« سکوت شکسته »
بر اساس خاطرات حاج محمود پاک نژاد و به قلم سیدهادی سعادتمند
«مهران، مهریه فاو»
قسمت 2⃣1⃣
سمت چپ و در فاصله حدود ۲۰۰ متری، لبه صخره، سنگر نگهبانی را نشان دادم و گفتم:«حد چپ مااین سنگره.»
سوال ناصر حمزه ای باعث شد که این سوال برای خودم پیش بیاید که چرا در حد فاصل کانال و سنگری که در لبه صخره بود. حدود ۵۰۰ متر می شد، نه سنگری، نه تجهیزاتی، تقریبا هیچی وجود نداشت. صاحب صادقی گفت:«این قسمت خالیه چون در برد ادوات ما قرارمی گیره»
باید تا شب در همین موقعیت می ماندیم و از تاریکی شب برای برگشتن به عقب استفاده می کردیم. بعد از اینکه تاریکی مطلق شد، حرکت کردیم. چند قدم که بر داشتیم، صاحب صادقی گفت که سرش دارد گیج می رود. مجبور شدیم در چاله ژاندارمری توقف کنیم. از شدت ضعف، زانوهایش توان نداشت. شاید فشارش افتاده بود. ساعت ها زیر نور آفتاب بودیم. غذا نخورده بودیم. من او را به کول کشیدم و آوردمش پایین. عباس حسینی نگران ما شده بود.تمام مدتی که ما آن طرف صخره بودیم.لن ها داخل شیار منتظر و نگران بودند.
صاحب صادقی را به عقب منتقل کردیم. وقتی به خط خودمان رسیدیم، دیدیم فرمانده لشکر طاقت نیاورده بود. آمده بود پشت خط پدافند، منتظر ما بود. با دیدن ما خیلی خوشحال شد. او تک تک ما را در آغوش گرفت. بعد از شنیدن توضیحات، خواست که فردا شب خودش بیاید و از نزدیک مسیر را ببیند. قبول کردم. مطمئن شده بودم دشمن نسبت به مسیری که پیدا کرده بودیم، کاملا غافل است و خطری تهدیدمان نمی کند.
ادامه دارد....
کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇
https://eitaa.com/razmandganz
▪️دیدار به قیامت
یعنی همین عکس ...!
.
فدای آخرین بوسه هایتان...
به [گروه رهروان شهدا] بپیوندید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2589458586Cdf6cee8599
« سکوت شکسته »
بر اساس خاطرات حاج محمود پاک نژاد فرمانده واحد اطلاعات وعملیات لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع)
«مهران، مهریه فاو»
قسمت 3⃣1⃣
شب چهارم به همراه فرمانده لشکر، حاج محمود اخلاقی، اکبر نوری، و دو فرمانده گردان، یعنی ابوالفضل شهامی و عباس تجویدی و سه نفر از همرزمهای خودم از نیروهای اطلاعات ـ شناسایی، رفتیم بالا.
قبل از اینکه با فرمانده لشکر به سمت سنگری برویم که تمام روز قبل داخلش بودم، به صاحب صادقی سفارش کردم در صورتی که برای ما اتفاقی افتاد، او مابقی همراهان را بدون توقف و با سرعت به عقب برگرداند. آن ها در چاله ژاندارمری پناه گرفته بودند. گفتم:«اگر اتفاقی افتاد من با حاج غلامرضا جایی مخفی می شویم و شب بعد برمی گردیم.» چاله ژاندارمری تقریباً مکان ایمنی در منطقه بود.فرمانده لشکر خواست که از سنگر متروکه خارج شویم. رفتیم روی جاده، خلاف مسیری که سه شب قبل رفته بودم، سمت آبزیادی حرکت کردیم. حدود ۲۵۰ متراز سنگر متروکه فاصله گرفتیم و توی یک چاله تانک در نزدیکترین جای ممکن نسبت به مقرهای دشمن نشستیم. نگهبان هایی که در لبه صخره قرار داشتند، پشت به ما بودند. مابقی نیروهای داخل مقر، همه خواب بودند. فرمانده لشکر در فاصله حدود ۲۰ متری سنگرهای اجتماعی، توپخانه، ادوات، تجهیزات زرهی و استحکامات دشمن قرار گرفته بود. مقرها و سنگرهای اجتماعی دشمن در کنار جاده خاکی که به سمت آبزیادی می رفت، قرار داشت. تا چشم می توانست ببیند، ادوات نظامی و خودرو بود. تجهیزات و امکانات دشمن در بالاترین قسمت منطقه و دور از برد خمپاره های ما قرار گرفته بود.
پس از کمی توقف و بررسی، سمت چاله ژاندارمری رفتیم و به همراهان پیوستیم. هیچ کدام از آنان تا آن لحظه این میزان شور و شوق از حاج غلامرضا جعفری به یاد نداشتند. او با هیجان وضعیت را برای عباس تجویدی، فرمانده ی گردان حضرت رسول(ص) و ابوالفضل شهامی، فرمانده ی گردان امام سجاد (ع) شرح میداد.
شاید برای اولین بار طرح مانور عملیات، قبل از اینکه روی کاغذ پیاده شود، روی زمین رسم می شد. عباس تجویدی از ذوق و شوق حاج غلامرضا به هیجان آمده بود و جهت شرق جاده را نشان میداد و اشاره به پشت خط پدافند دشمن داشت. ابوالفضل شهامی به غرب جاده خاکی اشاره میکرد و با هم مشورت میکردند.
حاج غلامرضا جعفری سعی داشت هیجان خود را کنترل کند. خیلی آرام و با اشاره دست، طرح مانور لشکر را توضیح می داد. لب هایش خشک شده بود. پرسید:«کی با خودش آب آورده؟»
کسی جواب نداد. دستم را بالا بردم. نزدیکم شد. فکر کرد آب به همراه دارم، ولی من نور فانوس سنگر اجتماعی عراقی ها را با دست نشان دادم و گفتم:« چند شب پیش رفتم از کلمنشون آب خوردم. برم بیارم؟»
دو نفر دربین جمع از پیشنهاد من استقبال کردند، اما حاج محمود اخلاقی وقتی متوجه گفتوگوی ما شد، صدایش را خفه کرد و با فریادی که از ته حنجره می کشید، گفت:« کارد توی شکم تون بخوره! این چه کاریه که از این دیوونه میخواید انجام بده؟! به خاطر یه لیوان اب میخواید معبر رو از دست بدیم؟»
با تذکر آقای اخلاقی که درست هم میگفت، خوردن آب از کلمن عراقیها منتفی شد. فرماندهان در مسیر برگشت، مسیری که از آن بالا آمده بودیم را بررسی کردند. تا دهانه هفتی شکل همراهشان آمدم و برگشتم سمت چاله ژاندارمری؛ می خواستم مطمئن شوم که اثری از خودمان به جا نگذاشته باشیم.
خط های ایجاد شده روی زمین را پا کشیدم و خاک کف چاله را به حالت قبل برگرداندم. وقتی به عقب برگشتیم، بلافاصله در سنگر فرماندهی جلسه گذاشته شد و همه به اتفاق به تایید معبر رای دادند. این تنها معبری بود که به میدان مین منتهی نمی شد و می بایست از دل صخره می گذشتیم. تصمیمی سخت، با ریسک بالا گرفته شد. قرار شد که نیروهای عمل کننده، یک شب مانده به عملیات، ازخط خودی عبورکرده، پس از طی حدود پنج کیلومتر وارد شیار شوند و زیر پای دشمن آماده باش بمانند.
۲۲ ساعت قبل از اینکه رمز عملیات کربلای یک اعلام شود. سید یدالله حسینی، قرآن به دست در کنار فرماندهان لشکر برای بدرقه نیروها در لبه خاکریز ایستاده بود. چهارگروهانی که انتخاب شده بودند، از گردان حضرت رسول و گردان امام سجاد از زیر قرآن گذشتند. از کنار صخره ها به سمت پایین و در جهت غرب ارتفاعات قلاویزان سرازیر شدیم. انتقال نیروها به داخل شیار، بیشتر از سه ساعت طول کشید. نیروهای گردان با تجهیزات کامل بودند. دقت و درک شرایط توسط آن ها باعث شد کوچکترین صدایی ایجاد نشود.
نیروهای مخابرات، شبانه در زیر پای دشمن کل مسیر را کابل کشی کردند و با گذاشتن تکه سنگ روی کابل، آن را ثابت کردند و با کشیدن ابری که داخل دوغاب می زدند و روی کابل ها می کشیدند آن را استتار میکردند. در آن شب، ارتباط فرماندهی با داخل شیار، با سخت کوشی نیروهای مخابرات برقرار شد.
