PTT-20200614-WA0177_5996910029058345379.opus
231.3K
خاطرات. غذا و خوردو خوراک در جبهه،، 😋🥫🥘🥫
نگاهی متفاوت به،،زندگی درجبهه،،
از زبان.. حاج اسماعیل نادری
هر روز یک قسمت توی گروه بارگذاری خواهد شد🇮🇷
به [گروه رهروان شهدا] بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/2589458586Cdf6cee8599
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یک_قرار_شبانه 1⃣2⃣8⃣1⃣
هر شب ده صلوات هدیه به روح مطهر یک شهید داریم🌹
🌸 هدیه امشب را تقدیم میکنیم به روح مطهر شهید والامقام رسول مهدوی پور از کوهدشت لرستان🌹
به [گروه رهروان شهدا] بپیوندین👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2589458586Cdf6cee8599
PTT-20200614-WA0180_5996910029058345380.opus
747.6K
خاطرات. غذا و خوردو خوراک در جبهه،، 😋🥫🥘🥫
نگاهی متفاوت به،،زندگی درجبهه،،
از زبان.. حاج اسماعیل نادری
به [گروه رهروان شهدا] بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/2589458586Cdf6cee8599
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود
سالروزعملیات قدس ۱
تاریخ شروع عملیات: ۱۳۶۴/۳/۲۴
ساعت شروع عملیات:۲۱/۲۵
مدت عملیات: ۴ روز
رمز عملیات: یا محمدرسول الله(ص)الله اکبر
منطقه عملیاتی: هورالهویزه وشرق رودخانه دجله
یاد کنید شهدای این عملیات را با ذکر صلوات
🔻کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇
https://eitaa.com/razmandganz
« سکوت شکسته »
بر اساس خاطرات حاج محمود پاک نژاد با قلم: سید هادی سعادتمند
فصل سوم هورالحمارکابوسم بود.فاو میزبانم
قسمت 5⃣4⃣
گفت:« آره پاک نژاد! علم و آموزش باعث روشنی ذهن می شه و بدون علم و آموزش همیشه گیج و گم هستی. بدون علم و آموزش حتی اگر موفقیت هم به دست بیاری، چون بلد نیستی چطور حفظش کنی، بی خاصیت میشه.»
در آن لحظه فهم چندانی ازآن حرفها نداشتم، اما همه وجودم شده بود گوش برای شنیدن حرف های استادم. مکث کرد و سیگار دومش را روشن کرد. باز هم دور میدان چرخیدیم. شاید فهمیده بود که سر در گم شدم و داشت به من فرصت درک حرف هایی که زده بود را می داد.
برگشت و نگاهم کرد. گفت:« من دعات میکنم. خودت هم از خدا بخواه که داشته هات باعث تکبرت نشه. همین آموزشی که رفتی، می تونه باعث تکبر بشه. کبر، حجابه و باعث میشه رابطه ت با دوستانت قطع بشه و کسی باهات همکاری نکنه. یادت باشه، خوب جنگیدن، چندان فرقی با خوب زندگی کردن نداره، برای هر دوش لازمه کار جمعی رو خوب یاد بگیری. اگه نتونی خوب ارتباط برقرار کنی، هرچه توی آموزش عرق ریختی، بی خاصیت میشه.»
وقتی از میدان فاصله گرفتیم، حال کسی رو داشت که می خواست همه آنچه را تجربه کرده، در یک فرصت محدود منتقل کند. ایستاد و به قلاویزان اشاره کرد که لشکر ۴۱ ثارالله روی آن با دشمن درگیر بود. از جایی که ایستاده بودیم هم آتش دشمن و هم آتش سلاح های نیروهای لشکر ثارالله را می دیدیم. گفت:« بدون داشتن قلاویزان، مهران بیهیچ درد ما نمیخوره؛ بلکه یک دام برای گرفتن تلفات از ماست. وقتی قلاویزان دست ما نباشه، دشمن هر وقت اراده کنه، مهران رو میگیره. تنها راه بدست آوردن قلاویزان، نفوذ از پشت ارتفاعاته.»
حرفش رو قطع کرد. بعد، انگار حرف مهم تری یادش آمده باشد، گفت:« طولانی شدن جنگ باعث شده دو طرف، توانایی های یکدیگر رو بهتر بشناسیم. این که می گم رو به همه اطلاعاتی که توی آموزش یاد گرفتی و به دست آوردی، اضافه کن! دشمن رو باید غافلگیر کنیم.»
مرداد ماه۱۳۶۵؛ حدود پنچ ماه مانده بود به عملیات. حدود شصت نفر از نیروهای اطلاعات ـ شناسایی مامور شدند که جایگزین یک گردان از تیپ امام رضا(ع) در ساحل شرقی نهر خین شوند.
