🔻کتاب بی آرام
برای سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
به :روایت عصمت احمدیان (مادر)
نوشته: فاطمه بهبودی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت شانزدهم:
در را پیش کردم، دیدم زهرا با یک دست معصومه را بغل گرفته و ساک اسماعیل را در دست دیگر دارد و پایین می آید، امیر هم به دنبالش. همان وقت آقا محمد جواد هم انگار بخواهد وضو بگیرد آستین ها را بالا زد و به حیاط آمد. اسماعیل در را باز کرد و ظرف را به دست زهرا داد. روی بچه هایش را بوسید با پدرش خداحافظی کرد. آخر سر آمد طرف من، بغلش کردم گونه هایش را بوسیدم دلم راضی نشد. پیشانی و گلویش را هم بوسیدم. من را به سینه فشار داد و گفت: «با زن و بچه هام مدارا کنید. یک بار، دوبار سه بار این را گفت. دیگر مطمئن شدم برنمی گردد.
راه افتاد. دو قدم رفت و برگشت نگاهمان کرد. باز جلوی در برگشت. نگاهی به تک تک ما انداخت و برایمان دست تکان داد. در را که به هم زد و رفت غم عالم به دلم افتاد. انگار از همان لحظه برایم خاطره شد. آخرین قدم هایش، آخرین نگاهش، آخرین لبخندش، آخرین بوسه اش، مثل نواری از نظرم رد می شد. تا لندکروز استارت بزند سوییچ ماشین را برداشتم و گفتم: "حج آقا بیا بریم دنبالش. این آخرین باره" حاج آقا دعوایم کرد و گفت: "به جای اینکه دنبال بچه آیت الکرسی بخونی میگی این آخرین باره؟" گفتم: «به خدا اگه دیگه اسماعیل رو ببینی! سوار ماشین شدیم و تا چند خیابان لندکروز رفتیم؛ هرچند دیگر اسماعیل برنگشت بی پشت سرش را ببیند. اسماعیل که رفت دیگر شب و روزم را نمی فهمیدم. بی تاب بودم. شب سوم دی ماه در کارگاه ماندم. نیمه شب از خواب پریدم. حال بدی داشتم و گریه میکردم حاج آقا گفت: «چی شده زن ؟ چرا این جوری می کنی؟» گفتم: «حج ،آقا، دیشب عملیات بوده. اسماعیل من بی جون روی زمین افتاده حالا من کجا پیداش کنم؟ کجا دنبال گم شده م بگردم؟"
حاج آقا حیرت زده نگاهم کرد. آرام و قرار نداشتم. می دویدم این طرف، می دویدم آن طرف، حاج آقا دنبالم آمد و گفت: «دیوانه شده ی! امشب این کارها چیه میکنی؟» گفتم: «بچه م رفت! جوونم رفت! عزیزم رفت بیست و چهار ساله بیدستم رفت" حاج آقا گفت: «هذیون میگی زن» گفتم: میدونست تو طاقت نداری با تو خداحافظی نکرد! چهارم دی ماه تلویزیون تصاویری از عملیات کربلای چهار نشان داد؛ از غواص هایی که به آب می زدند و آتشی که دشمن روی سر بچه های ما می ریخت. گفتم بچه های مردم از این عملیات بیرون نمی آن؛ اسماعيل من هم یکیش. حاج آقا عصبانی شد. گفت: «این حرفا چیه می زنی زن؟ بچه م بر میگرده!» گفتم: خدا کنه! من از تو به برگشتنش تشنه ترم. زهرا بغض کرد رفت توی اتاق و پای سجاده نشست. اشک ریخت و تسبیح چرخاند.
فردای آن روز داشتم به خانه برمیگشتم که همسایه مان، خانم سراج پور تا من را دید رفت توی خانه و در را بست. سابقه نداشت این کار را بکند آن روز انگار همه از من فرار میکردند، گویی آنها از اسماعیلم خبر داشتند. وقتی رسیدم خانه به حاج آقا گفتم: «پا شو بریم معراج شهدا» گفت: «بریم معراج چی کار کنیم؟» گفتم: «نمی دونم. پا شو بریم بیمارستانا الان پیکر اسماعیلم رو می آرن.» حاج آقا هم دلشوره گرفته بود، بلند شد. در معراج شهدا حاج مهدی شریف نیا را دیدیم که برای تخلیه شهدا آمده بود. دید من گریه میکنم گفت: «مگه دیوونه شده ی؟ از تو بعیده که این جوری بکنی من تازه از پیش حاج اسماعیل اومده م..
توی دلم گفتم حاج مهدی با این ریش سفید برای دلخوشی من دروغ نمی گوید حتماً اسماعیل را دیده قلب متلاطمم داشت آرام میگرفت که برگشتم طرف حاج مهدی و دیدم چشم هایش پر از اشک است. دلم هری ریخت. گفتم: حج آقا از من پنهون نکن. اسماعیلم شهید شده. خودش گفت توی این عملیات شهید میشه.» رویش را برگرداند و اشک چشمش را خالی کرد اما زیر بار نرفت و گفت: «اسماعیل زنده ست!» حاج آقا هم مدام میگفت: «بچه م برمیگرده! من دیگه همین یه پسر رو دارم. خدا ازم نمیگیره!»
برگشتیم خانه بعد از ظهر زنگ در حیاط را زدند. تند رفتم جلوی در صادق آهنگران بود. گفتم خبری داری حج صادق ؟» گفت: «نه. اومده م بهت سر بزنم و حالت رو بپرسم.» گفتم: «دیدی اسماعیل من
هم شهید شد!» حاج صادق جاخورد:
- حاج خانوم می دونستی!؟
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
حاج احمد، عاشق خدا و راز و نیاز با او بود و دیگران را نیز به عبادت شبانه ترغیب می کرد. یکی از هم رزمان وی چنین نقل می کند:
با اینکه فرمانده گردان بود و از همه خسته تر، ولی اولین نفر بود که نیمه های شب به مسجد می آمد. البته می توانست در بیابان سر به زمین بگذارد و نماز شب بخواند، ولی می آمد در مسجد گردان به این انگیزه که دیگران را نیز به این امر تشویق کند و آنها را نماز شب خوان کند که اتفاقا به این هدف خود رسید.
سوز و ناله مخلصانه حاج احمد کاری کرد که گردان او به گردان «مخلصان» مشهور شد.
🌷#شهید_حاج_احمد_امینی
#نماز_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
#کاردرمنزل
چندوقت بودکه دنبال یک منبع درآمدبودم😞😭
ولی نه #هنری داشتم نه هیچ #محصولی تااینکه یه روزاتفاقی باکانال #کاردرمنزل با# گوشی آشناشدم واین کانال شدمعجزه زندگیم وبهم یاددادچطوری باهمین گوشی توی دستم ازتوی خونه پول دربیارم اگه توهم دنبال #کاردرمنزل هستی 📱💵
لینکش برات میزارم
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1459225038Ce572b86522
هدایت شده از ⛔️ خبر سِری|khabar_seri
.
📌 #کاردرمنزل
دوستانی که این یک هفته پیام دادن جویای #کاردرمنزل بودن از الان میتونن شروع کنن این هفته لینکش بازه 🎖
لینکش براتون میزارم
daramad online ita
.
-میگفت..
و ما در دنیایی هستیم که
حضرت زهرا سلاماللهعلیها
طعم آرامش را در آن نچشیده است..
-شهیدحسیناخضر
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دلتنگی_فرزندان_شهدا🕊
به هر که
هرچه داشتی بخشیدی
حتی تیرها هم
از پیکرت
خون نوشیدند
#پنجشنبه_های_شهدایی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️لحظات دردناک از مکالمه یک فلسطینی با مادرش در حالی که شهادتش قطعی شده.💔
ای کاش صهیونیستی وجود نداشت...
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 نخستین ذبیح جبهه مقاومت چگونه به شهادت رسید؟
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
🎴 همت کنیم تا ساخت زائرسرای اربعینی امام زمان(عج) متوقف نشود!
زائرسرای اربعینی امام زمان(عج) در مسیر مرزهای غربی کشور در حال ساخته؛ برای اینکه به اربعین سال آینده برسه مجبور شدیم مصالح و هزینههای ساخت رو نسیه خرید کنیم. الان علاوه بر هزینههای آینده مبلغ زیادی رو از قبل بدهکاریم و هر لحظه امکان داره ساخت این مجموعهی مردمی کنسل بشه!
🏮هزینهی هر متر سرامیک کف و دیوارها حدودا ۲۵۰ هزار تومن شده! با هر مبلغی میتونید سهیم باشید؛ شماره کارتهای #رسمی و #قانونی زائرسرا بهنام مسجد حضرت قائم(عج) 👇👇
●
6037997599856011●
900170000000107026251004🏮اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan
هدایت شده از ⛔️ خبر سِری|khabar_seri
این مجموعهی متبرک و معتبر مردمی برای رسیدن به اربعین به کمک ما نیاز داره و الان هم مبلغ زیادی بدهکار هست! شب جمعه است به نیت اموات و خودمون توی این طرح باقیات الصالحات شریک بشید.
پل ارتباطی و گزارش کار 👇
https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
🔴 بوسهی #رهبر_انقلاب بر دست فرزند کوچک #شهیده #معصومه_کرباسی و #شهید_عواضه
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
قسمتی از نامه سید هاشم صفی الدین خطاب به رزمندگان حزب الله بعد از شهادت #سید_حسن_نصرالله :
برادران عزیزم !
در حالی این نامه را مینویسم که در تلخ ترین و دردناک ترین لحظات عمرم هستم.
ای کاش مرگ مرا با خود میبُرد و ای کاش من هم بزودی با شهادت به او ملحق شوم تا روحم آرامش یابد.
خدا زندگی را بعد از تو شیرین نکند ای سید و حبیب و جانِ من !
کاش پیش از این می مُردم و از یادها میرفتم.
لکن ای برادران عزیزم ! باید ثابت قدم در میدان جنگ بمانیم و با گامهایی استوار از مردم مان و حق مان و وطن مان دفاع کنیم.
#وعده_صادق
#سید_هاشم_صفیالدين
#لبنان
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم