انجمن راویان فجر فارس(NGO)
گزارش تصویری راهیان نور دانش آموزي استان فارس
علقمه،شلمچه،هویزه(کرخه نور)
💢پویش «پرچم اتحاد»
🔹به مناسبت چهل وچهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی پویش «پرچم اتحاد» برگزار میشود
🔹حضرت آیتالله خامنهای در دیدار فرماندهان نیروی هوایی ارتش فرمودند: بیست و دوم بهمن امسال انشاءالله به توفیق الهی مظهر حضور مردم، مظهر عزت مردم، مظهر اعتماد مردم به یکدیگر است، مظهر اتحاد ملی است. من توصیهام هم این است به همهی آحاد مردم عزیزمان که سعی کنند این راهپیمایی را، این روز بزرگ را، این حرکت پرشکوه را مظهر اتحاد ملی و وحدت ملی قرار بدهند.۱۴۰۱/۱۱/۱۹
🔹«پرچم اتحاد» عنوان پویش جدید بخش تعامل با مخاطب «همگام» است. رسانه KHAMENEI.IR همگام با ملت ایران برای برگزاری هرچه با شکوهتر راهپیمایی۲۲بهمن امسال، در قالب پویش #پرچم_اتحاد از کاربران شبکههای اجتماعی دعوت می کند تا تصاویر حضور خود در راهپیمایی۲۲بهمن را برای رسانه KHAMENEI.IR ارسال یا با هشتگ #پرچم_اتحاد در فضای مجازی منتشر کنند.
🔹شیوه مشارکت در پویش:در دهه فجر ضمن ترویج پرچم ایران در فضای مجازی، از حضورتان در راهپیمایی ۲۲بهمن و جشن پیروزی انقلاب، عکس تهیه و برای رسانه KHAMENEI.IR ارسال کنید، یا با هشتگ #پرچم_اتحاد در فضای مجازی منتشر نمایید.
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید روح الله قربانی (1333- 1357 ه ش) شهید روح الله قربانی در خانواده ای متدین و متعهد در شیراز
شهید سعید رضا غیور
(1342-1357ه ش )
او در خانه ای ساده و مملو از عطر معنویت و دین ، در شیراز، به روی دنیا چشم گشود . عشقش از همان دوران کودکی به کسوت روحانیت ، او را به مدارس مذهبی کشانید و همین عشق بود که وادارش کرد تا به مدرسه ی علمیه خان مراجعه کند . حشر و نشر سعید مسجد بود و در واقع ، مسجد همه زندگی اش شده بود . از شرکت منظم در دعای ندبه تا کاستن از خواب و استراحت برای مطالعه کتب مذهبی ، همگی از روح بلندش حکایت داشت. وی برپایی هیأت های عزاداری ویژه نوجوانان را وجهه ی همت خود ساخته و هنگامی که به سن تکلیف رسید ، حضرت روح الله را به مرجعیت خویش برگزید . با ورودش به سن تکلیف ، خروش مردمی نیز خواب شب پرستان را آشفته کرده بود . او هم که سری پر شور و پاهای استواری برای حضور داشت ، به طوفان متلاطم و اقیانوس خشم مردم پیوست . اطاعت بی چون و چرایش از ولایت روح الله ، غوغایی در دلش برپا ساخته و آرامش و قرار را از او گرفته بود . بارها بر سر این اطاعت کتک خورد و به طور بی رحمانه ای مورد ضرب و شتم دژخیمان پهلوی قرار گرفت ، اما او که در طریقت عشق و جانبازی ، رنجیدن و بریدن را کافری می دانست ، مصمم تر از قبل به مبارزه ادامه می داد . یوم الشهادت 22بهمن 57، وقتی که با آرامشی ملکوتی ، غسل کرده و به محل شهربانی عزیمت کرد ، کسی نمی دانست که پس از اندک زمانی ، سعید آسمانی خواهد شد . آن روز در هیجان جهاد و مبارزه علیه اهریمنان زشت خوی ، این سعید بود که با پرتاب بمب های دست ساز خود به طرف مزدوران ، ضربات مهلک خویش را بر پیکره ی خصم فرو آورد . ظهر همان روز با صفیر گلوله ای خونین بال شد و در بیمارستان ، در پروازی سرخ ، به ابدیت پیوست .
راه سرخش هماره جاودانه باد
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید سعید رضا غیور (1342-1357ه ش ) او در خانه ای ساده و مملو از عطر معنویت و دین ، در شیراز، به
شهید سهراب یحیایی
(1333-1357 ه ش)
شهید سهراب یحیایی در خانواده ای مومن و مذهبی در شیراز چشم به جهان گشود.تا کلاس چهارم ابتدایی به تحصیل ادامه داد آنگاه به خاطر فقر و پیدا کردن تکه نانی حلال به کار پرداخت.
در آغازین جرقه های بیداری مرد،خدمت سربازی را رها کرد و به جمع مردم انقلابی پیوست و عاشقانه در تهیه و توزیع اعلامیه های امام(ره) تلاش کرد.
در حادثه دی ماه 57 وهجوم مردم خشمگین به ساواک و پایین کشیدن مجسمه منحوس شاه شرکتی فعال داشت و از همان زمان حاصل کرد که رژیم شاه سقوط خواهد کرد.
در کوران تظاهرات، به همراه دیگر جوانان به حراست و نگهبانی از اموال و ناموس مردم در شب های ظلمانی پرداخت
روز بیست و دوم بهمن پس از آنکه در خلع سلاح کلانتری ها شرکت کرد،برای فتح آخرین پایگاه مقاومت رژیم، رو به سوی شهربانی نهاد.
آن روز عده ی زیادی از مردم با دست خالی و تنها با توکل و ایمان،به مقابله با سلاح زنگار گرفته شاه جلاد آمده بودند. دژخیمان،بی رحمانه مردم بی دفاع را آماج گلوله های خود قرار می دادند. سهراب نیز در آن میان با چابکی تمام،از سویی به سوی دیگر می رفت و هر کاری که از عهده اش برمی آمد انجام می داد.
او در این گیرودار جهاد عاشقانه بوسیله تیر خفاشان،شب پرست عاشورایی شد و سهراب قصه های واقعی شهادت گردید.
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید سهراب یحیایی (1333-1357 ه ش) شهید سهراب یحیایی در خانواده ای مومن و مذهبی در شیراز چشم به
سیاوش علیپور
(1339-1357ه ش)
تقویم انقلاب هر روز ورقی تازه می خورد و نام و خاطره جاوید شاهدان و شهیدانی دیگر را در خود ثبت می کرد تا همیشه زنده بماند.اینک سیاوش علیپور شاهدی دیگر است که نامش ، دفتر انقلاب را زینت می بخشد. او در محله ی دباغی شیراز چشم به جهان گشود . تربیت خاص مذهبی و فرهنگی خانواده باعث شد که وی در کودکی با همان معنویت و روحانیت خاص رشد یابد و علاوه بر روح ، جسم خود را نیز پرورش دهد که سرشناس بودن در زمینه فوتبال حکایت از این مطلب دارد . عشق به قرآن یکی از خصوصیات ذاتی وی بود و همین امر ، از او انسانی کامل ساخته بود . سیاوش با آنکه سرشار از شور جوانی بود ، هیچ لحظه ای از عمرش را با غفلت و سرگردانی نمی گذرانید و در دوران دبیرستان ، آنگاه که از مدرسه تعطیل می شد ، به کار کردن می پرداخت تا از این راه مخارج تحصیل را تأمین کند . زمزمه های انقلاب در درون مردم تبدیل به فریاد رسای آزادی خواهی شده بود و حالا دیگر کمتر کسی بود که خود را در قطره ای از این دریای طوفانی حس نکند . سیاوش نیز از همان آغاز جنبش در متن انقلاب قرار داشت و با پخش اعلامیه های امام و توزیع نوارهای سخنرانی ایشان ، مبارزه ی چشمگیری را در پیش گرفت و در این راه یک بار نیز بوسیله ساواک دستگیر شد ؛ اما پس از آزادی ، فعالیت او گسترده تر شد تا جائیکه مادر را نیز با خود همراه کرد و او را با خود به راهپیمایی می برد . بهمن ماه 57 فرا رسید و سیاوش گویی هر روز خود را به خدا نزدیکتر احساس می کرد تا جائیکه یک روز قبل از شهادت ، یعنی روز بیست و یکم بهمن ماه ، برادر کوچکتر خود را به گردش برد و با او عکسی به یادگار گرفت . نسیم خوش شهادت از دل مادر نیز گذشت و او شب قبل از شهادت ، سیاوش را در لباس دامادی دید . بیست و دوم بهمن 57 شیراز یکپارچه آتش گشته و شهربانی شیراز ، آخرین سنگر رژیم بود که در محاصره فریاد و خشم مردم قرار داشت و دژخیمان برای ایجاد ترس و وحشت ، اقدام به تیر اندازی می کردند . شهید علیپور در کمترین زمان ممکن خود را به دریای پرخروش مردم رساند و با شور و هیجان فراوان به مبارزه پرداخت ؛ اما لحظاتی بعد گلوله ای از اسلحه خصم ، سر سیاوش را نشانه رفت و او را بی هوش روانه بیمارستان ساخت . سرانجام پس از هیجده روز بیهوشی ، روز نهم اسفند 57 با قافله شهیدان عازم دیار نور شد .
