شهید مدافع حرم "محمد اتابه":شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم و شرک و الحاد میزند...
📌شهید محمد اتابه فرزند علی در ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۶ در شهر شهیدپرور گوراب زرمیخ از شهرستان صومعه سرا استان گیلان و در خانواده ای مذهبی و با عشق به اهلبیت(ع) دیده به جهان گشود.
🔸 محمد در دوران نوجوانی و جوانی فعالیتهای فرهنگی و آموزشی زیادی را در مسجد جامع محل و حوزه بسیج شهید بهشتی داشت.
🔹محمد پس از گرفتن دیپلم در آزمون ورودی دانشگاه افسری امام حسین (ع) شرکت کرد و پس از فارغالتحصیلی در مقطع لیسانس در سال ۱۳۸۹ به عضویت رسمی لشکر عملیاتی ۱۶ قدس گیلان درآمد.
▪️شهید اتابه در دی ماه سال ۱۳۹۴ برای اولین بار عازم سوریه شد.سرانجام در منطقه آکادمی نظامی۳هزار(همدانیه) شهر حلب در ۹ آبان ماه سال ۱۳۹۵ در روز یکشنبه بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه سر به رفقای شهید خود پیوست و به آرزویی که سال ها برای آن تلاش کرده بود رسید.
گوشه ای از وصیت نامه شهید محمد اتابه:
▫️شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم و شرک و الحاد میزند و خواهد زد و تاریخ اسلام این را ثابت کرده است، من نیز در پوست خود نمیگنجم و پاهایم به امر من نمیباشند خویش را در قفس محبوس میبینم و میخواهم از قفس به در آیم...
#شهید_محمد_اتابه
#یادشهداباصلوات
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
• شهید سیدحسن نصراللّٰه •
هنگامی که مهدی(عج) قیام کند
پادشاه ظالمی باقی نخواهد ماند
امیر مستبدی باقی نخواهد ماند
هیچ طاغوت فاسدی باقی نخواهد ماند
و زمین همانگونه که رسولاللّٰه(ص) فرمود:
از عدل و قسط پر خواهد شد
بعد از اینکه ظلم و جور و فساد پر شد
این روز خواهد آمد ..
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
#تلنگر💥
خدا ازما بچهمذهبیها
انتظار تغییرو تحول بیشتر داره!
این مسئله بیشتر یقه ماها رو میگیره!
هرکی که مذهبی شدآماده باشه
آماده باشه برای امتحانهایی که خدا
زیرو روش بکنه..
خدا با آزمایشاتش این کار رو میکنه
خدابا همه اینکارو میکنه..!
پسآماده باشرفیق:)
#استادپناهیان🌱
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
▪️پیکر شهید محمد خليل خريس ، محافظ سید حسن نصرالله ، پس از یک ماه از محل شهادت سید حسن نصرالله در حاره الحریک در ضاحیه جنوبی تفحص شد
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
هدایت شده از ⛔️ خبر سِری|khabar_seri
یه مدت بود،همش بد بیاری میآوردیم👩🏻🦯
درامدمون خوب بود ولی برکت نداشت تا میومد صفر میشد😔
همش توی چشم بودیم و حس میکردم زندگیمونو طلسم کردن💐
حال روحیم خوب نبود و آرامش نداشتم😢
ولی از وقتی کانال آقا سید رو از همین ایتا پیدا کردم ،و حرز کبیر امام جواد علیه السلام رو به پیشنهادشون تهیه کردم ،حالم روز به روز بهتر شد🥲🌸
اگر شماهم وضعیت من رو دارید به کانال آقا سید سر بزنید👇
https://eitaa.com/joinchat/1304821888C52e7b5f103
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_سوم
#داستان_عشق_آسمانی_من
وارد حرم میشوم، قبل اینکه من دهان باز کنم مهدیه میگوید:سلام،من اینجام! نگاهی به مهدیه می اندازم و میگویم:مامان شدنت مبارک
دستم را میگیرد و آرام میگوید :آرومتر، آبرومو بردی.
فرحناز با خنده به سمتمان می آید:ببخشید دیگه بعد از گذشت دوسال ما نتونستیم زهرا رو آدم کنیم
سرم را بلند میکنم و چشم غره ای برایش میروم...
مهدیه لیوان را با دو دستش میگیرد:اتفاقا زهرا خانومه،فقط یکم شلوغه لحظه ای مکث میکند و میگوید:بریم زیارت،بعد بریم خونه ما...
صدای فرحناز دوباره در گوشم میپیچد:نه عزیزدلم،ما که نمیتونیم بیایم شما این عتیقه خانم رو ببر، باید یک ماهم تحملش کنی!
مهدیه لبخندی میزند :قدمش روی چشمام
همانطور که زیپ کیفم را میکشم،میگویم:دلت بسوزه فرحناز خانم.
کیف را روی شانه ام می اندازم،مطهره رو به من میگوید:زهرا بریم زیارت؟
مهدیه آخرین جرعه آب را مینوشد:بریم عزیزم.
لب میزنم:آره بریم،خسته شدیم اینقد وایستادیم
فرحناز زبان درازی میکند:الهی بمیرم عرق از سر و روت میباره،اصلا معلومه خسته شدی!
چادر سفید رنگم را روی سرم می اندازم و میخندم...
دو رکعت نماز میخوانم به نیت تمام کسانی که التماس دعا گفته اند.
صدای آرام مهدیه را از چند فاصله چند قدمی میشنوم:زهرا جان بریم؟سرم را برمیگردانم:بریم...
پر انرژی فرحناز و مطهره را صدا میزنم،صدای بشاش مطهره میپیچد:خدافظ زهرا،بوسه بر صورتش میزنم و میگویم:خدافظ،ببخشید شدم رفیق نیمه راه.
با شیطتنت لب میزنم:میدونم برم دلتون برام تنگ میشه
فرحناز بلند میگوید:نه تو فقط برو،دل ما واسه تو تنگ نمیشه!
زیر چشمی نگاهش میکنم:من که دلم خیلی ضعف میره برای آسمون چشمات!
مهدیه میزند زیر خنده...
از در خروجی خارج میشویم،مهدیه تا کنار ماشین یکی از ساک هایم را می اورد...
ماشین جلوی خانه می ایستد:بفرمایید خانم.
زیپ کیفم را میکشم تا کرایه را حساب کنم،مهدیه سریع میگوید:زهرا
بدون معطلی میگویم:بله
دستم را نگه می دارد و کرایه را حساب میکند...
مقابل در خانه می ایستم،مهدیه در را باز میکند:زهرا جان بفرما..
وارد حیاط خانه میشوم،با یک دست چادرم را نگه میدارم و با دستی دیگر چمدان را.
زهرا در اتاق را باز میکند:برو تو وسایلاتو بذار زمین خسته شدی ...
خانه ای نقلی اما پر از عشق،همین که وارداتاق میشوم عکس
#حضرت_دلبر_امام_خامنه_ای دیده میشود...
مهدیه چادرش را از سرش برمیدارد و به سمت اتاق خواب میرود:زهرا توهم وسایلاتو بیار بذار این اتاق...
لباسهایم را عوض میکنم و از اتاق خارج میشوم. صندلی را عقب میکشم مینشینم.
_زحمت کشیدی عزیزم
مهدیه درحالی که غذا را میچشد میگوید:رحمتی خانم و بعد سریع ادامه میدهد:
زهرا با همسر شهید هماهنگ کردی ؟
جرعه ای از شربتم را مینوشم:
-بله عزیزم
فقط باید الان پیام بدم و ساعتش رو هماهنگ کنم.
در مخاطبهایم نام همسر شهید را پیدا میکنم و چندخطی تایپ میکنم
خط آخر را از بقیه خط ها فاصله میدهم:ساعت ۱۱صبح در حرم ...
مهدیه همانطور که چشم به من دوخته میگوید:فکر کنم خوابت میاد
لبخند کم رنگی میزنم و به سمت اتاق خواب میروم:نه زیاد،میرم وسایلای فردا رو حاضر کنم...
کیفم را از روی میز برمیدارم،مهدیه تقه ای به در میزند و وارد اتاق میشود:ضبط صوت یادت نره...
خمیازه ای میکشم و جواب میدهم:نه عزیزم گذاشتم تو کیف...
کیف را دوباره روی میز میگذارم و مینشینم...
با صدای مهدیه چشمهایم را باز میکنم:جانم
آرام میگوید:عزیزم بلند شو لباست رو عوض کن بخواب...
❣❣❣❣❣❣
چشمهایم را باز میکنم،کش و قوسی به بدنم میدهم و از اتاق خارج میشوم.
آبی به صورتم میزنم و دوباره به اتاق برمیگردم...
روسری گلبهی رنگم را از داخل چمدان برمیدارم مقابل آیینه لبنانی میبندم.
چادرم را برمیدارم و از اتاق خارج میشوم.
در حیاط زیر درخت مینشینم...صدای مهدیه از اتاق خیلی ضعیف به گوشم میخورد:هیچی جا نذاشتی زهرا؟به سمت پنجره اتاق میروم و آرام میگویم: نه،بیا بریم دیر شد...