ادامه دارد..
کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇
https://eitaa.com/razmandganz
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 گلبرگ سرخ لالهها
شعر: مرحومه سپیده کاشانی
با اجرای
استاد حسام الدین سراج سال ۱۳۶۱
بیاد دلاور مردان عملیات فتح خرمشهر ،سوم خرداد بر وارثان فاتحان خرمشهر ،یادگاران هشت سال دفاع مقدس و خاتواده معظم شهدا مبارکباد
شادی روح مطهر شهدا صلوات
🔻کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇
https://eitaa.com/razmandganz
شهدای گمنام مظلومترین شهدا، هستند امام خمینی ( ره)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یک_قرار_شبانه 3⃣0⃣8⃣1⃣
هر شب ده صلوات هدیه به روح مطهر
یکی ازشهدا داریم.🌷
شبهای جمعه ده گل صلوات هدیه میکنیم به روح مطهر شهدای گمنام🌷
به [گروه رهروان شهدا] بپیوندین👇
https://eitaa.com/joinchat/2589458586Cdf6cee8599
« سکوت شکسته »
بر اساس خاطرات حاج محمود پاک نژاد
«مهران، مهریه فاو»
قسمت 4⃣1⃣
چهار شب پی درپی، این مسیر را بررسی کرده بودیم. تمام حساب و کتاب ها ما را به یک نتیجه رساند، اینکه کار باید در نهایت دقت و احتیاط انجام شود.فرماندهان گروهان ها توجیه شده بودند تا نیروهایی که احتمالا مریض هستند یا توان جسمی متناسب با این عملیات را ندارند، همراه نیاورند؛ تنها یک تک سرفه کافی بود تا دشمن هوشیار شود. هرگونه صدایی میتوانست باعث حساس شدن نگهبان های دشمن شود. فاصله کف تا لبه صخره به سی متر می رسید. این چهار گروهان میبایست با رعایت تمام اصول استتار و اختفا حدود بیست ساعت در زیر پای دشمن، داخل شیار میماندند. تغذیه در حد جیره جنگی بود. چون امکان رفتن به دستشویی وجود نداشت.به دلیل محدود بودن ظرفیت شیار، گروهان سوم گردان امام سجاد در احتیاط نگه داشته شد. پوربافرانی و صاحب صادقی می بایست هم زمان با شروع عملیات، آن گروهان را حرکت می دادند و از کنار صخره ها به سمت آبزیادی می آمدند. پس از روشن شدن هوا، باد و گرد و خاک شروع شد. بیشتر نیروهای گردان که از پیادهروی شبانه خسته شده و به خواب رفته بودند. با صدای باد بیدار شدند. در قسمت هایی از دیواره های داخل شیار، شکاف وجود داشت. هر چند نفر داخل شکاف ها پناه گرفته بودند و مابقی خودشان را به دیواره های صخره نزدیک کرده بودند. هیچ حرکتی در طول روز نداشتند. همه در انتظار حرکت خورشید و آمدن سایه بودیم.همه تلاش می کردیم کوچکترین صدایی تولید نکنیم که موجب هوشیاری عراقیها شود. سوال هشدار دهنده ی فرمانده لشکر باعث شده بود که احتمال درگیر شدن در روز را جدی بگیرم و هرلحظه به احتمال شروع درگیری فکر کنم و غافل نباشم؛ و به داشتن طرح مانور در روز فکر کنم. حاج غلامرضا جعفری، قبل از این که از زیر قرآن و ازخط پدافند عبور کنیم، پرسیده بود:« اگر دشمن در طول روز هوشیار شد و یا درگیری پیش آمد، چه کار می