اطلاعاتی درمورد شهید #هرروز_یک_خاطره
🌸سردار شهید ابراهیم خلیلی🌸
نام پدر : مهدی
تاریخ تولد : 1338/07/01
محل تولد : روستای نوگوران
تاریخ شهادت: 1362/12/11
سن : 24 سال
وضعیت تاهل : متاهل
محل شهادت: جزیره مجنون
عملیات: خیبر
نحوه شهادت: اصابت ترکش
شغل: پاسدار
رده اعزام کننده :سپاه
یگان خدمتی: لشکر امام حسین
آخرین مسئولیت شهید : فرمانده گردان امام حسن مجتبی و امام سجاد/طراح عملیات
محل خاکسپاری : روستای نوگوران
🌷شادی روحش صلوات🌷
@raviyanlenjan
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دلانه
صلوات خاصه بانو فاطمه الزهراسلامالله علیها
🌸سلام مادرمهربانم میخواهم نیلوفرهای جهان را دسته دسته، گرد هم آورده و به پیشگاهت تقدیم کنم
🌸فرارسیدن ایام فاطمیه و ایامشهادت یگانه بانوی دو عالم، ام الأئمه، حضرت فاطمة الزهرا سلام الله علیها را به محضر حضرت حجة ابن الحسن ارواحنا فداه، مقام معظم رهبری و یکایک شیعیان و محبان آل الله تسلیت عرض میکنیم
🔵موسسه راویان فتح لنجان
@raviyanlenjan
#سلام_امام_زمانم💚
و تو آن خوبترين خبري
که خداوند،
عالم را از شوق آن
پُر خواهد کرد ....
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لولیک الفرج
@raviyanlenjan
به دستور محمدرضا پهلوی در داخل دانشگاه تهران به دانشجویانی که به روابط با آمریکا و انگلیس بعد کودتا معترض بودند تیرمستقیم جنگی شلیک کردند
شد روز دانشجو
حالا با فراخوان پسر محمدرضا و با حمایت آمریکا و انگلیس در روز دانشجو، بزرگداشت گرفتند. همینقدر مضحک
#حسین_دارابی
@raviyanlenjan
💠 من هیچی نیستم 💠
🌸ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد.
🌸مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد..
🌸حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد.
🌸ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم..
@raviyanlenjan
#هرروز_یک_خاطره
✨نوزاد وعده داده شده✨
پدرتازه به خانه آمده بود که درویشی به درخانه امد و طلب آب کرد. موقع خداحافظی به پدرم گفت: حاج آقا، خانم شما باردار است و تا چند وقت دیگر یک پسر به دنیا خواهد آورد، روی پیشانی این پسر یک نشانه است که از طرف خداوند است، نام این پسر را ابراهیم بگذارید و احترامش را زیاد بگذارید که در آینده مرد بزرگی می شود و در راه اسلام کشته میشود. پدرم سرش را پایین انداخت و هر سه از صحبت سید متعب شدیم. اول پدرم خوشحال شد که صاحب چنین فرزندی می شود ولی بعد ناراحت شد. به صحبت های سید فکر میکردیم که خداحافظی کرد و رفت. پدرم گفت : برو سید را صدا کن. اما هرچه داخل کوچه های اطراف را گشتم اثری از آن آقا نبود.
چندماهی گذشت به نوگوران برگشته بودیم و آخر تابستان بود ابراهیم گذاشت.
@raviyanlenjan