eitaa logo
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
61.7هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
8.7هزار ویدیو
757 فایل
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) ارتباط با ادمین ◀️ @razaviadmin کانال حرم در سایر سکوها: 🔽 https://haram8.ir/razavi/ سایت رسمی حرم مطهر رضوی: https://haram.razavi.ir/ پخش زنده 24ساعته حرم مطهر رضوی: https://haram.razavi.ir/live
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 کتابی را در دست داشت و غرق خواندن آن بود. پیش رفتم به او سلام کردم و پرسیدم: «چه میخوانی»؟ از بالای عینکش نگاهی به من انداخت و پاسخ سلامم را داد و افزود: «کتاب قبسات را میخوانم. در این کتاب در شرح زندگانی مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی چند حکایت زیبا وجود دارد...» گفتم: «می‌توانی یکی دو تا از آنها را برایم تعریف کنی؟» پاسخ داد: - آری! دو حکایت را از زبان ایشان برایت نقل می‌کنم هنگامی که در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت علیه السلام مشغول بودم، شوق دیدار حضرت مهدی را که خداوند او را به ظهور، فرمان دهد، به‌خوبی در سینه خویش می‌یافتم. از همین روی، عهد کردم که چهل شبِ چهارشنبه، پیاده به مسجد سهله بروم. شاید به این فیض بزرگ دست یابم. شب چهارشنبهٔ سی و پنجم یا سی و ششم، رفتن من به آن مسجد به تأخیر افتاد. آن شب، هوا ابری و بارانی هم بود. نزدیک مسجد سهله نیز خندقی وجود داشت. به آن جا که رسیدم، به سبب تاریکیِ بیش از اندازه، ترس و نگرانی سراسر وجودم را فرا گرفت، به ویژه که می‌دانستم دزدهای زیادی هم در آنجا هستند.... ناگهان صدای پایی را از پشت سرم شنیدم و به خود لرزیدم بی‌درنگ به عقب برگشتم چشمم به سیدِ عربی افتاد که لباس محلی بر تن داشت. او به من نزدیک شد و با زبانی فصیح، سلام کرد و مرا «سید» نامید! در همان دم، وحشت و اضطراب از وجودم رخت بربست، اما؛... 📌منتظر قسمت بعدی این پست باشید... 📚برگی از کتاب امام زمان(عج)، ص۳۷ و ۳۸ 🖤اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه کتابی را در دست داشت و غرق خواندن آن بود. پیش رفتم به او سلام کردم و پرسیدم: «
🍃 👆ابتدای ماجرا را در ریپلای این پست بخوانید👆 بسیار شگفت زده شدم که او چگونه در این تاریکی متوجه سیادت من شده است! به هرروی باهم سخن می‌گفتیم و راه می‌رفتیم. آن مرد از من پرسید: «به کجا میروی؟» گفتم: «به مسجد سهله.» پرسید: «چرا به آنجا میروی؟» پاسخ دادم: «به قصد تشرف به خدمت آقا و مولا امام زمان عجل الله.» مقدار دیگری از راه را که پیمودیم به مسجد کوچکی نزدیک مسجد سهله رسیدیم که نام آن مسجد ابن صوحان بود به داخل رفتیم و نماز گزاردیم. آن مرد دعایی را خواند آنچنان که احساس کردم در و دیوار و سنگ‌ها هم دعا میخوانند پس از آن دگرگونی شگفتی در درون خویش حس کردم... سپس آن بزرگوار رو به من کرد و گفت: «سید تو گرسنه‌ای خوب است شام بخوری.» آنگاه سفره‌ای از زیر عبایش بیرون آورد که فکر می‌کنم دو سه قرص نان و دو سه تا خیار سبز و تازه در آن بود. هنگام به این نکته توجه نداشتم که خیار سبز و تازه در فصل زمستان از کجا آمده است! به هرروی به حرف او گوش کردم سپس گفت: اکنون بلند شو تا به مسجد سهله برویم. رفتیم آن آقا مشغول انجام اعمال مسجد سهله شد من هم از او پیروی کردم. نماز مغرب و عشا را نیز به ایشان اقتدا کردم در حالی که هنوز متوجه نبودم آن آقا کیست. اعمالمان که به پایان رسید از من پرسید: آیا همچون دیگران پس از انجام اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می‌روی یا اینکه در همین جا میمانی پاسخ دادم اینجا میمانم. رفتیم وسط مسجد در مقام امام صادق علیه السلام نشستیم رو به آن آقا کردم و گفتم اگر چای یا قهوه یا دخانیات می‌خواهید برایتان آماده کنم؟ مرد بزرگوار پاسخ داد اینها از چیزهای زائد دنیا است و ما از اینها به دوریم این سخن چنان در ژرفای وجودم اثر گذاشت که هنوز هم هرگاه به یاد آن میافتم بدنم می‌لرزد خلاصه حدود دو ساعت سرگرم گفتگو بودیم آنگاه برای انجام کاری از مسجد بیرون رفتم پیش از آن که مسجد را ترک کنم هنگامی که نزدیک وسط حوض رسیدم یکبار به خود آمدم که راستی این سید عرب این مرد با فضیلت کیست نکند که او همان مقصود و محبوب و معشوق من باشد... با این اندیشه بی درنگ برگشتم اما هرچه جستم دیگر آن آقا را ندیدم اصلا انگار کسی در مسجد نبوده است! آنجا بود که دریافتم آن والامرد حضرت بقیه الله اعظم بوده است من متاسفانه غافل بودم... 📚برگی از کتاب امام زمان(عج)، ص۳۹ و ۴۰ ❣اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