کنید؟» بلافاصله گفتم:«همون کاری که قراره شب عملیات انجام بدیم، روز انجام میدیم،»در نظر گرفتن احتمالات، امری نبود که نیروهای اطلاعات ـ عملیات نسبت به آن بی توجه باشند. ناصر حمزهای و محمد با تمام احتمالات در طول روز توجیه شدند و با هم هماهنگ بودیم. دسته محمد بعد از گذشتن از دهانه هفتی شکل، پنجاه متر در جهت شمال حرکت می کرد و به جاده خاکی می رسید و در جهت شرق، سیصد متر پیش میرفت و به کانالی می رسید که در پشت خط پدافند دشمن بود. بعد از نفوذ دسته محمد در کانال، ناصر حمزهای با دو دسته دیگر وارد عمل میشد و طول شمالی ـ جنوبی کانال را که حدود دو کیلومتر میشد پاکسازی میکرد.درجه دما در وسط روز از چهل گذشت. تنها راهی که برای مقابله با گرما به نظر مسئولان رسیده بود و پشتیبانی لشکر آن را به خوبی اجرا کرده بود تهیه کلمن آب و یخ برای هر سه ـ چهار نفر بود. برای کاهش تشنگی داخل کلمن ها آبلیمو ریخته بودند. جیره خشک هم داشتیم. با نزدیک شدن ظهر آب کلن ها آنها بسیار گرم شده بود.آنچه در طول روز باید انجام می دادیم، انتظار بود و انتظار؛ دقیقه ها به جای ثانیه ها نشسته بودند. در طول روز، هفت احتمال که اجتناب ناپذیر به نظر می رسید، تمام ذهنم را درگیر خودش کرده بود؛ احتمال اول: دسته محمد خودش را به دهانه ی هفتی شکل می رساند. به یک باره تیربارچی عراقی که در لبه صخره و در فاصله کمتر از ۲۰۰ متر قرار داشت، ۹۰ درجه به سمت چپ می چرخید. آن وقت یک نفر هم نمی توانست خودش را به روی جاده خاکی برساند. پس با ابراهیم جنابان هماهنگ شدم تا آرپیجی بردارد و دو نفری خود را به سنگر متروکه برسانیم؛ تا درکمترین فرصت، تیربارچی راخاموش کند.ظهر بود. به چهارصد نفر نیرویی که که داخل شیار به نوبت تیمم میکردند و نماز ظهر و عصر میخواندند. نگاه میکردم. ممکن بود یک نفر موقع خوردن آب به سرفه بیفتد یا کلاه کاسکت از دست یکی رها شود، یا کسی حواسش نباشد و با رفیقش بلند صحبت کند. و همچنین ده ها احتمال دیگر که در ذهنم صف می کشیدند. هرکدام از آن احتمالات به تنهایی می توانست باعث هوشیاری دشمن شود. اگر حتی از آن اتفاقها می افتاد، احتمال دوم شکل میگرفت؛ نگهبان بالای صخره که به ورودی شیار اشراف داشت، تیربارانش را سمت پایین می گرفت و تنها راه خروجی شیار را می بست. بعد هم نیروهای دشمن بر لبه صخرهای که ما سی متر زیر پای آنها قرار داشتیم، صف می کشیدند؛ قهقه سر میدادند و به سادگی داخل شیار نارنجک پرتاب میکردند و نیروهای ما چنگ میزدند تا خودشان را از دیواری صخره بالا بکشند. ناصر حمزه ای به چنین احتمالی قوت بخشید؛ راه حلی که پیشنهاد میداد این بود که درخواست آتش می کنیم. شدنی به نظر نمی رسید. چون ممکن بود از هر دو گلوله خمپاره یا توپی که با هدف زدن به لبه صخره شلیک می شد، یکی داخل شیار بیفتد. به همین دلیل در این عملیات، پشتیبانی آتش توپخانه نداشتیم.
ادامه دارد....
« سکوت شکسته »
بر اساس خاطرات حاج محمود پاک نژاد
«مهران، مهریه فاو»
قسمت 5⃣1⃣
نماینده قرارگاه تمام طول روز که ما داخل شیار بودیم، کنار فرمانده لشگر حضور داشت تا در صورت پیش آمدن چنین احتمالی از امکانات یگان های دیگر استفاده و از پایین خودش را به جاده آبزیادی برساند. وقتی گروهان از شیار خارج میشد، میبایست تمام طول مسیر تا آبزیادی را از کنار صخرهایی می گذشت که دشمن بالای آن قرار داشت. کوچکترین بی احتیاطی باعث هوشیاری دشمن می شد. آتش تیربارهای دشمن باعث می شد نیروها به اجبار از صخره ها فاصله بگیرند. در این صورت توجیهشان به هم میخورد و بین تپه ها گم می شدند. این اتفاق در شرایطی می افتاد که آن ها نه آب داشتند، نه غذا و امکان پشتیبانی از آن ها در چنان شرایطی وجود نداشت. تنها راهی که به نظرم رسید این بود که از ملا محمدی بخواهم بعد از اینکه سه گروهان از صخره بالا رفت. پس از کمی توقف، شیار را ترک کنند. در واقع می خواستم بعد از اینکه دشمن ضربه خورد و گیج شد، آنها وارد عمل شوند.احتمال هفتم تنها به آن روزی که در شیار بودیم مربوط نمیشد؛ بلکه چند هفتهای بود که ذهنم را درگیر خودش کرده بود. هر بار که داداش محمد را می دیدم، یاد پدرم می افتادم و میدانستم که آقام علاقه خاصی به محمد دارد. در حقیقت نگران مجروح شدن یا شهادت او بودم؛ برادر بزرگترم بود، باسابقه تر از من بود. و زودتر از من به جبهه آمده بود. نمیتوانستم نگرانی ام را اظهار کنم. وسط روز، دمای هوا از ۴۰ درجه گلدشت، سرعت ثانیه ها از دقیقه هم کندتر شده بود. فشار بار مسئولیت با نزدیک شدن به ساعتهای پایانی روز برایم نفس گیر شده بود. امید به لطف و یاری خدا تنها مامنی بود که به آن پناه می بردم و آرامش میگرفتم.شرایط داشت بر من سخت و پر از اضطراب می گذشت. چهار صد نفر وارد شیاری شده بودند و می خواستند از مسیری وارد عملیات شوند که من پیدا کرده بودم
در طول روز بارها به سنگ بزرگی که لبه صخره قرار داشت، نگاه کردم. یاد آن شبح هولناک می افتادم که شب اول دیده بودمش؛ زمانی که درگیر پیدا کردن مسیر بودم و تمام سعی خود را برای باز کردن گره کور این عملیات گذاشته بودم. در طول روز بارها به لحظه ایی فکر کردم که به تنهایی وارد سنگر متروکه شده بودم. شبی که با پیدا کردن این معبر غرق در آرامش شده بودم. احساس می کردم آسمان به زمین نزدیک شده و من می توانم آن را لمس کنم. دست هایم را به حالت دعا بالا بردم و خدا را برای این مدد رسانی شکر کردم. در چند قدمی دشمن قرار داشتم؛ بدون اینکه با خودم سلاح برده باشم. دلم به لطف و عنایت خدا گرم بود که دل امام با آزادی مهران شاد خواهد شد.حوالی غروب خورشید و پایان گرفتن گرد و خاک، صدای چند انفجار آمد که به نیروها شوک وارد شد. سکوت شکسته شد. نیروهای مخابرات، پا به پای بچههای گردان وارد شیار شده بودند. حدود پنج کیلومتر کابل کشیدند و تلفن قورباغه ای را تا پای معبر آورده بودند. زحمت آن ها نتیجه داد؛ فرمانده محور عملیاتی در کنار نیروهای گردان بود و به وسیله تلفن قورباغهای با فرمانده لشکر ارتباط گرفت و از این طریق به او اطمینان داد که سر و صداهای ایجاد شده ربطی به ما ندارد و مشکلی برایمان پیش نیامده است. اگر این تماس انجام نمیشد، ممکن بود فرمانده لشکر به صدای انفجارها واکنش نشان دهد. فشار زیادی روی بچهها بود. چند ساعتی می شد که آب برای خوردن نداشتیم. با تاریک شدن هوا، سید ابراهیم جنابان به همراه علی دنیا دیده ، قسمتی از مسیری را که به سمت بالا می رفت و امکان داشت نیروها سر بخورند و صدا ایجاد شود با سرنیزه تراشیدند و پله درست کردند. همراه فرمانده محور عملیاتی، حاج محمود اخلاقی داخل سنگر متروکه شدیم. وضعیت همانی بود که در چند شب گذشته شاهد بودم؛ جز سنگرهایی که در آن نگهبان بود، مابقی همه خواب بودند. تا اینجای کار از اصل غافلگیری به بهترین شکل ممکن استفاده شده بود.دو ساعت از مغرب میگذشت. آقای اخلاقی وضعیت را که مناسب دید، خواست تا نیروها را با آرامش به بالا هدایت کنیم. هنوز نگرانی ام از لحظه بالا رفتن نیروها برطرف نشده بود. چون باید از کنار پرتگاه مهیبی میگذشتند که در طرف راست دهانه هفتی شکل بود. با گذشتن از صخره، روی جادهای مستقر شدیم که غرب آن به سمت مقرهای دشمن و آبزیادی میرفت و شرق آن به پشت خط پدافندی دشمن منتهی میشد. در بالا و عمق مواضع دشمن قرار داشتیم و منتظر رمز عملیات بودیم. لشکرهایی که قرار بود در شب عملیات، همجوار ما باشند، پایین مشغول ایجاد معبر در میدان مین بودند. در یکی از معبر ها برخوردی با تله انفجاری مین منور پیش آمد. صدای انفجار و نور منور در معبر لشکر مجاور باعث شد قبل از شنیدن رمز عملیات، وارد عمل شویم.
ادامه دارد...
کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇
https://eitaa.com/razmandganz
هدایت شده از هیات رزمندگان اسلام
خدا رحمت کنه شهید آوینی رو که میگفت:
همه خیال میکنن که شهداء رفتهاند و ما موندیم، در حالیکه واقعیت اینه که شهداء موندگارند و ما میرویم.
دوستان و عزیزان، ما مدیون شهداء، خاصه شهدای شهرمون هستیم، چرا که شهداء برای ما مثل نوری در تاریکی هستند تا ما راه خوب رو از بیراهه تشخیص بدیم.
بنابراین هرکدوم ما به نوبه خود میتونیم مُبَلِـغ و معرفی شهدای شهر خودمان باشیم.
✍ پس نیت کنیم و بسم الله... یه یاعلی...
از راست برادران رزمنده علی نظری، شهید امیراله امینی ،ولی اله نعمتی،جعفر مفیدی، صادق اسماعیلی
🔻کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇
https://eitaa.com/razmandganz
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یک_قرار_شبانه 4⃣0⃣8⃣1⃣
هر شب ده صلوات هدیه به روح مطهر یک شهید داریم🌹
🌸 هدیه امشب را تقدیم میکنیم به روح مطهر شهید والامقام محمود رسولی از آسیابک شهرستان زرندیه🌹
به [گروه رهروان شهدا] بپیوندین👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2589458586Cdf6cee8599
سکوت شکسته
«مهران، مهریه فاو»
قسمت 6⃣1⃣
ممکن بود به پشتیبانی هلیکوپتر یا آتش توپخانه نیاز پیدا کنیم. در صورت پیش آمدن چنان احتمالی، فرصت زیادی نداشتیم. بهترین راه حلی که در مقابل این مشکل به نظرم میرسید، پیشگیری بود. با همین پیشفرض، بلند می شدم و خیلی آرام مسیر شیار را تا انتها میرفتم تنها کسی که اجازه حرکت داشت، من بودم. به آرامی به تک تک نیروها یادآوری میکردم که در چه شرایطی قرار داریم و همکاری میخواستم و از آن ها که به نماز ایستاده بودند، میخواستم دعا کنند. این تنها راه ممکن در آن لحظه بود خودم را با آن آرام میکردم. اگر دشمن به هوشیاری کامل میرسید و بر لبه صخره قرار می گرفت، ما در قفس گیر افتاده بودیم؛ نه راه پس داشتیم و نه راه پیش.احتمال سوم این بود که قبل از تاریک شدن هوا، یکی از نگهبان های دشمن هوشیار می شد و ما فرصت داشتیم نیروها را بالا ببریم و خودمان را به جاده خاکی برسانیم. این موضوع را با شجاع ترین افرادی که در جمع می شناختند مطرح کردم. نهایتاً با علی دنیا دیده و ابراهیم جنابان هماهنگ شده بودم که خودمان را خیلی سریع به بالا برسانیم. من و احمد و تیربار به سمت سنگر متروکه می رفتیم و ابراهیم با آر پی جی در لبه چاله ژاندارمری قرار می گرفت. به این وسیله رابطه خط پدافند دشمن با مقرهای شان قطع میشد تا چهار گروهان فرصت داشته باشند از شیار خارج شوند و از مسیر جاده خاکی به سمت کانال و خط دشمن هجوم ببرند. به این ترتیب، خاک ریز را تصرف و به طرف مقرهای دشمن پدافند میکردند. در این صورت، از طریق جاده خاکی که به سمت مواضع خودمان میرفت، با لشکر ارتباط برقرار میشد و پشتیبانی میشدی. این عملیات ویژگی های منحصر به فردی داشت.: اول اینکه ما عملیات نفوذ را با دو گردان انجام میدادیم؛ دوم اینکه هیچ آتش پشتیبانی یا آتش تهیه ای نداشتیم؛ و سوم، در مسیر ما به سمت مواضع دشمن، میدان مین و موانع وجود نداشت؛ چون دشمن به تنها جایی که فکر نمی کرد، همین مسیر بود. بنابراین دیگر ویژگی خاص عملیات مزبور این بود که به باز کردن معبر در میدان مین از این مسیر نیاز نداشتیم. چنین وضعیتی در کمتر عملیاتی پیش می آمد. این کافی بود تا به نتیجه عملیات خوش بین باشم.