وارد کوچه میشوم،ماشین جلوی در خانه منتظر است،دستگیره در را به سمت خودم میکشم و مینشینم...
#ادامه_دارد
نویسنده:بانوی مینودری
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_چهارم
#داستان_عشق_آسمانی_من
خانم سلیمانی را از دور میبینم،به سمتش میروم،سلام گرمی میدهم و صورت محیا را میبوسم.
خانم سلیمانی لبخند زیبایی میزند و میگوید:حالتون خوبه
در جوابش،لبخند عمیقی میزنم:شکرخدا.
کیفم را زمین میگذارم و مینشینم.
مصاحبه رو شروع کنیم خانم سلیمانی؟
صدایش در گوشم میپیچد:بله
عزیزم،بفرمایید
چادرم را کمی جلوتر میکشم
آرام و گرم میگویم:
خوشحالم از دیدارتون
واقعا سعادتیه.دستم را میگیرد و میگوید:
محبت شماست خواهرجان
و بعد ادامه میدهد:
باعث زحمتم شدم این همه راه از قزوین اومدید
-نفرمایید بزرگوار،شما رحمتید
لیوان آب را برمیدارم و یک جرعه مینوشم:
-میشه از کودکی خودتون بفرمایید
فقط با اجازتون من صداتون رو ضبط کنم
"ایرادی نداره بفرمایید"
بسم الله الرحمن الرحیم
آذر زندی هستم
متولد ۶۲/۱/۱ شهر نجف آباد اصفهان
همسر و دختردایی شهیدمدافع وطن محمدسلیمانی
دومین فرزند خانواده هستم.
ضبط را نگه میدارم:خانم سلیمانی شرمنده یه خاطره از کودکی تون بفرمایید و بعد ادامه بدید
چشمی میگوید و نگاهش را به محیا می دوزد:
شش -هفت ساله بودم با بچه های همسایه رفتیم پارک
حین تاب بازی بینیشون خورد به تاب شکست
اونروز سر یه شیطنتم یک کتک مفصل خوردم.
❣❣❣❣❣❣❣❣
نگاهی به ساعتم می اندازم،یک ربع به اذان ظهر مانده. صدای زنگ موبایلم می آید.سر برمیگردانم و به موبایلم نگاه میکنم،
"سلام،کی میای؟ "
جواب پیام مهدیه را میدهم و موبایل را داخل کیف میگذارم.
وضو میگیرم،خانم سلیمانی سجاده را رو به قبله پهن میکند.
آرام میگویم:التماس دعا،لبخندی میزند:محتاجیم به دعا...
سر سجاده مینشینم،قران را باز میکنم و سوره یس را زمزمه میکنم.
#ادامه_دارد
نویسنده:بانوی مینودری
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🕊🌷
🌷شهیدان سخت دلتنگ و غریبم...
خمار جرعهای «امن یجیبم»
شهیدان خدایی بیقرارم...
خدایا طاقت ماندن ندارم...🌷
فراموش نڪنیم که
از شهدا شرمندہایم
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🕊🌷
جیره غذایشان هرچند که مختصر بود
امّا چون سَد آهنین در مقابل دشمن
میایستادند..!!
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روغن زیتونِ محلی ۱۴۷ تومن 😍👌
روغن گیری اصلِ زیتون نه تو کارگاههای غیر بهداشتی ! نه با لگد و چکمه ! نه با زیتونِ کپک زده !
روغن گیری کاملاً بهداشتی با دستگاههای سانتریفیوژ ، بدونِ کوچکترین دست مالی یا اضافه کردنِ روغن مایع !😏
با شرایطِ مرجوع بدونِ اما و اگر ☺️👇
https://eitaa.com/joinchat/1507131589C34ea9ddab8
هدایت شده از ⛔️ خبر سِری|khabar_seri
روغن زیتون گیری جلوی چشمِ مشتری !😍
همیشه روغن زیتون که میخریدم تقلبی درمیومد 😩 خیرندیده ها یا انقد روغن مایع قاطیش میکردن که مثِ آب میشد یا کهنه و مثِ چسب میشد آدم جیگرش درمیومد به غذا بزنه یا بخوره😏 تااینکه جاریم لینک اینجارو بهم داد خیر ببینن که بلاخره یه آدم باانصاف به تورمون خورد تمام روغناشون اصله و جلو چشم روغن گیری دارن 😍 بفرمایید👇
https://eitaa.com/joinchat/1507131589C34ea9ddab8