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
سیاوش علیپور (1339-1357ه ش) تقویم انقلاب هر روز ورقی تازه می خورد و نام و خاطره جاوید شاهدان و ش
شهید سید ابراهیم حسینی سعدی
(1328- 1357 ه ش)
در سروستان سبز محمدی صلی الله علیه و آله وسلم، سرو صفتی پای به عرصه وجود گذاشت که نشان از تبار علوی- فاطمی داشت. نامش را سید ابراهیم گذاشتند. وی در «قریه سعدی شیراز» و در خانواده ای از سادات سیادت نشان، پرورش یافت.
سید ابراهیم تا کلاس ششم ابتدایی به مدرسه رفت و پس از آن به کار مشغول شد. حسن سلوکش با مردم و تلاس و همتش برای نشر معارف قرآنی چه در بعد قرائت قرآن با صوت خوش و چه در برگزاری کلاس های آموزشی در مسجد محل، از وی انسانی نیکو خصال و قابل احترام ساخته بود.
در دوران خیزش و خروش مردم علیه ستم و سیاهی، او نیز در لبیک به مقتدار و مرادش، دل سپرد و به دریای مواج تظاهرات پیوست.
شهید سید ابراهیم حسینی سعدی، سرانجام در قضیه بهائیان از قریه سعدی در 23 آذر 57 حماسه آفرین شد و با عده ای از جوانان غیرتمند که سینه های ستبر خویش را در برابر هجوم وحشیانه ارتش شاه، سپر کرده بودند به شهادت رسید و به سرزمین شقایق سیرتان خدا جو هجرت کرد.
روانش شاد باد
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید سید ابراهیم حسینی سعدی (1328- 1357 ه ش) در سروستان سبز محمدی صلی الله علیه و آله وسلم، سرو
شهید سید حسین میرباقری
(1331- 1357 ه ش)
از تبار عاشورائیان، سیدی در شیراز متولد شد که نامش را حسین گذاشتند. او که با نماز و قرآن رشد یافته و با معنویت معطر گشته بود، از همان اوان نوجوانی دارای شخصیتی والا و اخلاقی پسندیده شد و الگوی همسالان خود گردید.
پس از طی تحصیلات متوسطه، در رشته زبان انگلیسی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد و برای ادامه تحصیل به آن شهر نقل مکان کرد.
با ورودش به دانشگاه به صف مبارزان پیوست و در تهیه و توزیع شبنامه ها علیه رژیم و تکثیر و پخش اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام(ره) کوشش زیادی از خود نشان داد. پس از مدتی از طرف دستگاه جهنمی ساواک شناسایی و دستگیر شد و به سیاه چالهای شکنجه گرفتار آمد.
در سال دوم دانشگاه ازدواج کرد و همسرش نیز به عرصه ی مبارزه وارد گردید.
سال 57 سال آخر تحصیلش در دانشگاه بود و بهمن ماه همان سال برای گذراندن تعطیلات پایان ترم همراه همسرش به شیراز آمده و به محضر شهید آیت الله دستغیب رفت و از معظم له درباره ی ادامه مبارزه کسب تکلیف نمود.
روز 22 بهمن 57 وقتی قصد خروج از منزل را داشت، خواهرش به او گفت: «تو با دست خالی چکار می توانی بکنی»، سید پاسخ داد: «به طرفداری از امام که می توانم سیاهی لشکر باشم.»
تقدیر چنین رقم زده بود که شهید سید حسین میرباقری در ظهر عاشورای 22 بهمن 57 در آوردگاه خویش در مقابل شهربانی درحالی که مجروحان حادثه را از معرکه نجات می داد خود از پشت سر به گلوله آتشین خصم بهشتی شود و مزد یک عمر مبارزات خود را از خدا دریافت نماید.
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید سید حسین میرباقری (1331- 1357 ه ش) از تبار عاشورائیان، سیدی در شیراز متولد شد که نامش را حس
شهید سید خلیل دستغیب سربی
(1329- 1342 ه ش)
از کوثر جوشان فاطمه (سلام الله علیه) و در خانواده ای روحانی که سلسله ی سادات جلیل القدر را میراث دارند، سیدی متولد شد که خلیلش نامیدند. دوران کودکی را نزد پدر به فراگیری قرآن و تعلیم اسلام گذرانید: آنگاه به درون آموزشگاهی ابتدایی که معلمان و کارکنانش همه متعهد بودند پا گذاشت و چون ویژگی های عمیق روحی را دارا بود، خیلی زود مورد علاقه و توجه مسئولان مدرسه قرار گرفت.
