8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرق قبل و بعد از ۱/۲۰ سیزدهم دی ماه ۹۸
حاج قاسم بعد از شهادت، منتشر شد...
@raviyanfarss
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
فرق قبل و بعد از ۱/۲۰ سیزدهم دی ماه ۹۸ حاج قاسم بعد از شهادت، منتشر شد... @raviyanfarss
🔰 برای مردِ ۱:۲۰
باید برای همگان سوال شود؟
این چه عزت و محبوبیتی است که خدا به یک انسان معمولی و غیرمعصوم داده است! به یک بچه روستایی، به کسی که از شهرت فراری بود، به کسی که در دنیای قدرت وقتی به او پیشنهاد نامزدی برای ریاست جمهوری شد، گفت: من سربازم کاندید گلوله هام! به کسی که اهل جذب فالوئر نبود، برای جذب هم تلاش نمیکرد. مخفی بود، گریزان بود، از دوربین، از خبرنگار، از شو بازی کردن...
علت این نفوذ در قلوب چیست؟
عبادتش، جهادش، اخلاصش، همه و همه جای خود مهم و محترم، اما باید به این پرداخت که او در برابر ظالم در هر جای جهان که می ایستاد قطعا و بلادرنگ از مظلوم دفاع میکرد. حتی وقتی کُردهای عراق از او کمک خواستند بی درنگ به یاریشان شتافت. زنان ایزدی، کودکان سوری، کودکان یمن و... شما از مظلوم در برابر ظالم دفاع کنید، خدا از عزت خودش به شما بی حساب عطا می کند. بخاطر همین ظالمترین دولت جهان، یاور مظلومان را شبانه، غریبانه در ساعت ۱:۲۰ موشک باران کرد.
👤دکتر زادبر
✅ @raviyanfarss
10.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | تشنگان وصل
🌷 رهبر انقلاب: اینکه شما میبینید و میشنوید بعضی از این شهدای ما عاشقانه #آرزوی_شهادت میکردند، خدای متعال یک نوری به دل آنها انداخته بود؛ با این نور یک حقیقتی را میدیدند، این بود که عاشق شهادت بودند.
👈 شهید سلیمانی میگفت... تهدیدش کردند که تو را میکشیم، گفت من دارم در بیابانها دنبالش میگردم، بلندی و پستیها را طی میکنم دنبال همین. ۱۴۰۱/۰۸/۰۸
#جهاد_تبیین
#رهبری
#شهید_قاسم_سلیمانی
#عاشقان_شهادت
#جان_فدا
┏━━ °•🍃•°━━┓
@raviyanfarss
┗━━ °•🍃•°━━┛
34.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭐️ #ستاره_های_شهر
🕯️ روایت هفتم
🔺️#شاهدان
🔺️پاسداشت شهدای #شلمچه
عملیات های کربلای ۴ ، ۵ و ۸
✔️ مکان:
#گراش ، دانشکده علوم پزشکی امام جعفرصادق علیه السلام
✔️ زمان :
پنجشنبه ، ۱۵ دی ۱۴۰۱ از ساعت ۲۰
🔸️شب وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🔹️سالروز #شهادت مسافران پرواز ۷۵۲
🔸️همراه با تکریم مادران #شهدا
🔹️برنامه های متنوع فرهنگی ، هنری
✔️ با حضور آحاد مردم قدرشناس
#جان_فدا
#لطفا_اطلاع_رسانی_نمائید
✔️@raviyanfarss
✔️@kshohadayefars
35.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 موشن گرافیک عقیق مقاومت
(بررسی مختصری از زندگی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی)
💠 تولید واحد هنرهای تصویری حوزه هنری کهگیلویه وبویراحمد
🔹 eitta.com/artyasuj_ir
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ١٢ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف حکم ا
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ١٣
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف :سعید عاکف
حکم اعدام
راوی :همسر شهید
پیام تازه از امام رسیده بود؛ و خواسته بود که مردم به خیابانها بریزند و علیه رژیم تظاهرات کنند.
آن روز عبدالحسین به سر کار نرفت، غسل شهادت کرد و با شوق و فراوان نوار های امام و رساله و چند تا کتاب دیگر را جمع کرد و به من گفت: من به تظاهرات می روم، اگر چنانچه دیر کردم و نیامدم، تو اینها را نگه ندار و از خانه خارج کن!. خداحافظی کرد و رفت.
مردم به حرم امام رضا علیه السلام رفته بودند و آنجا تجمع و شعار میدادند. خبرهای بدی میرسید که ساواک مردم را کشتار کرده. حتی توی حرم تیراندازی شده بود. من هم حرص میخوردم. فکر کردم که این نوارها و این کتابها را چه کار باید بکنم. یکی دو روزی گذشت و عبدالحسین به خانه نیامد. صلاح ندیدم که بیشتر از این نوارها و کتاب ها را نگه دارم، بنابراین رساله حضرت امام را به خانه برادرش بردم و آن را در زیر یک موزاییک توی حیاط جاسازی و خاک کردیم. به خانه برگشتم. فکر میکردم نوار ها و کتاب ها را چه کار کنم. یاد یکی از همسایه ها افتادم که پسرش پیش عبدالحسین شاگردی می کرد. با توکل بر خدا آنها را پیش همسایه بردم. اتفاقاً برخلاف انتظارم با روی باز از من استقبال کردند و همه را گرفتند و قول دادند که آنها را پنهان نمایند. به این ترتیب خیالم راحت شد. حدود هشت روزی گذشت بازهم خبری نشد. در این چند روز بعضی از همسایه ها که به اصطلاح شاه دوست بودند ما را حسابی اذیت کردند. می گفتند: حتماً عبدالحسین را اعدام کردهاند و حتی جنازهاش را هم دیگر به ما تحویل نخواهند داد.
بالاخره روز دهم یکی به در خانه آمد و گفت: عبدالحسین زنده است. من به سختی باور کردم و با تردید پرسیدم خوب بگو الان کجاست؟. گفت: عبدالحسین در وکیل آباد زندانی است. اگر بخواهید آزاد شود یا باید یک سند خانه به عنوان وثیقه ببرید، یا باید صد هزار تومان پول نقد ببرید!.
قطعاً هیچکدام برای من میسر نبود. مرد رفت و من ماندم و هزار جور فکر و خیال. فکر میکردم باید پیش چه کسی بروم و از چه کسی کمک بخواهم. آخر فکرم به جایی نرسید. در همین مخمصه بودم که یک روز در خانه را زدند. چادر به سر در را باز کردم. مرد غریبه ای بود. با دستپاچگی گفت: سلام.
جوابش را دادم. گفت: ببخشید خانوم من غیاثی هستم، اوستا عبدالحسین در خانه ما کار می کردند. میخواستم ببینم این چند روز چرا سر کار نیامده؟.
با گریه موضوع را به او گفتم.
مرد گفت: شما ناراحت نباشید، خانه من سند دارد، خودم امروز میروم به امید خدا آزادش می کنم. خداحافظی کرد و رفت و من خیلی خوشحال شدم و دعا کردم هر چه زودتر سالم برگردد.
نزدیک ظهر در کوچه سر و صدایی بلند شد. دختر کوچکم را بغل کردم و سریع بیرون رفتم. دیدم بقال سر کوچه یک جعبه شیرینی دستش گرفته و با خوشحالی آنرا بین مردم تقسیم میکند. لابلای جمعیت چشمم به عبدالحسین افتاد. خشکم زد. مات و مبهوت او را نگاه کردم. اما قیافه عبدالحسین خیلی شکسته و مسن تر از چند روز قبلش نشان میداد. همسایه ها پشت سر هم صلوات می فرستادند و خوشحال بودند. اما عبدالحسین گرفته بود و حرفی نمیزد. یک راست به خانه آمد. پشت سرش رفتم در را بستم. روبرویش ایستادم. انگار که چند سال پیرتر شده بود. خواست حرف بزند دیدم بعضی از دندان هایش هم سر جایش نیست. از ته دل آهی کشید گفت: ای کاش شهید میشدم. به داخل اتاق رفت. چند تا از فامیل ها آمده بودند. با آنها احوالپرسی کرد و به حمام رفت.
آن روز تا شب هیچی نگفت. کم کم حالش بهتر شد. رفقای طلبه هم شب آمدند و آن طرف پرده با هم نشستند. من از پشت پرده حرف هایش را می شنیدم. اسم یک سروان را برد و گفت: که اسلحه رو پشت گردنم گذاشت دست و پایم را بسته بودند. یکی دائم به من سیلی میزد و میگفت: پدرسوخته بگو اسم آنهایی که باهات قبل من چیزی را اقرار نکردم. سروان عصبانی شد و با مشت دندانم را شکست. عبدالحسین از وحشی گری ساواک حرف میزد و من آرام آرام گریه میکردم. بیشتر دندان هایش را شکسته بودند. البته شکنجه های بدتر از این هم کرده بودند که از گفتنش شرم دارم. روحیه عبدالحسین خیلی قوی تر شده بود و مصمم تر از قبل می خواست به مبارزه هایش ادامه بدهد.
ادامه دارد...
صلوات