۱۴ آذر ۱۴۰۲
بسم الله الرحمن الرحیم
والعشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۲۳
محمد سجاد:
۲ روز گذشته بود و من هنوز استرس داشتم
نمیدونستم پسره میخواد چیکار کنه
گفتم برم مزار شهدا یکم با شهدا درد و دل کنم...
عارفه:
پیامی که داده بودم و جواب نداده بود نمیدونستم پیامم رو دیده یا نه
حوصلم سر رفته بود به هرکی گفتم بیاین بریم بیرون هیچکس نیومد
آخر خودم تنهایی پاشدم رفتم بیرون
تو خیابون قدم میزدم و فکر میکردم تا رسیدم به مزار شهدا
گفتم بزار برم سر مزار پدربزرگم...
وارد مزار که شدم رفتم سمت مزار پدربزرگم هیچکس نبود
رفتم نشستم با پدر بزرگم درد و دل کردم
خواستم برم که یهو یه آشنا دیدم اول دقت نکردم ولی بعدش دوباره اون طرف رو نگا کردم دیدم...
محمد سجادههههه
وااااای ذوق کردم
ولی به روی خودم نیاوردم و خیلی جدی داشتم رد میشدم که یهو صدام زد
محمد سجاد:عارفه خانم؟
استرس گرفتم
_سلام
محمد سجاد:سلام خوبین؟
_ممنون
محمدسجاد:عارفه خانم میتونم چند دیقه باهاتون صحبت کنم؟
_بفرمایید
همونجا شروع کرد به صحبت کردن
محمد سجاد:عارفه خانم یه آقایی اومد پیش من و گفت شمارو دوست داره و شما ام دوستش دارین و با هم حرف میزدید واقعیت داره؟
_نه به خدا
محمد سجاد:باور کنم؟
_به خدا من باهاش حرف نزدم،اون برای اینکه شما نیاین خاستگاری یا خاستگاری رو به هم بزنه اینجوری گفته مطمئن باشید🥺
محمد سجاد:اون گفته بود به شما چیزی نگم ولی مادرم اومد پیش شما و همه چیز رو گفت
اون زنگ زد بهم و تهدید کرد
میترسم بلایی سر خانوادم یا شما بیاره شما میشناسینش؟
_نه نمیشناسم ولی تو این چند وقت که هی رفته و اومده میدونم که خیلی سِمِجه
محمدسجاد:خانوادتون میدونن؟
_نه اونا هیچی نمیدونن،این پسره خیلی پیام میده یا میگه بریم بیرون،ولی من خیلی جدی جواب میدم
اون روز که فهمیدم این حرفارو زده بهش گفتم اگر از زندگیم نره بیرون همه ی این کاراشو به خانوادم میگم
خانوادم اگر بفهمن این انقد مزاحم میشه نمیدونم چه واکنشی نشون میدن ولی میدونم که خیلی رو این چیزا حساسند
محمد سجاد:درسته شما خیلی مواظب خودتون باشید من میترسم یه وخ بلایی سرتون بیاره
_چشم من حواسم هست
محمد سجاد:میشه یه خواهشی کنم؟
_بله بفرمایید
محمد سجاد:اگر باز حرفی زد یا پیام داد یا زنگ زد میشه به خواهرم یا مادرم بگید که به من بگن؟
_بله حتما
فعلا خدافظ
محمد سجاد:مواظب خودتون باشید،خدانگهدار
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rayeheeee
آیدی نویسنده:@RAHIL_313M
۱۴ آذر ۱۴۰۲
بسم الله الرحمن الرحیم
والعشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۲۴
عارفه:
از اینکه محمد سجاد نگرانم شده بود خوشحال بودم و مطمئن شدم دوستم داره✨
نزدیکای خونه بودم یه نفر صدام کرد
-عارفه
برگشتم دیدم محمده😑
جواب ندادم و به راهم ادامه دادم که اومد جلوم وایساد
محمد:عارفه میخوام یه چی بهت بگم خوب گوش کن
_من حرفی با شما ندارم
محمد:راجب محمد سجاده
هیچیییی نگفتم و وایسادم تا حرف بزنه
محمد:خودت خوب میدونی من چقد دوست دارم و پا پس نمیکشم و اینم خوب میدونی که وقتی با محمد سجاد ازدواج کنی نمیزارم یه روز خوش داشته باشی
پس کوتاه بیا و محمد سجاد و فراموش کن بزار بیام خاستگاری
اگر با من ازدواج نکنی یه بلایی سر محمد سجاد میارم که به دست و پام بیوفتی
_تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی
محمد:بشین و تماشا کن
راستی به حرفام خوب فکر کن تا کاری نکردم
رفت......
دست و پام میلرزید نمیدونستم چیکار کنم
گوشیمو در اوردم و زنگ زدم به خواهر محمد سجاد
شمارشو چون قبلا اومده بود هیئت ازش گرفته بودم
_
_
_
_
_
اهههههه چرا برنمیداره🤦🏻♀
گوشیو قطع کردم و از خونه دور شدم
منتظر شدم تا یکتا زنگ بزنه...
۱۰ دیقه بعد گوشیم زنگ خورد
ناشناس بود به امید اینکه یکتا باشه جواب دادم
_الو؟
محمد:سلام
_سلام شما؟
محمد:محمدم خواستم بگم نباید به کسی چیزی بگی اگر بفهمم به کسی چیزی گفتی نمیزارم دیگه محمد سجاد و ببینی
قطع کرد....
نمیدونستم چیکار کنمممممم
وای چقد انتخاب سخت بود
گوشیم زنگ خورد یکتا بود
یکتا:الو؟
_الو سلام یکتا جان خوبی؟ عارفه ام
یکتا:سلام عارفه جونم خوبی؟
_قربونت
یکتا:زنگ زده بودی؟
_شرمنده یکتا جان دستم خورد و زنگ زدم
یکتا:فدا سرت کاری نداری؟
_نه عزیزم خدافظ
یکتا:خدافظ
چیزی نگفتم چون میترسیدم بفهمه به محمد سجاد چیزی گفتم و یه بلایی سرش بیاره🥺
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rayeheeee
@RAHIL_313M:آیدی نویسنده
۱۴ آذر ۱۴۰۲
میگفت:
ازاینبهبعدهرغذاییدرستکردیم
نذریکیازائمهباشه ،
اینباعثمیشهماهـرروزغذاینذر
اهلبیـتبخوریموروینَفْسِمـــون
تاثیرمثبتداشتهباشه
شهید سیاهکالی :)
۱۴ آذر ۱۴۰۲
۱۴ آذر ۱۴۰۲
۱۴ آذر ۱۴۰۲
4_6014697417071399844.mp3
3.95M
⏯ #شور احساسی
🍃به تو هر دم میدم سلام
🍃مگه میشه روضه نیام
🎙 #مجتبی_رمضانی
۱۴ آذر ۱۴۰۲
۱۴ آذر ۱۴۰۲
۱۵ آذر ۱۴۰۲
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرروزمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
ـاِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
۱۵ آذر ۱۴۰۲
۱۵ آذر ۱۴۰۲
۱۵ آذر ۱۴۰۲