احتمال چهارم این بود که دشمن همچنان غافل بماند؛ به هر دلیلی لشکرهای هم جوار نتوانند وارد عمل شوند و قرارگاه بخواهد برای چند ساعت، یا حتی چند روز عملیات با تاخیر انجام شود. این احتمال وقتی به ذهنم رسید که عصر بود و نیروها از شب قبل غذا نخورده بودند و چند ساعتی میشد که آب هم تمام شده بود و همه به شدت تشنه بودند. مصمم بودم اول حاج محمود اخلاقی و بعد فرمانده لشکر و قرارگاه را قانع کنم که لشکر ۱۷ باهمین چهارگروهان و در زمان از پیش تعیین شده وارد عملیات شود. ما در چند قدمی آب، غذا و تجهیزات دشمن قرار داشتیم؛ می توانستیم با استفاده از امکانات آن ها چند روزی مقاومت کنیم.ماندن بیشتر از یک شب در داخل شیار ممکن نبود. از طرفی بازگرداندن این حجم نیرو که برای برگشتن به عقب توجیه نشده بودند، کاری غیر ممکن بود و باعث می شد نیروها نسبت به فرماندهان خود بی اعتماد شوند و تصور کنند که در طول این مدت در حال منور آموزشی بودند. بنابراین محتمل بود سر و صدا ایجاد شود و امکان داشت نتیجه آن بی نظمی و هر اتفاقی باشد. تنها راهی که به نظر میرسید انجام عملیات با همین چهار گروهان بود؛ به گونه ای که وقتی روی جاده مستقر می شدیم یک گروهان در جهت شرق جاده قرار می گرفت و از پشت به خط دشمن ضربه می زد، یک گروهان از بالا و در مسیر لبه صخره وارد عملیات میشد، و دو گروهان دیگر دشتبان در جهت غرب جاده با مقرهای دشمن درگیر میشدند و تا جاده آبزیادی پیش میرفتند و روی جاده پدافند میکردند. در این صورت، جاده خاکی که از بالا به سمت مواضع خودمان می رفت، به دست ما می افتاد. با تصرف مقرها از تجهیزات، آب و غذای عراقی ها استفاده می کردیم تا مسیر پشتیبانی باز شود و لشکر های هم جوار آماده انجام عملیات شوند. احتمال پنجم این بود که زمان بندی عملیات طبق طراحی قرارگاه انجام شود، اما لشکر ۲۵ کربلا در میدان مین زمین گیر شود و نتواند به موقع به ما ملحق شود یا پاکسازی مقرها و تصرف جاده آبزیادی را در زمان تعیین شده انجام ندهند. این احتمال در شب عملیات اتفاق افتاد و لشکر ۲۵ پشت موانع میدان مین گیر افتاد. نیروهای لشکر ۱۷ منتظر نماندند و بخشی از مواضع آن ها را تصرف کردند و بعد از پاکسازی مقرهای دشمن به جاده آب زیادی رسیدند. قرارگاه به لشکر ۲۵ اطمینان داد که بخشی از اهدافش آزاد شده و آن ها زیر آتش نیروهای تامین خط پدافند دشمن قرار ندارند.
ادامه دارد
کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇
https://eitaa.com/razmandganz
كجـــــا مـــے روی؟
ای #مسافـــــر !
درنگی کـــــن ...
ببـــــر با خـــــودت پـــــارهٔ
ديگـــــرت را ...
#جـــــامــــانده_ام
#صبحتون_شهدایی🌷
به [گروه رهروان شهدا] بپیوندید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2589458586Cdf6cee8599