#دعاےفرج🌱
#قرارِهرروزمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
ـاِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
☀️ #حــدیث_روز
🔖 امام علی علیه السلام:
تعجب میکنم از کسی که ناامید است در حالی که (نجات بخشی مثل) استغفار، همراه اوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرانسیس فورد کاپولا، کارگردان نام آشنای فیلم پدرخوانده و برنده پنج جایزه هالیوود در آمریکا چیزی گفت که همه حاضران و خبرنگاران شگفتزده شدند!
او در این شرایط بحرانی و در این وضعیت ، از قرآن [سوره حمد(فاتحه)] میگوید!
نماهنگ فاعتبروا.mp3
4.63M
اون طرف در همه جاش سیاهِ
این طرفش حَیالفلاحِ
بیطرفی بزرگترین گناهِ💔
#مداحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #مهدویت | اشتیاق و انتظار ظهور
هرکس که بیشتر برای خدا کار کرد،
بیشتر باید فحش بشنود
ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم.
برای تحمّلِ تهمت و افترا و دروغ،
چون ما اگر تحمّل نکنیم،
باید میدان را خالی کنیم .
‹شهیدابراهیمهمت›
هدایت شده از 「• کانون بنت الزهرا •」
#اخبارروز📌
دخترایحضرتزهراییفردابا
حضورتوندلخانومروشادکنید🙂🖤
#شهید_گمنام
@bentolzahra118 | هیئتبنتالزهرا
ما آمده ایم تا قیمت پیدا کنیم،
نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.
[ آیتالله بهجت ]
اگهمجازینمیذارهخودسازیکنی ؛
یهمدتنباشاصلا ...
هرچیزیکهتوروازمولاتدورمیکنه،
بریزدور ؛ واݪسلام ↻
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🤲🏼♥️
بسم الله الرحمن الرحیم
والعشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۳۷
محمد سجاد منو رسوند خونه خودشم رفت ، خیلی شب خوبی بود🥲
وارد خونه که شدم اولین نفری رو که دیدم علی بود ،ابر و انداخت بالا و گفت:به به عارفه خانم بالا خره خریدی انگشتری که میخواستیو😏
عارفه:بله خریدم با اجازتون😁
مامان بابا اومدن ،سلام کردم
مامان :عارفه خانم ببینیم چه انگشتری خریدی انقدر مارو راه بردی بازم نپسندیدی
انگشترارو نشون مامان بابا دادم و خیلی خسته بودم ،
رفتم اتاق و لباسامو عوض کردم که بگیرم بخوابم چون فردا صبح قرار بود دوباره با محمد سجاد بریم چادر و لباس اینا بخریم.
خوابیدم صبح بود که با صدای گوشیم بلند شدم
محمد سجاد بود بود کلی پیامک داده بود
جواب دادم
محمد سجاد:سلام خوبی؟ صبحت بخیر 🌤
عارفه :ممنون شما خوبین ،خیلی ممنون 😄
بفرمایید؟
محمد سجاد :هیچی ساعت یه نگاه کنید 🤨
ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۱۲:۳۰😐
خیلی دیر شده بود ما قرار بود بریم خرید
قرار سد نهار بخوریم و بعد بیاد دنبالم با خانواده بریم خرید لباس و چادر😍
همه خرید ها تموم شد،روز ها مثل برق و باد گذشت،بالاخره روز موعود فرا رسید
امروز قرار بود صبح زود ساعت ۶ صبح حرکت کنیم به سمت قم✨
محمد سجاد:
ساعت ۶ و نیم جلو در خونه عارفه اینا بودیم
مامان بابام با ماشین خودشون میومدن و خانوده عارفه هم با ماشن خودشون و من ماشین رفیقمو گرفته بودم