حد لشکر ۱۷علی بن ابیطالب (ع) از محل تلاقی نهر خین با اروند، یعنی منتها الیه شرق جزیره بوارین، شروع می شد که در جایی فاصله نیروهای خودی تا دشمن به کمتر از ۵۰ متر میرسید. جناح راست ما تا جاده ششم ادامه پیدا می کرد و به حد لشکر ۵ نصر متصل میشدیم که نقطه الحاق بین دو یگان بود. در این قسمت، فاصله ما با دشمن به دو کیلومتر می رسید.
در زمان عملیات بیت المقدس، زمین این منطقه خشک بود و عراق با وسعت بسیار زیادی زمین را به انواع مین ها مسلح کرد و بعداً به این نتیجه رسید که این منطقه را زیر آب ببرد. آن طرف رود، بعد از آبگرفتگی، دژ دشمن قرار داشت که ارتفاعش به حدود پنج متر می رسید. جلوی دژ از انواع مین ها، بشکه های فوگاز، و مین های منور و سیم خاردار حلقوی و موانع خورشیدی پوشیده شده بود. ساختمان بلند تاسیسات پتروشیمی بصره دیدگاه مناسبی برای آن ها بود.
پس از بررسی قرار شد دو معبر در سمت چپ، یعنی همان قسمت از خط که فاصله زیر پنجاه متر بود، و سه معبر در آب گرفتگی داشته باشیم. در این قسمت، فاصله ما با دشمن به دو کیلومتر می رسید. عمق آب بین پنجاه سانتی متر تا دو متر بود.
آن شصت نفر از نیروهای اطلاعات ـ عملیات در این خط عملیاتی مستقر شدند. روزها دیدبانی داشتند و شب ها نگهبانی. می بایست شناسایی پنج معبر را کنار وظایف دیگری که داشتند، انجام میدادند. من در جایگاهی نبودم که با کلیت عملیات موافقت یا مخالفتی داشته باشم، اما مخالفتم را با آن حجم فشار کار که روی نیروها بود، نشان دادم. فشار روانی هم به آن اضافه می شد. چون هیچ نیرویی تا پایان ماموریت نمی بایست از منطقه خارج شود، تمام مرخصی ها لغو شده بود و پاکت نامه ها می بایست درب باز ارسال میشد تا قبل از ارسال توسط حفاظت اطلاعات خوانده شود. برای پیشگیری از نشت خبر عملیات، در پاکت نامه ها بسته نمی شد. مجموعهای از عوامل دست به دست هم داده بودند تا حس خوبی برای ادامه کار در این منطقه نداشته باشم.
ادامه دارد ...
🔻کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇
https://eitaa.com/razmandganz
PTT-20200614-WA0190_5996910029058345381.opus
586.2K
خاطرات. غذا و خوردو خوراک در جبهه،، 😋🥫🥘🥫
نگاهی متفاوت به،،زندگی درجبهه،،
از زبان.. حاج اسماعیل نادری
به [گروه رهروان شهدا] بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/2589458586Cdf6cee8599
یک قرار شبانه 2⃣2⃣8⃣1⃣
هر شب ده صلوات هدیه به روح مطهر یک شهید داریم 🌷
🌺 هدیه امشب را تقدیم میکنیم به روح مطهر شهید والامقام داود مرادخانی از شهر زنجان🌹
به [گروه رهروان شهدا] بپیوندید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2589458586Cdf6cee8599
« سکوت شکسته »
بر اساس خاطرات حاج محمود پاک نژاد با قلم: سید هادی سعادتمند
فصل سوم هورالحمارکابوسم بود.فاو میزبانم
قسمت 6⃣4⃣
یک روز آقای میرجانی من را خواست و گفت فشار زیادی از طرف خانواده یک شهید برای آوردن جنازه فرزندشان وجود دارد و توضیح داد که شهید در یک عملیات محدود در غرب کشور شرکت داشته. گفت از تهران با لشکری از ارتش که در منطقه میمک مستقر هستند، هماهنگ شده. قرار است که ما گروهی را برای بازگرداندن پیکر شهید بفرستیم، مادر شهید اصرار دارد جنازه فرزندش برگردانده شود.
با شنیدن اسم مادر شهید، آن قدر داغ شدم که بدون هیچ سوالی ماموریت را قبول کردم. خودم مادر نداشتم و شاید به همین دلیل بود که تمام مادرها را مادر خودم می دانستم. در طول خدمت، چه خودم و چه دوستانم، تمام سعی مان را میکردیم تا شهید و مجروح در منطقه درگیری جا نماند. از نظر ما هر کدام از نیروهای رزمنده، بخشی از وجود مادری بودند و عضوی از یک خانواده و فامیل که ده ها و شاید صد ها نفر چشم انتظار شان بودند.
آن قدر خون فرزندان برای خانواده شهدا با ارزش بود که در پی این بودند که بدانند فرزندشان چگونه و در چه حالتی به شهادت رسیده و خونش کجا به زمین ریخته است. آن ها با شهادت فرزندانشان کنار می آمدند و آن را می پذیرفتند، اما توقع داشتند جنازه عزیزانشان به خانواده تحویل داده شود. به همین دلیل برای خود وظیفه می دانستیم که پس از هر عملیات، وقتی به شهر بر می گشتیم، حتماً به خانه همرزم شهیدمان برویم و از چگونگی شهادتش برای خانواده ی شهید تعریف کنیم.
کار وقتی سخت میشد که پا به خانه دوست و همرزم شهیدی می گذاشتیم که نتوانسته بودیم که بدنش را به عقب برگردانیم. در این صورت برای آرام کردن مادر شهید به او قول می دادیم که تمام سعی خودمان را میکنیم و پیکر مطهر آن شهید را پیدا میکنیم و به آنها تحویل میدهیم. دوستان زیادی از از نیروهای اطلاعات ـ عملیات و تخریب تا همین سال های اخیر برای انجام همان عهدی که بسته بودند، در مناطق جنگی حضور دارند.
به همراه یکی از آشنایان شهید مورد نظر، وارد منطقه میمک شدیم. ما برای شناسایی شهید با نیروهای ارتش هماهنگ شده بودیم. آن ها تلاش زیادی برای برگرداندن شهید کرده بودند. ولی توفیقی به دست نیاورده بودند. تمام اطلاعاتی که از محل شهادت آن رزمنده وجود داشت به ما داده شد. همان شب اول توانستیم با کمک مختصاتی که داده بودند و با استفاده از قطب نما تا محل شهادت آن شهید برویم. متوجه شدیم تعدادی شهید در نزدیکی مواضع دشمن وجود دارد. متوجه تسلط دشمن بر آن منطقه شدیم. وجود میدان موانع و تیربارچی هایی که ما زیر پای آنها قرارداشتیم، امکان مانور سریع را از ما سلب میکرد. دقیقاً به جنازه شهید مورد نظر که در بین چند شهید دیگر بود، نزدیک شده بودیم.
تجربه تله شدن جنازه شهدا توسط دشمن را داشتم. اهمیت جنازه شهدا برای ما، موضوعی بود که دشمن هم متوجه آن شده بود. پیکر شهدا را به نحوه و اشکال مختلف تله میکردند.
قدرت دید من در شب خیلی خوب بود؛ حتی با چشم غیر مسلح هم می توانستم سیمهای تله را ببینم. بارها پیش آمده بود که وارد میدان مین میشدم، بدون اینکه معبری زده شده باشد. توانایی راه رفتن و ایستادن روی پنجه پا را در دوره آموزشی که با کلاه سبزها داشتیم، فرا گرفته بودم؛ اما با همه این ها نزدیک شدن به بدن شهدا ریسک و احتمال خطر سنگینی داشت.
با دوربین دید در شب که نگاه کردم، فهمیدم جنازه ها که روزهای زیادی زیر آفتاب مانده بودند، در معرض از هم پاشیده شدن هستند. به تخریب چی نیاز بود تا جنازه را از تله خارج کند؛ با کوچکترین حرکت و انفجار مین، جنازهها پودر می شد و خود ما هم آسیب می دیدیم.
در گزارش دیده بان ارتش آمده بود که عراقی ها بین جنازه شهدا می چرخیدند و این یعنی حتماً جنازهها تله شده بودند. به مقر ارتش برگشتیم. با فرمانده م آقای میرجانی تماس گرفتم تا تخریب چی بفرستد. گفت: از همون روزی که رفتی، فرمانده لشکر سراغت رو میگیره. همین الان یک لحظه هم توقف نکن؛ برگردید. کار مهمی داریم.»
آوردن شهید به وقت دیگری موکول شد.»
برگشتم خط پدافندی خین در شلمچه، نیروهای معاونت اطلاعات در طول آن مدتی که نبودم، فعالیتهای زیادی انجام داده بودند؛ و با حوادث ناگواری روبرو شده بودند؛«احمد منتظری» با بشکه ی فوگاز برخورد کرده بود و تمام کمرش در لباس غواصی سوخته بود؛
ادامه دارد...
🔻کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇
https://eitaa.com/razmandganz
PTT-20200614-WA0194_5996910029058345382.opus
503.6K
خاطرات. غذا و خوردو خوراک در جبهه،، 😋🥫🥘🥫
نگاهی متفاوت به،،زندگی درجبهه،،
از زبان.. حاج محسن
به [گروه رهروان شهدا] بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/2589458586Cdf6cee8599
فرمانده شهید حمید رضا سلطان محمدی.mp3
10.37M
خاطرات حاج محمود پاک نژاد فرمانده واحد اطلاعات وعملیات لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع)
هیات رزمندگان اسلام
خاطرات حاج محمود پاک نژاد فرمانده واحد اطلاعات وعملیات لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع)
شهید والامقام حمید رضا سلطان محمدی از شهرستان خمین ، شهید والامقام مصطفی یوسفی از قم