عشق به نماز جماعت و زیارت سیمای ملکوتی شهید آیت الله دستغیب (رحمت الله علیه). خلیل را به مسجد کشاند تا آنجا که یکی از افراد ثابت و همیشه حاضر در نماز جماعت آن شهید عظیم الشأن و مجالس سخنرانی ایشان شد.
هنگامی که فریاد ستم سوز و طنین ملکوتی امام راحل را در بهار سال 42 از زبان مراد خویش«حضرت آیت الله دستغیب» شنید، به سید آزاده ی قم دل داد و برای یاری حضرت روح الله قامت راست کرد در سحرگاه روز شانزدهم خرداد 42 عمال رژیم طاقوت به بیت شریف شهید آیت الله دستغیب حمله برده و او را به جرم افشا گری جنایتهای پهلوی و همراهی با امام خمینی رحمت الله علیه دستگیر کردند و به نقطه نا معلومی بردند.
خبر دستگیری آیت الله دستغیب به سرعت در دل شیراز پیچید و مردم خشمگین را به طرف صحن شاهچراغ(علیه السلام) کشانید به دنبال آن راهپیمایی اعتراض آمیز مردم شروع شده شهید سید خلیل این جوان برومند و آزاده نیز از جمله مردم تظاهر کننده ای بود که آزادی شهید آیت الله دستغیب را طلب می کردند.
مردم تازه به چهارراه مشیر رسیده بودند که مشاهده کردند در محاصره نیروهای دشمن مسلح قرار گرفته اند. آتش ظلم و ستم شاهی از لوله تفنگ سربازان و مزدوران شاه به روی مردم بی پناه گشوده شد و قامت بلند اولین شهید به خاک در غلتید.
سید خلیل که بلندای غیرت کربلایی اش تاب دیدن این همه جنایت را نداشت به مصاف با مزدوران شتافت پس از ابراز رشادت های عاشورایی در روز شانزدهم خرداد 42 که با سومین روز شهادت مولایش حسین (علیه السلام) مصادف بود مسافر کربلا شد.
روح کربلایی اش چراغ راه آزادگان باد.
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۵٢ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف اتاق
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۵٣
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
اورکت نو
راوی : معصومه سبک خیز
بنام خدا
پدرش گاهگاهی از روستا به خانه ما میآمد تا از حال و احوال عبدالحسین هم خبر بگیرد. اتفاقاً یکبار که عبدالحسین به مرخصی آمده بود پدرش هم از گرد راه رسید. عبدالحسین صحبت های جبهه را پیش کشید. همیشه دوست داشت که پدرش را هم با خود به جبهه ببرد که شاید پدر هم فیض شهادت نصیبش شود.
این بار حسابی پا پیچ پدر شد. در نهایت هم توانست او را راضی کند که با خود به جبهه ببرد. به این منظور، همه کارهای مقدماتی و لازم را برای اعزام پدر، خودش انجام داد. در نهایت به اتفاق یکدیگر عازم شدند.
حدود چهار ماه بعد، خدا بیامرز پدرش برگشت و یک راست هم به مشهد و خانه ما آمد. از خوبی های جبهه، زیاد صحبت کرد. او تعریف می کرد و ما می شنیدیم. در این بین کنجکاو شدم از اخلاق و طرز رفتار عبدالحسین در جبهه از پدرش پرسیدم. او گفت: عموجان! نمیدانی شوهرت خیلی دقیق و حساس است. پرسیدم: چطور؟.
گفت: وقتی به جبهه رسیدیم، یک اورکت بمن داد، دیروز که من خواستم به مرخصی بیایم، همان اورکت را از من گرفت و به بسیجیهای دیگر داد.
من تعجب کردم، زیرا معمولاً لباسی را که به رزمنده ها می دادند، بعد از مدتی که استفاده می کرد لباس مال خودشان میشد. تعجب کردم که چرا آنرا از پدرش گرفته!.
چند روز بعد که عبدالحسین به مرخصی آمد، موضوع اورکت را از او پرسیدم و گفتم: لازم نبود اورکت را که به پیرمرد داده بودی ازش پس بگیری!.
خندید و گفت: معلوم نیست بابا برایت چی تعریف کرده، اما من توضیح مدهم.... . سپس ادامه داد: جبهه که رسیدیم هوا سرد بود. ملاحظه سن و سالش را کردم یک اورکت گرفتم و به او دادم که بپوشد. من خودم در اتاقم یک اورکت داشتم که کهنه بود و چند جایش هم وصله شده بود. ولی دیدم اورکت خودش را داخل ساکش گذاشت و همان لباس کهنه من را برداشت و پوشید. تمام این چهار ماهی که آنجا بود همان اورکت کهنه تنش بود. وقتی می خواست بیاید مرخصی، اورکت را از توی ساکش بیرون آورد و پوشید که سر و وضعش نو نوار باشد. من از او پرسیدم: بابا، انشاالله کجا میروی؟. گفت به روستا می روم، چون مرخصی گرفته ام.
گفتم: خوب اگر می خواهید به روستا بروی، چرا همون اورکت کهنه را نمی پوشی؟.
متوجه منظور من نشد! خیره شده بود و یک کلمه حرف نمیزد. من هم رک و راست گفتم خوب این اورکت نو را دربیاورد و همان قبلی را بپوش.
ابتدا اعتراض کرد که مگه مال خودم نیست؟.
من هم گفتم: اگر مال خودتان هست، باید از روز اول میپوشیدی.
بالاخره هم راضیش کردم که باید هوای بیت المال ما را داشته باشد و اجر خودش را ضایع نکند.
ادامه دارد...
صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۵٣ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف اور
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۵۴
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
بعد از عملیات
راوی :معصومه سبک خیز
بنام خدا
پدر عبدالحسین سکته کرده بود. من به روستا رفتم و او را به مشهد آوردم تا پیش دکتر ببریم. بعد از معاینه دکتر ها می گفتند این دیگر خوب شدنی نیست. و همه غیر مستقیم اشاره میکردند که روزهای آخر زندگی اش است.
با عبدالحسین تماس گرفتیم، جریان مریضی پدر را به او گفتیم او هم ضمن تشکر گفت: من اینجا برایش دعا می کنم.
به اعتراض گفتم: یعنی چی؟... شما باید سریع به مشهد بیایی. گفت: من برای چی بیایم! شما که خودت دکتر میبرید.
انگار حدس زد باید خبر های دیگری باشد. من گفتم: دکترها گفتند خوب نمیشود الان هم حالش خیلی خرابه تا حتی...... دیگر نتوانستم بقیه حرف را ادامه بدهم.
چند لحظه ساکت ماند، بعدش غمگین و گرفته گفت: راستش من شرایطم طوریه که نمی توانم اینجا را ترک کنم! وحتماً باید بمانم. حتی اگر خدای نکرده بابا از دنیا برود.. چون ملاحظه جبهه و جنگ از هر چیز دیگری واجبتره!.
من گفتم : اگر خدای نکرده اتفاقی افتاد چه کار کنیم؟.
آهسته و با اندوه گفت: خوب او را ببرید دفنش کنید!.
چند روز بعد پدر فوت کرد، ولی ما جنازه را دفن نکردیم. برادرها و خواهرها و تمام اقوام منتظر ماندند تا او بیاید.
آن روزها در جبهه عملیات میمک تازه شروع شده بود. با هر زحمتی بود او را تلفنی پیداش کردیم. به او گفتم که پدر به رحمت خدا رفت.
آهسته از پشت تلفن گفت: انا لله و انا الیه راجعون.
من گفتم: ما هنوز او را دفن نکرده ایم چون همه منتظر هستند شما بیایید بعد دفنش کنیم.
با اعتراض گفت: برای چی دفن نکرده اید؟. دفعه قبل که زنگ زدی هنوز عملیات شروع نشده بود ولی الان عملیات شروع شده، دیگه اصلاً نمی توانم بیایم.
گفتم: اینطوری که نمیشود. تو فقط ۲۴ ساعت بیا و زود هم برگرد.
گفت الان در اینجا به من به شدت نیاز هست خودتان او را ببرید و دفن کنید.
چهل روز گذشت. در مراسم چهلم، عبدالحسین از جبهه آمد و ما در مشهد و هم در روستا در مسجد روستا مراسم گرفتیم. عبدالحسین خودش هم پای منبر رفت و گفت: الان همه آبادی اینجا جمع هستند. سپس صدایش را صاف کرد و گفت: هر کس از بابای خدا بیامرز من هر ناراحتی که دارد یا هر قرض و طلبی دارد، همین جا بیاید و به خودم بگوید تا من مسئله را حل کنم...
ادامه دارد...
صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا