هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
دمتون گرم👌 راهکارِ سرخکردن مُـــــــــرغِ درسته واسه ماها که فِر نداریم🤗 بزن رو مرغا😍👇
✨🍗✨✨🍗✨
🍗🍗🍗🍗🍗🍗
🍗🍗🍗🍗🍗🍗
🍗🍗🍗🍗🍗🍗
✨🍗🍗🍗🍗✨
✨✨🍗🍗✨✨
🧈 حالشو ببر که بدونِ به جیکه روغنه😉
خانما دستور #سینه_سوخاری_کُتلتی_و_مغزدارم گذاشتم بفرمایید😍👇
🏵🏵https://eitaa.com/joinchat/3834774102Cde5215924b
هدایت شده از ⛔️ خبر سِری|khabar_seri
جاریم سرِ شکمش قِشقرق بپا کرده😐😂
زنِ گُنده پاشده اومده خونمون لنگه ی زنِ پا به ماه داره بو میکشه 😐😂 بهش میگم خجالت بدم خدمتتون؟؟؟ این شیشه مربا خالیا چیه دستت؟🤨
هیچی دیگههههه حاج خانم برگشته با پرروییه کامل میگه اومدم از خونتون #تُرشی ببرم😩 دیدم نمیصرفه بابا این هر روز چتره😂 لینک کانالی که ترشیامو یاد گرفتم دادم بلکه از دستش خلاصشم😍😅عالیه دستوراش خانما👇
https://eitaa.com/joinchat/3834774102Cde5215924b
🕊🌷
بانامرفت؛ولیگمنامبرگشت
نامشراامانتدادبہحضرتمادر
گمنامیتنهابرایشهرتپرستاندردآوراست
فاطمهگمناممیخرد!💔
🕊🌷
#شهید | #شهدا | #شهیدان
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
23.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گوشه ای از روایت مادر طلبه شهید مدافع حرم محمد مسرور
🔸من میدونستم محمد شهید میشه
🔹محمد میگفت: من نیومدم که برگردم، من اومدم بمونم و شب آخر غسل شهادت میکنه
📌محمد میگفت: شهادت جان کندن نیست، دل کندن است
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📖 ″برشی از خاطرات″ | مصطفی چمران
#شهید | #مصطفی_چمران
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🌷
شاید اگر چشمانت را ببندی
و در کنج خاکریزی از خاکریز های
شلمچه بیوته کنی
کمی آرام شوی.. :)💔🕊
🕊🌷
#شهید | #شهدا | #شهیدان
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
هدایت شده از اطلاع رسانی رهپویان🌼
خواب زیاد میبینی و توی پیدا کردن تعبیر دقیق و درستش سردرگم میشی؟؟؟😥
خیلی از تعبیرا درست نیست و باعث دلهره و نگرانی میشه😓🚫
بزرگترین کانال تعبیر خواب ایتا 💪 با صدهزار عضو✌️🔱
با تعبیر خواب دقیق و صحیح کمکتون میکنه به جواب درست برسید👌👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
تعبیر خوابتون هم پی وی براتون انجام میشه👆✅
هدایت شده از ⛔️ خبر سِری|khabar_seri
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴
**اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید**....👇🛐
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
کمتر از ۲۴ ساعت اثرشو میبینید😍👆
•
امروز هم نتوانستی بندهای خوب باشی،
بندهای که موجب رضایت خدا را برآوری.
دائم غافل بودی،
نفست برتو حکم می راند
کارهایت را برای غیر خدا انجام دادی،
حتی نمازت را،
آن هم نمازی که فکر می کنی
باتوجه خوانده ای،
اگر در آن نماز دقیق شوی،
خواهی دید برای رسیدن خودت
به بهشت خوانده ای،
نه برای خود خدا....
(دفترچهمحاسبهنفس)
#شهید_علی_بلورچی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
23.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غرق بود و حسین(ع) او را خواست
نوح آمد، سوار کشتی شد
#شهیدشاهرخضرغام
#یادشهداباصلوات
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
رفاقت با شهدا.mp3
926.7K
🌹هر کدومتون یک رفیق شهید داشته باشید
👌سخنان زیبای
#استاد_رائفی_پور
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🔻کتاب بی آرام
به روایت خانم زهرا امینی
نوشته: فاطمه بهبودی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت سوم:
چهار روز از زندگی مان گذشته بود که اسماعیل گفت: "دختردایی یه چیزی بگم، ناراحت نمیشی؟"
- نه
- دوستام زنگ زدهاند، باید برم منطقه
- من هم با خودت ببر.
خندید
- دارم میرم منطقه جنگی، چطور تو رو با خودم ببرم.
- حداقل من رو ببر اهواز که بهت نزدیک باشم.
- اگه اونجا امن بود که مامانم نمی اومد اینجا خونه بگیره.
زدم زیر گریه. حالا گریه نکن کی گریه کن! اصلا دوست نداشتم لحظه ای از من جدا شود.
فکر میکردم اگر برود، دیگر نمی بینمش؛ انگاری دیگر برای من نیست و از دستش میدهم.
دید اشکهای من تمامی ندارد. گفت:
- پاشو لباسات رو عوض کن؛ بریم بیرون دوری بزنیم.
از خدا خواسته بلند شدم و لباس پوشیدم. هوای اصفهان بهاری و مطبوع بود. قدم زدن با او که دنیایم شده بود، ذوق و شوقم را بیشتر میکرد. من که دختر شادی بودم و در لحظه زندگی میکردم موضوع رفتنش یادم رفت. سر صحبت را باز کرد:
- می دونی حضرت زهرا چند سالگی شهید شد؟
من هم که طوطی وار این ها را می دانستم گفتم: "هجده سالگی" گفت:
- نام حضرت زهرا رو داری؛ میخوام که صبر خانوم رو هم داشته باشی! اینا الگوی دین و دنیای ما هستن. زد به صحرای کربلا و صبر زینب (سلام الله). آن روز فهمیدم توکلش به خداست و توسلش به حضرت زهرا. نام بانو از زبانش نمی افتاد. نمی دانم در حرف های اسماعیل چه بود که آتشم را نشاند و آرامم کرد. قول دادم صبوری کنم تا برگردد. دیگر گریه نکردم. دلم نمی آمد دلش را بشکنم و ناراحتش کنم. خاطرم را جمع کرد که برایم پیغام میفرستد و هر یک از دوستانش که آمدند نامه ای برای من همراهشان میکند.
اسماعیل که رفت انگار رنگ و لعاب خانه را با خود برد. دیدم چه اتاق کوچکی داریم؛ اصلاً چه خانه نقلی و جمع وجوری ! تا قبل از آن انگار در قصری بی در و پیکر زندگی میکردم و خدم و حشم به من کُرنش میکردند. از وقتی اسماعیل رفت، کارم شده بود دعا کردن برای رزمنده ها. خواب و خوراک نداشتم. روزها به سختی میگذشت.
حاج خانم سرگرم کارهای خیاطی اش بود. نسرین خانم، بعد از دوره درمان شش ماهه در تهران به اصفهان آمده و در بیمارستان بستری بود. امیر در جبهه و ندا و نادیا هم مشغول درس و مدرسه بودند.
از اسماعیل خبری نبود. نه خودش آمد نه پیامی فرستاد؛ در حالی که همه وجودم اسماعیل را صدا میزد. یک روز طاقتم تمام شد. رو کردم به حاج خانم و گفتم: به خدا دیگه نمیتونم تحمل کنم. می خوام برم اهواز پسر عمه رو ببینم. حاج خانم سر چرخاند به حاجی آقا و گفت:
- ببین عروست چی میگه حاجی آقا، با دلم راه آمد، بلیت اتوبوس گرفت و راهی شدیم. در خانه حاج خانم را که باز کردند نزدیک بود از ترس پس بیفتم. سوسکهای بزرگی توی خانه پرواز میکردند! من که تا آن روز سوسک پرنده ندیده بودم داشتم زهره ترک میشدم. گفتم:"حاج خانم اینا دیگه چیان؟" گفت: "به اینا میگن بتُل. ما که نبودیم بیشتر شده ان" آن قدر که از سوسکها وحشت داشتم از حمله عراقیها نمی ترسیدم. حاج خانم گفت: «زهرا، اسماعیل می آد به خونه سرمیزنه. من کفشات رو قایم میکنم که ندونه اومدی، اصلاً بذار بگم زنت رو نیاورده یم.» گفتم باشه. فردای آن روز دم دمای ظهر، اسماعیل کلید انداخت به در خانه و آمد. چشمش که به حاج خانم افتاد رویش به لبخند بازشد.
- ا... مامان شما کی اومده اید؟
حاج خانم گفت:
- تو که بدقولی کردی و نیومدی! ما که هیچی؛ دلتنگ تازه عروست نشدی؟ گفته بودی زود میآی.
اسماعیل گفت:
- دشمن فشارش رو بیشتر کرده، نمیتونستم ول کنم بیام، زهرا چطوره؟
حاج خانم خودش را به آن راه زد:
- چه می دونم، زهرا رو میخواستی باید خودت می اومدی بهش سر میزدی. من که زنت رو نیاوردم. به من چه! زنت رو میخوای برو اصفهان، خودت برش دار بیارش.
اسماعیل خنده اش گرفت. انگار دست ما را خوانده بود. حاج خانم گفت: "ای نامرد! سر تو نمی شه کلاه گذاشت."
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم