💢سال ۱۳۴۸ در روز شهادت
امام حسن بدنیا اومد و اسمش و
گرفتند حسن... حسن نیک پور.
16 سالگی از طریق بسیج و سپاه بابلسر راهی جبهه شد .یکبار تو بمباران هفت تپه و یکبار تو کربلای 1 مجروح شد.سرانجام در سن ۱۷ سالگی تاریخ ۱۷ تیر ۱۳۶۵ تو مهران تیر به پهلوش اصابت کرد و بشهادت رسید.شادی روحش صلوات 🌷🌷🌷🌷
.
📩تو #قسمتی از #وصیت_نامه ش نوشت : گمان نمی برم که #شهادت نصیبم گردد چون که #شهید مقامی والا دارد و من فردی #گناهکار و #خوارم.
.
#شهید_حسن_نیک_پور
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
💢 #شهیدی که #حکم #انتصاب #مدیریتش را #پاره کرد ( بیاد #سردار #شجاع #مازنی #لشکر ۲۷ محمدرسول اله #شهید علیرضا نوری ساروی)
.
▪️تو روزگاری که همه برای گرفتن پست و مقام به هر دری میزنن تا مثلا بشن آقای مدیر ، خواستم بگم یه علیرضا نوری بود که بیابان های خوزستان رو به پشت میز نشینی و پست و مقام ترجیح داده بود.
.
▪️سردار کوثری نقل میکرد :
یک روز آقای رسولزاده مسئول دفتر فرمانده وقت سپاه به من زنگ زد و گفت آقای سعیدیکیا (وزیر وقت راه) تماس گرفته و گفته است که حکم نوری را به عنوان جانشین راهآهن سراسری کشور زده است. از من خواسته بودند نوری را تسویه کنم و به تهران برگردانم تا سمتش را تحویل بگیرد. نوری را خواستم. ایشان آمد و تا موضوع را شنید، حکم را با دستش گرفت و نگاهی به آن انداخت.
.
از آنجا که آدم اخلاقمدار و مؤدبی بود، چندبار عذرخواهی کرد و چون یک دست نداشت، حکم را به دندانش گرفت و آن را پاره کرد. بعد مقابل چشمهای متعجبم گفت: من به اینجا (جبهه) نیامدهام که برگردم. اگر میخواستم مسئولیت بگیرم، در همان تهران میماندم و به اینجا نمیآمدم. ماند و کمی بعد هم به شهادت رسید.
.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🚩 رقیه بودن ، زمان و مکان نمیشناسد
هر دختر شهیدی طلب بابایش را دارد ...
.
📷 #آخرین #وداع با #پدر_همسر و دختر
#شهید محمدرضا موذن پور از #بابل
.
#یا_رقیه
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
💢 خدا کند قد کمان نکند
هیچ #پدری بر بالین هیچ #پسری...
.
📷 #بهشهر_#بهمن ۱۳۶۵_آخرین
#وداع #پدر #شهید محمدرضا لیوانی
با #پسر #شهیدش...
.
#شب_بخیر
#یا_علی_اکبر
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
من آرمین هستم تو سردخانه بیمارستان امام رضا تبریز کار میکنم کارم اینه که متوفیان تحویل از بخش میگیرم و بعد تحویل خانواده هاشون میدم یه روز دم اذان غروب جنازه پسر جوانی آوردن همکارم پاشد کارهاشون انجام بده یهو گوشیش زنگ خورد کارشو سپرد به من رفت بیرون کسی هم نبود فقط من بودم و جنازه پسر جون تو دلم افسوس میخورد یهو یه نسیم خیلی خنکی بهم خورد فک کردم پنجره بازه نگاه کردم دیدم نیست بیخیال شدم کاور جنازه رو آماده کردم برگشتم سمت جنازه دیدم که........
https://eitaa.com/joinchat/825164372C0baf0038cc
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
🥺حاجت گرفتن از حضرت رقیه(س)
👌همین امشب حاجتتو بگیر
امشب شب دختر سه ساله آقاست...
همه بزرگان حاجت های مهمشون رو تو این شب میگیرن ...
برای شرکت در سفره حضرت ،
یا رقیه(س) رو لمس کن وارد شو👇
🥀 یا رقیه (س) 💚 یا رقیه (س) 🥀
🥀 یا رقیه (س) 💚 یا رقیه (س) 🥀
🥀 یا رقیه (س) 💚 یا رقیه (س) 🥀
هر کی دلش شکسته بیاد 😔👆
هدایت شده از ⛔️ خبر سِری|khabar_seri
ذکری کوتاه و بسیار مجرب
امامصادق(ع) : بعد زیارت عاشورا بخواند👇
یا مجِیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّینَ، یَا کَاشِفَ...
