لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ» فروش آش خوشمزه برای کمک به کودکان و مردم لبنان هم خودتون شام بخورید و هم بانی شام کودکان لبنانی باشید مجبور شدیم چندین بار با صدای بلند فریاد بزنیم و بگوییم: آهای مردم خواب بس است وقت بیداری است عاقل کسی است که جنگ را آنسوی مرزها تمام کند چرا منتظر هستیم جنگ به داخل برسد و تازه از خواب بیدار شویم؟! چرا آمریکا به بهانه تامین امنیت کشورش و دفاع از خود میلیارد ها دلار از پول مردمش به اوکراین و اسرائیل خرج می کند؟ چرا آمریکا برای دفاع از خود در قاره ی دیگر و در اطراف کشور ما این همه پایگاه های نظامی زده ؟ چرا ما منتظریم زمانی از خود دفاع کنیم و بابتش هزینه کنیم که خاک خودمان درگیر جنگ شود امروز جنگ بین دو کشور نیست نشانه آنها ایران است بدانیم کمک به کودکان لبنانی نوعی دفاع از امنیت ملی خودمان است واکنش مردم حکایت از تشنه شنیدن و گفت و گو بود حیف که مجالی بیش از این نبود مادری با پوشش مانتویی وقتی شنیدکمک برای لبنان با چشمانی پر از اشک و بغض در گلو نزدیک شد و کارت بانکی اش را از جیب درآورد و کشید صدا زدیم حاج خانوم آش تون یادتون رفت برگشت به ما پاسخی دهد دیدیم چشمانش چون ابربهار می بارید و با لرزش صدا گفت: مادر من آش نمی‌خوام برعکس موردی داشتیم حاج خانوم های رو گرفته که تیکه مینداختن «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.» آش ها با زحمت فروخته می شد ولی لذت بیشتری برایمان داشت واقعیتش آنجا مسئله فروش آش نبود مسئله تبیین و صدای مقاومت بود تبیینی که ذهنیت های شکل گرفته را براساس مشاهدات عینی برهم میزد آنجایی که عده ای فکر میکردن مقاومت حمایت مردمی ندارد و اقلیت هست به چشمان خود می دیدن افراد با تیپ های مختلف فقط به نیت لبنان به سمت ما میآیند و آش میخرند از دختر مکشفه هایی که کارت کشیدن و آش نخریدن تا مردان دست فروشی که عده ای به بهانه کمک به آنها کمک به لبنان را زیر سوال میبردند لحظه ای که یکی از دستفروش های خانم بعد از کلی بد و بیراه گفتن یکی از دستفروش های لوتی رو صدا زد که کاری کنند بند و بساط ما رو بهم بزنند همون لوتی اومد از ما آش خرید و خانم فریاد میزد نخر میدونی این آش برای چیه یادت رفت بهت چی توضیح دادم گفت دقیقا بخاطر همین موردش می‌خوام بخرم آقایی اومد ۵۰۰ تومان کارت کشید و گفت ۱۰ تا کاسه به نیازمندان خیرات کنید گاها در پاسخ به اونهایی که مطرح میکردن نیازمندان خودمون چی و... می‌گفتیم اگر راست میگید ما حاضریم به شما یک دیگ آش بدیم همینجا بفروشید به نفع مردم نیازمند خودمون کاغذ تراکنش های کارتخوان خودش هم معنا داشت. درب های حرم بسته شد و ما تعدادی آش در ظرف داشتیم باسینی به سمت بازار حرکت کردیم و اونجا همه آش هارو فروختیم و ساعت حدود ۲۳ بود که برگشتیم. دیگر جوسنگینی حس نمی‌کردی و مدام با خودت می گفتی ما چقدر کم مردم را میشناسیم چقدر تبیین مهم و اثرگذار است و‌ما ادراک تبیین؟ @ashpazkhane_moqavemat ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
دانش آموز دوراهکی هدایای جشن تولدش را به کودکان غزه و لبنان اهدا کرد 🌸دخترخانم ۹ساله دوراهکی باخواندن کتاب خاطرات خدا تمام هدیه های جشن تولدش روبرای شادکردن کودکان لبنان هدیه کرد. 🔻متن کوتاه ازکتاب خاطرات خدا: هرکس مسلمانی روخوشحال کند من هم یه جوری اوراخوشحال میکنم.🔻 ... ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