🥀برگ اول امام حسین(ع)چون مکه را به سمت عراق ترک گفت منزلگاه‌های متعددی طی کرد تا به ذات العرق رسید. آنجا بشربن غالب را دید که از عراق می‌آید. از او درباره وضعیت اهل آن سامان پرسید. عرض کرد: من که آمدم، دل‌هاشان با شما بود؛ ولی شمشیرهایشان با بنی امیه. خبر شهادت مسلم بن عقیل که از سوی امام به کوفه اعزام شده بود، به حضرت رسید. امام به عده‌ای که دنبال او بودند، خبر شهادت مسلم را داد. افرادی که به طمع دنیا بودند، پس از شنیدن خبر شهادت مسلم، از گِرد آن حضرت پراکنده شدند و فقط خانواده او و برگزیدگان از یاران حضرت باقی ماندند. حسین(ع) روانه شد تا به ذوحَسم رسید .حربن‌یزید را با هزار سوار دید. حسین(ع) به حر فرمود: به سود مایی یا به زیان ما؟ عرض کرد: بلکه به زیان شما یا اباعبدالله! امام فرمود: لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم. سپس سخنانی میانشان رد و بدل شد تا آنجا که حسین(ع) فرمود: اگر رأی شما اکنون با مضمون نامه‌هایی که فرستادگان شما به من رسانده‌اند مخالف است، من به همان جایی که از آنجا آمده‌ام باز می‌گردم. حر و سربازانش از بازگشت امام جلوگیری کردند. 📕کتاب: شهید کربلا 🆔 @razavi_aqr_ir
🥀برگ دوم چون کاروان امام به نزدیکی نینوا رسید، پیکی از کوفه آمد و نامه ابن‌زیاد را به حُر داد؛ نامه‌ای با این مضمون: «بر حسین هنگامی که نامه‌ام به تو می‌رسد، سخت بگیر! او را در بیابانی که نه پناهی داشته باشد و نه آبی فرود آر! فرستاده‌ام ماموریت دارد همراه تو باشد تا ببیند چگونه فرمان من انجام می‌شود.» حُر از امام خواست در این منطقه فرود آید. امام تصمیم داشت همراهان را به سوی دو روستای نزدیک «غاضریه» ببرد که حُر به سختی ممانعت کرد و سرانجام کاروان سالار شهیدان در کربلا فرود آمد. امام حسین علیه السلام روز پنجشنبه دوم محرم سال ۶۱ هجری وارد کربلا شد و به دستور ایشان خیمه‌ها را برپا کردند. برادران و خویشاوندان هر یک خیمه زدند؛ چنانچه خیمه‌های اصحاب اطراف خیمه امام حسین علیه‌السلام بود. 📕کتاب: شهید کربلا 🆔 @razavi_aqr_ir
🥀برگ سوم فردای آن روز، ابن‌سعد با چهار هزار نفر به کربلا آمد و حُر با هزار سوار به ابن‌سعد پیوست. چون پیک ابن‌سعد نزد امام علیه‌السلام آمد و از علت آمدن حضرت جویا شد، امام در پاسخ به نامه کوفیان اشاره فرمود. ابن‌سعد ماجرا را برای عبیدالله‌بن‌زیاد مرقوم کرد و ابن‌زیاد از وی خواست از امام برای یزید، بیعت بگیرد. به دنبال آن نخستین دیدار امام حسین علیه‌السلام و ابن‌سعد انجام شد و آن حضرت، نصایحی را به او فرمود که ابن‌سعد نپذیرفت. پس از این دیدار، ابن‌سعد نامه‌ای به عبیدالله ارسال کرد. ابن‌زیاد به توصیه شمر، در پاسخ به ابن‌سعد دستور داد در صورت تسلیم نشدن امام علیه‌السلام، «او را به قتل برسان» و «بر سینه و پشتش اسب بتازان.» 📕کتاب: شهید کربلا 🆔 @razavi_aqr_ir
🥀برگ چهارم در روز چهارم محرم، عبیدالله بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه السلام تشویق و ترغیب نمود . به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از: 1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر; 2. یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر; 3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر; 4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر; به سپاه عمر بن سعد پیوستند. بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است. 📕کتاب: بحارالانوار، ج 44، ص 386 🆔 @razavi_aqr_ir
🥀برگ پنجم در این روز عبیدالله بن زیاد، شخصی بنام «شبث بن ربعی» را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد. عبیدالله بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام «زجر بن قیس» بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین(ع) داشته و بخواهد به سپاه امام(ع) ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند. با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین(ع) صورت گرفت، مردی به نام «عامر بن ابی سلامه » خود را به امام(ع) رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید. 📕کتاب: بحارالانوار، ج 44، ص 386 🆔 @razavi_aqr_ir
🥀برگ ششم در این روز عبیدالله بن زیاد نامه‌ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده‌ام . هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من میفرستند. از طرفی، حبیب بن مظاهر به امام حسین(ع) عرض کرد: در این نزدیکی طائفه‌‌ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی آنها را به سوی شما دعوت نمایم. امام(ع) اجازه دادند و حبیب بن مظاهر نزد آنها رفت و به آنان گفت:شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت میکنم. عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، شما را به این راه خیر دعوت می نمایم. سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسید برخاستند و برای یاری امام حسین(ع) حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام «ازرق» را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند. هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند . حبیب جریان را برای امام (ع) بازگو کرد. امام(ع) فرمودند: «لاحول ولا قوة الا بالله» 📕کتاب:بحارالانوار، ج 44ص 386 🆔 @razavi_aqr_ir
🥀برگ هفتم در روز هفتم محرم عبید الله بن زیاد ضمن نامه‌ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد. عمر بن سعد نیز بدون فاصله «عمرو بن حجاج» را با ۵۰۰ سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند. مردی به نام «عبدالله بن حصین ازدی »، که از قبیله «بجیله » بود، فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره‌ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی! امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده. حمید بن مسلم می‌گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می‌آمد و آن را بالا می‌آورد و باز فریاد می‌زد: العطش! باز آب می‌خورد، ولی سیراب نمی‌شد. چنین بود تا به هلاکت رسید. 📕ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۶ 🆔 @razavi_aqr_ir
🥀برگ هشتم امام(ع) کلنگی برداشت و در پشت خیمه‌ها به فاصله۱۹ گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشک‌ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیدالله رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که به محض دریافت این نامه، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد. یکی از یاران از امام(ع) اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد، او گفت: چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت:اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس چرا تصمیم به کشتن عترت پیامبر(ص) گرفته‌ای؟ ابن سعد گفت: ای همدانی! من در لحظات حساسی قرار گرفته‌ام و نمی‌دانم باید چه کنم، آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‌سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‌دانم کیفر این کار، آتش است؟ امام(ع) با ابن سعد ملاقاتی داشتند. در این ملاقات ابن سعد هر بار در برابر سؤال امام(ع) که فرمود: آیا می‌خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. 📕بحارالانوار، ج ۴۴، ص۳۸۸ 🆔 @razavi_aqr_ir
🥀برگ نهم شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیدالله بن زیاد امان نامه‌ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس(ع) گرفته بود. شمر نزدیک خیام امام حسین(ع) آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی(ع) که مادرشان ام البنین(س) بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند و همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟! در این روز اعلان جنگ شد. امام حسین(ع)فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟ حضرت عباس(ع) گفتند اینان میگویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید. امام حسین(ع) به عباس فرمودند: اگر می‌توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال می‌داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم. حضرت عباس(ع) نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. فرستاده عمر بن سعد نزد عباس(ع) آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می‌دهیم. 📕 ارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص ۹۱ 🆔 @razavi_aqr_ir
عصر تاسوعا در حالی که امام حسین علیه‌السلام جلو خیمه خود زانوهایش را به بغل گرفته، با تکیه دادن به شمشیر، در خواب بود. سپاه ابن‌سعد فرمان حمله به خیمه‌های امام علیه‌السلام را سر داد. زینب‌کبری سلام‌الله‌علیها نزد امام آمد و او را از حمله دشمنان آگاه ساخت. حضرت فرمود: «رسول‌الله را در خواب دیدم به من فرمود به سوی من می‌آیی!» آنگاه از برادرش عباس علیه‌السلام خواست با آنان دیدار کند و سبب را جویا شود. 📕کتاب: شهید کربلا 🖤 اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir