eitaa logo
رایِح‍ه‍
288 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
خیال وصل تو شیرینه... رایحه ای از جنس لحظه ظهور💫🌱 تأسیس:1400/5/15
مشاهده در ایتا
دانلود
enc_16722190058195200163193.mp3
4.01M
نمیخام حَتی اَزت غذای ساده... زهرا سادات،میری‌دَست‌عَلی‌به‌هَمرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
4_5841357995908270265.mp3
19.43M
☘️زیارتِ آل یاسین ☘️ به امام زمانت سلام دادی⁉️
آرزوی محال✨🤍 همه چی از سال ۱۴۰۱ شروع شد که راهیِ سفر راهیان نور شدیم🌱 مسئول پذیرایی اتوبوس بود هر ۱ ساعت ۱ بار کیک و شربت پخش می‌کرد و توی اون هوای گرم اتوبوس واقعا میچسبید پسر لاغر و قد بلندی بود سر به زیر،باادب،مظلوم،با حیاو... (داستان زندگی دختری که میره راهیان نور و با دیدن یه نفر زندگیش از این رو به اون رو میشه!) خوشحال میشم حمایت کنید💚 و اگر تونستید این پیام رو برای بقیه بفرستید تا رمان بازدیدش بره بالا😉 https://eitaa.com/rayeheeee قرار ما هر روز ساعت ۵😁✨ آیدی نویسنده:@RAHIL_313l
ساعت ۵ رمان داخل کانال قرار میگیره😉 یادت نره رفیق🫀🌱
آهاے! دخٺر خانمے ڪه‍ بجاےِ لباسِ جلو باز و جلب توجہ پسراےِ مردم چادر سرٺ مے ڪنے و طعنہ ها رو بہ جون مے خرے... واسه‌لبخندِمادرت‌زهراۜ دمت گرم!خیلے خانمے...!💛 ...♥️✨ ‹️ 🌻|↫
شهید میثمی: توان ما به اندازه امکانات ما نیست توان ما به اندازه اتصال ما به خداست
سبز‌ماندن‌در‌‌میانِ‌ویرانی‌ریشه‌میخواهد❤️‍🩹🌱
بسم الله الرحمن الرحیم والعِشقُ انتظار! رمان آرزوی محال✨🤍 _باصدای مامانم از خواب پریدم مامانم:عارفه پاشو خواب موندی _از دیشب فقط ۴ ساعت خوابیدم ازروی تخت پاشدم که مامانم گفت مامانم:زود حاضر شو علی خودش رفته _یه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت ۶:۳۰ هست سریع دویدم صورتمو شستم و حاضر شدم و با کلی ذوغ ساکمو برداشتم و از بابام خدافظی کردم و از زیر قرآن رد شدم و با مامانم راه افتادیم سمت مسجد قرار بود ۷ مسجد باشیم _اولین بارم بود به این سفر میرفتم و کلی ذوق داشتم با دختر داییم و دختر خالم وارد مسجد شدیم و مامانامون رفتن خونه مادر بزرگم و قرار شد وقتی خواستیم راه بیوفتیم خبر بدیم بهشون رفتیم داخل مسجد و بچه هامون رو دیدیم و سلام و احوال پرسی کردیم و همگی رفتیم یه گوشه از مسجد نشستیم تا وقتی که همه بیان سخنران اومد صحبت کرد و یه روضه کوتاه خوندن و اسامیِ اعضای اتوبوس رو خوندن آقای حیاتی پشت میکروفون صدا زد: اتوبوس شماره ۱:آقای صادق محمدی پور و... ما ام جزو همون اتوبوس ۱ بودیم دختر خالم(سارا):عارفه زنگ بزن مامان اینا بیان الان حرکت میکنن _باشه ۵ دقیقه بعد مامان اینا هم اومدن و خدافظی کردیم و سوار اتوبوس شدیم و بسم الله گفتیم و حرکت کردیم به سمت یه تیکه از بهشت. ادامه دارد... https://eitaa.com/rayeheeee آیدی نویسنده:@RAHIL_313M