همه اومدن بیرون و عارفه اومد تو ماشین من نشست و حرکت کردیم
تو راه کلی شوخی کردیم و خندیدیم😂
عارفه خجالت میکشید ولی من سعی میکردم باهاش حرف بزنم تا حوصلمون سر نره
ساعت ۸ بود ، عارفه خوابیده بود و منم خسته نبودم
تقریبا نزدیک بودیم
اول گفتیم بریم جمکران نماز بخونیم بعد بریم قم
عارفه رو صدا زدم و بیدار شد و از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو صحن نشستیم تا اذان
عارفه خوابش میومد و سرش و گذاشته بود رو شونه من و خواب بود
توی اون ۱ ساعتی که تو صحن بودیم کلی با امام زمان درد و دل کردم
که همیشه خوشبخت باشم،روزی نرسه که یه وقت عارفه پیشم نباشه،خیلی دل نازک شده بودم،از امام زمان خواستم که عارفه رو تا آخر عمرم پیشم نگه داره چون اگر یک ساعت نبینمش دق میکنم🥲
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/rayeheeee
آیدی نویسنده:@RAHIL_313M
بسم الله الرحمن الرحیم
والعشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۳۸
عارفه:هم خوش حال بودم و هم نگران انگار دوتا حس باهم ترکیب شده بودن 🙂
تو راه با محمد سجاد کلی گفتیم و خندیدیم
اوایلش اصلا روم نمیشد خیلی حرف بزنم وبخندم اما محمد سجاد انقدر شوخی کرد که یکم این حس از بین رفت
خیلی خوشحال بودم که بالاخره اون روزی که میخواستم فرا رسید و من به اون کسی که خیلی دوستش داشتم و دارم تا یک ساعت دیگه میرسم و به هم محرم میشیم تا ابد برای هم میشیم
تو ماشین خوابیدم و با صدای محمد سجاد پاشدم و رفتیم تو صحن جمکران
یه جا نشستیم و نمیدونستم چرا انقد خوابم میاد،سرمو با استرس گذاشتم رو شونه محیمد سجاد و خوابیدم
چشام رو که باز کردم دیدم هنوز جمکرانیم
_من چقد خوابیدم؟ساعت چنده؟
محمد سجاد:۱ ساعت الان ساعت ۱۰
_اها مامانم اینا کجان؟
محمد سجاد:داخل نشستن،گشنت نیست؟
_راستش خیلی گشنمهههه
محمد سجاد:معلومه😂
پاشو بریم یه کیک و شیر کاکائو بخوریم
_باش😍
رفتیم از جلوی در ورودی جمکران که یه سوپر مارکت داشت خوراکی خریدیم و برگشتیم
محمد سجاد برای همه کیک و شیرکاکائو گرفت
دوتایی راه میرفتیم و حرف میزدیم و خوراکی میخوردیم
گوشیه محمد سجاد زنگ خورد
صحبت کردن و پرسیدم کی بود؟
محمد سجاد:یکتا بود میگه بیاین نماز بخونیم بریم
_مگه ساعت چنده؟
محمد سجاد:۱۱
_اذان ساعت چند؟
محمد سجاد:فک کنم ۱۲
_اها
تا بریم تو مسجد جمکران ساعت ۱۱ و ربع شد
رفتم پیش مامانم نشستم و اونجا چون وقت داشتم نماز صاحب الزمان خوندم
اذان گفت و نماز خوندیم و رفتیم بیرون و محمد سجاد کیک و شیر همرو داد و حرکت کردیم سمت خونه ی دوست بابام
بابام کلید اونجارو از دوستش گرفته بود که این چند ساعت جا داشته باشیم
مادرم و مادر محمد سجاد غذا درست کردن و تا ۲ که رفتیم حرم حضرت معصومه
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rayeheeee
آیدی نویسنده:@RAHIL_313M
آه یا کربلاء! أي مأوى أكثر أمانًا من ذراعيك؟
ای کربلا، کدام پناهگاه از آغوشِ تو امنتر است؟💔