خدای عزوجل قسم خورده به ذات مقدس خود هر کس این دعا را بخواند خواهش او را هرچه باشد برآورده کنم...
بزن رو تسبیح ادامه ذکر رو ببین👇
📿📿📿مشاهده ذکر📿📿📿
📿📿📿مشاهده ذکر📿📿📿
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#شهید_مصطفی_صادقی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
پنجمین روز شهادت «عباس» بود، دیدیم کسی به در خانه پدرم میکوبد.
جلوی در رفتیم دیدیم یک آقای روشن دلی است.
پدرم آمد و گفت: «بفرمایید»
مرد نابینا گفت: «عباس شهید شده؟»
گفتیم: «بله»
گفت: «من کسی را ندارم، من یک هفتهای است که حمام نرفتم، این شهید من را هر هفته روزهای جمعه کول میکرد و به حمام میبرد و لباسهایم را نیز میشست و بدون چشم داشت میرفت».
#شهید_عباس_بابایی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
همش میگفت: توکلم اول به خدا و بعد به بی بی جونم #رقیه (س) ست.
شب سوم محرم باهم حرم بی بی جان بودیم، روضه و عزاداری که تمام شد، گفت: عجب شبی بود امشب، انگار خود حضرت رقیه (س) بین #عزادارا بود...
و تک بیت گر دخترکی پیش پدر ناز کند… را زمزمه میکرد و با خانم درد دل می کرد.
الحمدلله نازدانه ارباب با همان دستان کوچک زخم خورده گره از کارش باز کرد و عاقبت بخیرشد.......🕊
#شهید_نوید_صفری
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواستم ناز کنم دست کشی تا به سرم
دیدم این موی چنین سوخته نازی دارد؟!
#رقیه
#شهادت🖤
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
نسخه ی الهی
#قسمت_هفتاد_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
شاید فقط من و حاجی می دانستیم مشکلات شدید خانوادگی گریبانش را گرفته بود باز شروع کرد به حرف زدن معلوم بود دل پردردی دارد حاجی برونسی همه ی هوش و حواسش به حرف های او بود.
از این موردها تو منطقه زیاد داشتیم حاجی حکم یک پدر را پیدا کرده بود همیشه بسیجی ها، حتی آنها که
سنشان از حاجی بالاتر بود می
آمدند پیش او و مشکلاتشان
را می گفتند حاجی هم هر کاری از دستش بر می آمد دریغ نمی کرد.حتی مسؤولین که می آمدند از منطقه خبر ،بگیرند مشکلات بعضی ها را واگذار می کرد به آنها، که وقتی برمی گشتنددنبالش را بگیرند.
حرف های قاسم هم که تمام شد حاجی از آیه های قرآن و احادیث استفاده کرد و چند تا «راه کار »پیش پاش گذاشت، همیشه تو اینطور موارد به بچه ها می گفت:« «اولاً من کی هستم که بخوام شما رو راهنمایی کنم؟ دوماً من
سوادی ندارم»
رو همین حساب نسخه هاش همیشه از قرآن و نهج البلاغه و احادیث بود. آن روز هم وقتی صحبتش تمام شد، قاسم آرامش خاصی پیدا کرده بود مثل غنچه ای که شکفته باشد از پیش ما رفت.
فردا تو مراسم صبحگاه گردان، حاجی برای بچه ها سخنرانی کرد تو صحبتش گریزی زد به قضیه ی دیروز، از قاسم تعریف کرد و با کنایه گفت: «بعضی ها باید از او یاد بگیرن وقتی که مشکلات داره نمی آد بگه منو ترخیص کن؛ ناراحتی اش از اینه که مبادا به کارش لطمه بخوره»...
بعد از آن چند بار دیگر هم
قاسم آمد پیش حاجی، به درد و دل کردن هر بار هم نسخه ی تازه ای می گرفت و می
رفت.
قاسم که شهید شد رفتیم مشهدخانه اش، پدر ،مادر برادر و همسرش تو همان خانه زندگی می کردند. وقتی صحبت از اخلاق قاسم شد، همسرش گفت:« من با قاسم مشکلات شدیدی داشتیم این
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم