به استقبالتان آمده زهرا....
فردا صبح ساعت ٩ شیراز ،صبح میدان ارم
#تشییع_شهدای_گمنام
#انجمن_راویان_فجر_فارس
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _٣ شهید عبدالحسین برونسی تالیف: سعید عاکف راوی:
🚩 یافطمه الزهرا سلام الله علیها🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۴
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف :سعید عاکف
ویلای جناب سرهنگ
راوی : سید کاظم حسینی
یکبار خاطره ای برایم تعریف کرد که از دوران سربازی اش بود. خاطره ای تلخ و شیرین که منشأ آن، روحیه الهی خودش بود. میگفت: اول سربازیم که اعزام شدیم به پادگان ۰۴ بیرجند، بعد از تمام شدن دوره آموزش نظامی، زمان تقسیم سربازان رسید. یک روز تمام سرباز ها را جمع کردند در میدان صبحگاه.
هنوز کار تمام نشده بود که فرمانده پادگان خودش میان سرباز ها آمد. آهسته قدم میزد و با دقت به چهره ها نگاه می کرد. در یکی از ستون ها توقفی کرد و به صورت سربازی خیره شد. سرتا پای اندامش را نگاه کرد، آمرانه به سرباز گفت: بیرون! .
به همین روش دو سه نفر دیگر را انتخاب کرد. من قد بلندی داشتم و با هیکلی ورزیده، در عوض قیافه ام روستایی و مظلوم نما بود.
فرمانده پادگان نزدیک من هم ایستاد. سعی کردم خونسرد باشم. به چهره ام دقیق شد و به من هم گفت: توهم برو بیرون! یکی آهسته از پشت سرم گفت: خوش به حالت!.
تا از صف بیرون بروم، دو سه تا جمله دیگر هم از این دست شنیدم.
دیگر افتادی توی ناز و نعمت.
تا آخر خدمتت کیف می کنی.
بیرون صف، یک درجه دار اسمم را نوشت و مرا فرستاد پهلوی بقیه. حسابی کنجکاو شده بودم. آخر از خودم می پرسیدم چه نعمتی به من می خواهند بدهند که این بچه شهری ها اینطور دارند حسرتش را می خورند؟.
خیلی ها با حسرت نگاهم می کردند. بالاخره از بین آن همه حدود ۵ نفر انتخاب شدیم. یک استوار ما را به آسایشگاه برد. و گفت: سریع بروید لوازم تان را بردارید و برگردید!.
باز کنجکاوی من بیشتر شد. با آنهای دیگر هم رفاقتی نداشتم که موضوع را ازشان بپرسم. لوازمم را سریع جمع کردم و آمدم بیرون. یک جیپ منتظر بود. سوار شدیم و حرکت کردیم. استوار ما را به بیرجند برد. چند دقیقه بعد، جلوی یک خانه بزرگ ویلایی، ماشین ایستاد. استوار پیاده شد رو کرد به من و گفت: سریع بیا پایین!.
خودش رفت زنگ آن خانه را زد. من لوازم مرا برداشتم و از ماشین پایین پریدم. استوار به من گفت: تو از این به بعد در اختیار صاحب این خانه هستی. هرچه به تو بگویند بی چون و چرا گوش می کنی!.
مات و مبهوت نگاهش کردم. آمدم چیزی بگویم، که در باز شد. یک زن تقریباً مسن و ساده، بین در ظاهر شد. چادر سرش را جابجا کرد. استوار به زن گفت: این سرباز رو خدمت خانوم معرفی کنید!.
از شنیدن کلمه خانم خیلی تعجب کردم. استوار خواست برود، من گفتم : من اینجا اسلحه ندارم چگونه نگهبانی بدهم؟. اصلا اینجا چکار باید انجام بدهم؟.
استوار خنده تمسخر آمیزی کرد و گفت : برو بابا دلت خوش است. از امروز همین لباس هایت را هم باید در بیاری و لباس شخصی بپوشی!.
ما در دوره آموزشی یاد گرفته بودیم که باید حرف مافوق را گوش بدهیم. بنابراین به دنبال آن زن به داخل خانه رفتم. آن طرف حیاط یک ساختمان مجلل چشم را خیره می کرد. وسعت حیاط، گلهای رنگارنگ و درخت های سربه فلک کشیده هم زیبایی دیگری داشت. زن به من گفت: دنبالم بیا!. لوازمم را به دست گرفتم و به دنبالش داخل ساختمان شدیم.
ادامه دارد...
صلوات
#کمپین #فارس_من #برای_چادر_مادر
🔴 امضا تا گزارش از مطالبه
❌پاساژهای هنجار شکن را پلمپ کنید
متاسفانه بعد از اغتشاشات اخیر فرهنگ بدحجابی تبدیل به بیحجابی شده است و در صورت مماشات و سهلانگاری و بیتفاوتی مردم و مسئولین وضعیت فرهنگی جامعه بدتر و بدتر خواهد شد!
یکی از مکانهایی که مکرر در آن کشف حجاب دیده میشود پاساژها و بانکها است! از این رو در فارس من کمپین پلمپ پاساژ های خاطی شکل گرفته است تا تعزیرات و شهرداری تذکرات لازم را به کسبه ابلاغ کنند و در صورت نیاز اقدام به پلمپ مغازهداران خاطی کند.
💢امضا کمپین👇👇
https://www.farsnews.ir/my/c/177241 https://www.farsnews.ir/my/c/177241
1_2565437220.mp3
3.14M
🎙 #کلیپ_صوتی | سرمشق فاطمی
🏴 رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن شهادت حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها، کلیپ صوتی «#سرمشق_فاطمی» را منتشر میکند.
🎧 بشنوید