. 📣واریز ۱۷ میلیون تومان حاصل تلاش بانوان نهضت مادری اردبیل مبلغ بالایی نیست.قطره ای در برابر دریا... تحفه ناچیزی تقدیم محضر مولا امام زمان(عج)😭 کمتر از۳ هفته ست که تلاش‌جمعی مونو در شروع کردیم.🥺 ۲هفته قبل هم در ۱۵میلیون بدست اومد و واریز کردیم🥳 این‌مبلغ حاصل تلاش های زنانه تک تک خانوماست😍از هم زدن آش گرفته، تا سرخ کردن‌ پیاز و پخت کیک و دونات لواشک و معرفی محصولات به حاضران جهت فروش و خرید وسایل، تا پرکردن ساندویچا با الویه و فلافلِ دسترنج مامانا🤱 بالاتر از شور و شعف وصف ناپذیری که از دور هم جمع شدن برای طبخ و فروش اقلام بدست میاریم؛ که قطعا حاصل مواسات و همبستگی مومنین هست و این ولایت مومنینه بقول حضرت آقا(رجوع به خطبه جمعه نصر) ...، دیدن ماحصل، دسترنجی که برای ولی خداست😍حس خیلی خاصیه🥰 برای ما خانوما که اکثرمون خانه داریم و درعین حال شوق کمک به جبهه حق و اطاعتِ امر ولی خدا داریم چنین پولی بسادگی بدست نمیاد😮‍💨... بیاری خدا با دست به دست هم دادن طی ۳،۴ روز ۱۹ میلیون بدست آوردیم😍 ۱۷ میلیونش رو برای لبیک به فرمان مولامون واریز کردیم.۲ میلیون رو هم بعنوان سرمایه اولیه ادامه مسیر نگه داشتیم😍 میشه تو هم بما بپیوندی، یا خودت و دوستانت تشکیل بدین💪 برای پیوستن به جمعمون پیام بده. من اینجام👇 @rsaleh14 انشالله به یاری خدا این راه ادامه دارد... (نهضت مادری اردبیل؛ گروه مردمی مادر فرزندی) https://eitaa.com/nehzatmadary ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
یک هموطن شهرکردی خودروی خود را برای کمک به جنگ‌زدگان فلسطین و لبنان به پویش "ایران همدل" اهدا کرد 📲 | [مشارکت در پویش](https://irane-hamdel.khamenei.ir/) ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
ارزش شما به عیارتان نیست، شما از عیار صاحبتان ارزش می گیرید. 🔻اهدای پلاک طلاه توسط بانوی دوراهکی به جبهه مقاومت ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
‏نوشته بود: رد حلقه همسرم روی انگشتش هست، چون ۱۳ سال تمام در انگشتش جا خوش کرده بود و حالا در معرکه این جنگ تمام قد حق و باطل، تصمیم گرفتیم با هم، عزیزترین دارایی‌مون رو هدیه کنیم به این جبهه... باید سال‌های سال، این روزها را روایت کرد. باید از مردمی گفت که به امر آقا از می‌گذرند و خدا می‌بیند ... https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4 ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
گزارش یک هفته فروش بازارچه ولیعصر ( واقع در زیرگذر مترو ولیعصر تهران ) 🌷🌷🌷 فروشنده های خوش ذوق این غرفمون نوجوون های دهه هشتادی بودن که اوقات فراغتشون بعد کنکور رو تا زمانی که نتیجه انتخاب رشتشون بیاد اختصاص دادن به فروش درغرفه 😎✌🏻 در اثنای کار خواهر کوچک تر صاحب غرفه به ذهنش میرسه تو مدرسشون بازارچه فروش بزنن و بخشی از محصولات روانه مدرسه میشه و مبلغ ۵۶۷ هزار تومن سودش میشه ( به قدر بضاعت یه نوجوون ۱۲ ساله ) و کل سود غرفه ۷ میلیون و ۱۶۲ و ۵۰۰ که تمام و کمال واریز شد برای رزمندگان اسلام و متن زیر دلنوشته زیبای این نوگلان ماست 👇🏻 مینویسم از تجربه ای زیبا در کنار خانوم هایی: دغدغه مند باانگیزه خلاق موفق که هرکدام در کار بزرگی ک راه انداخته بودند نقشی داشتند؛ که حیطه کاری که برای آنها تعریف شده بود،آشپزی و فروشندگی بود. اما هرکدام هرکجا نیاز بود علم را بالا نگه میداشتند و نمیگذاشتند زمین بماند. همکاری بنده هم در همین موضوعات بود. مسئولیت غرفه ای که تشکیل شده بود از یک میز و صندلی و رومیزی زرشکی که خاکی بود،اما ۸ ساعت مفید را برای من رقم میزدند در محدوده‌ی ولیعصر. در کنار همه خستگی ها و چالش هایی که روز اول گردنت را میگرفت و اشک را ب چشمانت جاری میکرد و یا باعث میشد برای لحظه ای پشیمان شوی، اما بازهم شیرین بود و دلچسب. لحظه ای ک با دیدن بنر سنجاق شده ب رومیزیِ میز آهنی بدقواره با لبخند ب سمت من می آمدند و راجب کاری ک داریم میکنیم سوال میکردند و همین میشد صحبت های چند دقیقه‌ای و کوتاه و در نتیجه کمک در نظر آنها کوچک و از دید من بسیار بزرگ. چرا که این روزها انسانیت در انسان هایی ظهور میکند و جلوه میکند که بنده برگزیده و محبوب خدا باشند... الحمدالله‌رب‌العالمین☁️ @ashpazkhane_moghavemat ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
آش پر برکت دغدغه مون این بود که در هیاهوی جنگ حق و باطل ، جزو بی تفاوت ها اسم مونو ننویسن در مسجد جامع خیرآباد جمع شدیم و تصمیم گرفتیم کاری انجام بدیم خداروشکر یک میلیون و خورده ای پول برای پخت آش جمع شد آش پنجشنبه و جمعه در جوار آستان امام‌زادگان طاهر و مطهر پخته و فروخته شد کنارش چه صحنه هایی رقم خورد ... بانوی جوانی اومد و گفت آلمان زندگی میکنه و چند روزی اومده ایران تا مادرش رو ببینه گفت : همه بچه هایی که این اطراف هستن و بانی میشه تا آش بده ... خانم دیگه ای اومد و چند برابر پول یک کاسه آش کمک کرد و فقط یک کاسه آش خرید.... مادری دستاش رو گرفت بالا و گفت خدایا مردم فلسطین رو کمک کن و دیگری اومد دعا به جون ما که خداخیرتون بده دارید برای کمک به مردم مظلوم لبنان و غزه کار میکنید... رفیقی زنگ زد و گفت من نمیتونم بیام ولی پول واریز کرد برای کمک نتیجه ی آش پربرکت شد جمع شدن ۴ برابر پول اولیه ای که خانم ها با اخلاص گذاشته بودن وسط... آش بهانه بود و هست ، همدلی و گره خوردن قلبهای مردم ایران با مردم مظلوم لبنان و غزه اصل و نشانه است💚 .......... جمعی از بانوان دغدغه مند و نقش آفرین منطقه خیرآباد ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
بسم‌الله نذر موشکی شماره‌ی آقای (م) را از دخترش گرفتم. خودکار توی دست‌های یخ کرده‌ام خیس شده بود. اولین بار بود می‌خواستم با یک آقا مصاحبه کنم، اما موضوعِ صحبت آن قدر از نظرم جدید و بکر بود که می‌شد بر خجالت و استرسم غلبه کنم. صدای پخته‌شان که توی گوشی پیچید، اوضاع تغییر کرد. نفس عمیق کشیدم و انگار که بابای خودم آن طرف خط باشد، سلام و احوالپرسی کردم. حاج‌آقا شصت و خرده‌ای ساله و راننده‌ی اتوبوسی که اوراق شده بود. اتوبوس را فروخته و با نصف پول بدهی‌ها را صاف کرده بود. این پس‌اندازِ سال‌ها رانندگی ماشین‌های سنگین بود. گوشی را دورتر از دهانم گرفتم و چند بار صدایم را صاف کردم:" حاج‌آقا می‌تونم بپرسم چطور خواستید پولتونو به سردار حاجی‌زاده تحویل بدید؟ اصلا چطور شد که نذر موشک کردید؟ " او قبل از هر جمله چند باری تکرار می‌کرد: "کاری نمی‌کند و هدیه‌اش بی‌ارزش‌ست، دخترم می‌خوام پولم تو صنعت موشکی خرج بشه، می‌خوام مردم بدونن که ما خودمون درخواستِ حمله‌ی نظامی به متجاوزان این خاکو داریم‌. مسئله‌ی امروز ما فقط دینی و قومی نیست که. مساله‌ی ما ملی و میهنی هم هست." _حاج‌آقا چطور شد که تصمیم گرفتید تو این صحنه هزینه کنید؟ وقتی یمنی‌ها با اون اوضاع اقتصادی پایین سه پیتِ بزرگ طلا برای تسلیحات به حماس هدیه دادند، من و عده‌ای از اطرافیان مِن‌جمله‌ی دخترم شروع به جمع‌کردن طلا و پول کردیم و اسفند سال گذشته به سردار حاجی‌زاده دادیم. _حاج‌آقا می‌خوام بدونم شما جاهای دیگم کمک کردید؟ انگار که این سوال را زیاد شنیده باشد، کاملا مسلط جواب داد: "بله دخترم ما برای کمک به شیرخوارگان و نیازمندان و مقاومت هم گروه داریم و با دوستان کمک می‌کنیم. " تمام مدت مصاحبه، سوالی توی سرم پیچ می‌خورد و چند باری هم روی زبانم آمد اما حاج‌‌احمد به راحتی از جواب دادنش طفره رفت و مدام می‌گفت:"کی گفته؟ اشتباه شنیدید. من کاری نکردم که. اونایی که جون دادن کار مهم رو  کردن." آخرهای مصاحبه بود که دوباره سوالم را تکرار کردم:"حاج آقا از مقداری که هر ماه از درآمدتون برای امام زمان می‌ذارید، می‌گید؟" او چند بار تک خنده کرد:"ببینم آخرش پشیمونم می‌کنید از کمک کردن یا نه؟" و خنده‌شان بیشتر شد:"هر موقع اینو میگم حاج خانوم‌ دعوام می‌کنه‌. میگه این حرفای پشیمونی و اینا رو نگو" در مورد حاج خانم کنجکاو شدم:"راستی حاج آقا ایشون چه نظری داشتن در مورد کارِ شما؟" حاج آقا کمی صدایش از گوشی دور شد. انگار که به سمت خانمش برگشته باشد:" این خانمِ من از ما خیلی جلوتره‌. من تازه یه ذره ازش یاد گرفتم." دلم برای تعریف مرد از همسرش آن هم در این سن و سال ضعف رفت. جمله‌ی آخرِ حاج‌احمد را بعد از خداحافظی چند بار برای خودم تکرار کردم.  "دخترم دوست ندارم اسمی از من توی متنت بیاری. فقط دلم‌ می‌خواد مردم بدونن که اَهَّم امروز ما این‌جاست. امروز که می‌تونیم برای فرستادن موشکها توی سر اسراییلی‌ها کاری کنیم رو از دست ندیم. امام حسین طواف کعبه رو رها کرد و رفت دنبال خط مقدمِ دفاع از اسلام." 🖊به قلم مهدیه مقدم @httpsbleirhttpsbleirravi1402 ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
28.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 مقاومت زنده است تا ایران زنده است 🌿 همه آمده بودند تا بگویند در خیل بی تفاوت‌ها نیستند 🔰 گزارش بازارچه مقاومت ۲ تاریخ:۱۴۰۳٫۸٫۹ مکان: نهاوند : میدان سردار شهید سلیمانی مبالغ اهدایی : ۴۷٫۰۰۰٫۰۰۰ تومان هدیه خانواده شهید الله یار یوسفی (مادر، فرزند،همسر و برادر ) ۲۳٫۰۰۰٫۰۰۰ تومان اهداء مبلغ نقدی و فروش محصولات به نفع جبهه مقاومت ✔️🌿 طلاجات: یک حلقه النگو چهار حلقه انگشتری یک حلقه انگشتر نقره یک قطعه ربع سکه بهار آزادی ✅ بیش از ۱۰۰ بسته کلاف کاموا بین بانوان شرکت کننده در فراخوان «رج های مقاومت» توزیع شد تا نسبت به بافت کلاه و شال برای رزمندگان مقاومت اقدام کنند ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
بسم الله النور یک عمر آرزو داشته‌باشی بیایی حرم "علی بن موسی الرضا علیه السلام" و کلی خیالبافی کرده‌باشی که اگر رسیدی و چشمانت به ضریح منور روشن شد، چنین و چونان طلب می‌کنی و سلام فلانی را می‌رسانی و دعاهای دوستان و فامیل را تقدیم حضرت می‌کنی و شاید حتی با خودت کلی درگیر شده‌باشی که در نگاه اول که می‌گویند دعا مستجاب است، کدام حاجت را تقدیم حضرت کنی و هزار خیال و آرزوی دیگر و شاید از روزی که دلت هوای امام رضا کرده باشد، هر روز یک خواسته را گوشه دلت پنهان کرده‌ای تا همراه اولین نگاه، بگذاری در طبق دستانت و تقدیم امام مهربانی‌ها کنی.... و حالا در وسط‌های سال ۲۰۲۴ پایت رسیده به ایران و آمده‌ای به مشهد الرضا که نیامده‌ای که آورده‌اندت‌... آورده‌اندت در یکی از رواق‌های حرم که نه می‌شناختی‌اش و نه دیده بودی‌اش و هنوز هم دقیق نمی‌دانی کجا ایستاده‌ای. دست در دست همسر یا خواهر یا یکی از نزدیکانت می‌آیی و هیچ نمی‌دانی که این قلب را که دارد از قالب پر می‌کشد چه کنی‌.... از بغل دستی می‌پرسی ضریح مبارک کدام سمت است و او دستت را می‌گیرد و می‌چرخاندت سمت حرم و تو از همین دورها می‌ایستی و سلام می‌دهی و از عمق جان آآآآآه می‌کشی و چشمانت جاری می‌شود و می‌گویی و می‌گویی و می‌گویی و از عمق جان گویی باور داری که کسی هست نه آن دورترها که همین نزدیکی‌ها و گویی تو را در آغوش کشیده باشد، دلت می‌خواهد همه آرزوهای دور و درازت را واگو کنی ولی حالا؟! حالا در این روزها آن‌ها را کودکانه می‌بینی... امروز باید اشک بریزی در فراق، اشک بریزی برای جا ماندن، که برای ماندن، اشک بریزی برای دنیای بعد سید عشق، اشک بریزی برای ماندن خودت و پر کشیدن سید، اشک بریزی و زیارت بخوانی به نیابت از سید عشق، به نیابت از دوستانت و فرماندهانت... و درست در میان اشک‌هایی که از چشمان بی‌سوی تو می‌ریزد، یکی از درونت نهیب می‌زند که تو قرار نبوده اشک بریزی... تو قرار بود اهل قیام باشی، اهل مقاومت، حتی بی‌دست، حتی بی‌چشم... تو بازمانده نیستی، تو جامانده نیستی... تو بقیه سید عشقی تا یادگار و روایتگر این روزها باشی.... و برادری که دارد امین الله می‌خواند می‌رسد به این فراز: "و اجمع بینی و بین اولیائی بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین" و تو یک "آمین" بلند از میان ده‌ها آمین را تقدیم حضرت رضای مهربان ‌می‌کنی و می‌روی برای زیارت و پابوسی ضریحی که حسرت دیدنش برای همیشه به دلت ماند... یادگار همراهی با جانبازان زائر لبنانی از حریم امام مهربانی‌ها 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
📲 هوالمحبوب همون دقایق اول پیام آقا بود ، من هنوز داشتم معنای فرضی که آقا گفته بودن رو بررسی میکردم که این الان حکم جهاد هست، نیست ؟ که همسرم فیش مبلغی که تو سایت دفتر آقا برای کمک به مقاومت واریز کرده بود رو برام فرستاد ، نمیدونم چرا اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود، چرا انقد زیاد؟ تا خواستم براش بنویسم یک آن خجالت کشیدم... واقعا هم خجالت داشت... تشویقش کردم و احساس رضایت از اینکه وظیفمون رو انجام دادیم و تموم شد😊 بعد از یه مدت پویش طلا راه افتاد و من همچنان فکرم این بود که ما وظیفه خودمون رو انجام دادیم و تقریباً خیالم راحت بود ، سعی میکردم بقیه رو راضی به کمک کنم و این وسط کم کم روایت های طلایی داشتن روی خودم هم تاثیر میذاشتن...میخوندم و از این همه فداکاری و عشق به فرمان ولی لذت میبردم ، و کلام مولا علی علیه السلام همش تو ذهنم بود از کسانی نباش که دیگران را به کار خوب وا مى دارد; ولى خودش به آن عمل نمى کند. صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد. من دقیقا مصداقش بودم ، صالحان را دوست دارد ولی عمل آنها را انجام نمیدهد. دوست نداشتم فقط تماشاگر باشم ، دوست نداشتم تو این مسابقه ی اطاعت از امر ولی عقب بمونم... کتابی که اتفاقی برداشته بودم یه تیکه اش رو بخونم رو باز کردم... نوشته بود فاستبقوا الخیرات.🥺 ✍س.جنگی ****************************** 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran