eitaa logo
هیات رزمندگان اسلام
1.6هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین 👈 @Tanha3340
مشاهده در ایتا
دانلود
را برای ما جا گذاشتن تا روزی بدانیم از ما بودن هویتشان بود اما دلشان را به زدن راستی خوبی بوده ایم؟ جاویدالاثر شهید بهرام قره شیخلو وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🔻کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz
از سمت چپ برادران ناشناس از خوی، حاجعلی تنها، محمد تنها سال 1368 محور نو آباد سردشت کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz
از سمت راست نفر سوم حاج احمد جمالی ، بقیه ناشناس هستن کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz
از سمت راست سردار حاج محمد میرجانی ، آقای محتشمی از نیروهای ژاندارمری ساوه، حاج رضا مطهری، سال 1362 تشییع پیکر شهید والامقام امیرحسین ندیری کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz
15.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعداز شلاق خوردن به اتهام شرب خمر 47 روز بعد شهید شد رفتند تا مابمانیم کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz
از سمت راست راست مرحوم اصغر صدرالدینی، قدرت کهن کن ، محمد تنها ، سهراب تنها، محمد دانش، سال1361 خط پدافندی دارگره گیلانغرب کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz
ایستاده از راست نفر سوم حاج حسین شکارچی ، بقیه دوستان ناشناس هستن لطفا نفرات ناشناس را معرفی کنید🙏 کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz
از سمت راست برادر رزمنده علی سرلک ، بقیه ناشناس هستن هورالعظیم جزیره مجنون کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz
خاطرات شهید والامقام علی پیرونظر از لحظه اعزام به قلم خود شهید سه ماه قبل از شهادت قسمت 2⃣1⃣ پنجشنبه ۶۶/۹/۵ امروز صبح ساعت ۵ بیدار شدم و از خوابی که دیده بودم پریشان بودم . وضو گرفتم نماز صبحم را خواندم و خواب را پیش خودم تکرار کردم تا یادم نرود . خواب دیدم در یک ساختمان دو طبقه بودم در یک جمع حدود ۱۰ الی ۱۵ نفر بودند . در بالای مجلس امام خمینی نشسته بود میوه در میان مجلس بود .شخصی آمد شیشه ای در دست داشت نمی دانم گلاب بود یا عطر . رنگش کمی زرد بود و بوی خیلی خوشی داشت کمی به دست من ریخت و گفت این را در مجلس بچرخان و بلند شدم شروع کردم به پخش کردن . به هر کس می رسیدم کمی از آن را در کف دستش می ریختم تا اینکه به حضرت امام رسیدم مقداری کف دست ایشان ریختم و او به صورت و دستهایش مالید من اول دست و بعد صورت امام را بوسیدم و رفتم سراغ دیگران ودر جایم نشستم و مشغول خوردن نارنجی شدم . کمی از مایع ته شیشه مانده بود خواستم توی شیشه عطرم بریزم .جا نشد داخل پوست نارنج ریختم .بعد امام رختخوابش را پهن کرد گفتم امام کاری ندارید گفت خیر . بروید به سلامت و خداحافظی کردم در راه که از پله ها پایین می آمدم با خودم گفتم اگر امام در خانه هر کس از این امت برود رفاه و آسایش او را فراهم می کنند تا راحت باشد بعد از خواب پریدم دیدم بچه ها نماز شب می خوانند . با صدای نوار آماده صبحگاه شدیم در میدان گروهان برادر علی آبادی گفت اهدایی ها را بیاورند هر کس هر چه لازم دارد بردارد و بقیه را برای گروهان بعثت و مخابرات ببرند . بعد از صبحانه بچه ها مشغول کشتی گرفتن بودند من و سالاروند . گرشاسبی .حمید فرد آزاد رفتیم فوتبال بعد آمدیم چادر کمی استراحت کردیم با مصیب و علی کشتی گرفتیم و برای مصیب یک سبیل آتشی کشیدیم و بعد مشغول نوشتن دفترچه شدم . نزدیک ساعت ۱۲ برای نماز جماعت به حسینیه رفتیم بعد از آمدیم کمی صحبت کردیم . من در فکر خانه و گرفتاری هایم بودم . امروز داود به شهر می رفت گفتم یک بند پوتین برایم بخرد . ساعتم که یک عقربه اش خراب شده بود دادم برایم بدهد درست کند . عصر مقداری شلغم آورده بودند . من هم که خواب پریشانی دیده بودم بیرون رفتم و دنبال لباس خاکی ام گشتم که صبح موقع فوتبال در آورده بودم . ولی پیدا نکردم . بچه ها شب کنار چادر آتش روشن کرده بودند . فرزاد رشیدی هم شام را خریده بود بعد از وضو و مسواک خوابیدم جمعه ۶۶/۹/۶ صبح ساعت ۵ بیدار شدم و بعد از نماز صبحگاه نداشتیم و بعد از صبحانه به گروهان بعثت رفتم و ساعت نزدیکی یک بود که همراه محمد گرشاسبی و حمید فرد آزاد به شهر رفتیم و ساعت ۲ با مینی بوس به شهر رسیدیم رفتیم مخابرات ولی مخابرات پول خورد نداشت خلاصه از بیرون ۳۰ تومان جور کردم حمید و گرشاسبی تلفن زدند اما من چندین بار گرفتم کسی گوشی را بر نداشت و آمدم بیرون و رفتیم با بچه ها سینما . بعد از فیلم ساعت ۴/۵ گفتم بچه ها من بروم تلفن بزنم . کلا۸ تومان پول خورد داشتم اول گرفتم ۲ تومان را خورد . بعد با ۶ تومان باقی مانده با هزار مکافات گرفتم و کمی با شاهده صحبت کردم گفت اسماعیل آقا شوهر خواهرم قراره یکشنبه اعزام بشود . علی برادرم هم قرار است شب ها برود خانه آن ها بخوابد .مادرت هم قرار است به گلپايگان خانه خاله ات برود گفت اینجا وضع خیلی خراب است اگر نیمه شب درد به سراغم بیاید هیچ کس نیست من را به بیمارستان ببرد . (۵ روز مانده به تولد فرزندمان ) کلی ناراحت شدم همه اش در فکر او بودم . گفتم تا چند وقت دیگر تلفن نمی توانم بزنم نامه هم نمی توانم بدهم . بعد خدا حافظی کردم بعد به میدان سنندج آمدیم و چند عکس گرفتیم آفتاب غروب کرده بود . با ماشین به پادگان آمدیم موقع نماز بود . نماز را به جماعت خواندیم . قرار بود امشب برادر فتح الله بالیده بیاید دعای توسل و سینه زنی برپا کنند ساعت ۸/۵ دعا شروع شد برق ها را خاموش کردند . حال خیلی خوبی داشت بعد همه سینه زنی کردند همه در یک عالم دیگری بودند همه غرق در معنویت و خلوص . صدای گریه و زاری بلند بود و سینه زنی خیلی گرم شده بود آقای فتح الله و برادر اصلانی و دیگران سنگ تمام گذاشتند بعد از آن با دعا و خواستن حاجت و دعا به جان امام امت مراسم به پایان رسید بعد هم خداحافظی کردند و رفتند . من هم چون روز جمعه بود وقت را غنیمت شمردم و انارهایی را که آورده بودم خورد کردم و همه مشغول خوردن شدیم . بعد از آن وضو گرفتم و مسواک زدم حدود ساعت ۱۱ خوابیدم ادامه دارد...... کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 یک_قرار_شبانه 1⃣6⃣2⃣2⃣ هر شب چهارده صلوات به نیت چهارده معصوم علیهم السلام هدیه به روح مطهر یک شهید داریم🌹 🌸 هدیه امشب را تقدیم میکنیم به روح مطهر شهید والامقام علی اصغر ماشااللهی از شهر مقدس قم🌹 ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌🔻کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz ارسال کننده : علی عاشوری از قم
پادگان لشگر ۱۷ در انرژي اتمی سال 63 از سمت چپ برادر رستمی از قم ،حاج خلیل عجمی از زنجان ، مرحوم حاج علیرضا درگاهی از قزوین ، سردار حاج محمد میرجانی ، سید مرتضی روحانی از قم ، شهید والامقام ایزدی از قم کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz
خاطرات شهید والامقام علی پیرونظر از لحظه اعزام به قلم خود شهید سه ماه قبل از شهادت قسمت 3⃣1⃣ شنبه ۶۶/۹/۷امروز صبح ساعت ۵ بود که بیدار شدم وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم و بعد از آن زیارت عاشورا را خواندم و آماده شدم برای صبحگاه.بعد از قران و دعای فرج به چادر های خود بر گشتیم چون هوا خیلی سرد بود ورزش و دویدن نداشتیم امروز من و تورج خادم الحسین بودیم بعد از صبحانه ظرفها را شستیم ومن لباس هایم را خیس کردم که بعدا بشویم. فخیمی گفته بود که امروز با هم به شهر برویم. بعد از شستن ظرفها حمید گفت بیا با هم جایی برویم . من هم قبول کردم بعد از کمی پیاده روی از میان تپه ها به سیم خاردار رسیدیم . از آن جا عبور کردیمبه طرف دهی رفتیم. لرزان . لرزان وارد ده شدیم و به طرف تنها مغازه رفتیم بعد از کمی خرید از آن جا خارج شدیم و به پادگان برگشتیم ساعت ۱۰رفتم سراغ فخیمی که به شهر برویم گفت گروهان آن ها فعلا مشغول جمع کردن چادر حسینیه هستند برگشتم مشغول شستن لباس هایم شدم بعد از آن رفتم کمک بچه ها برای جمع کردن چادر حسینیه و دوربین را هم با خود برده بودم واز فخیمی خواستم از من و حاج صادقی فرمانده گردان که بالای تویوتا رفته و یک دستی دارد کمک می کند عکس بگیرد بعد از تمام شدن نزدیک ظهر بود نماز را خواندیم و برگه گرفتیم و راهی شهر شدیم .جلوی دژبانی یک کامیون آمد و پرسید شهر می روید ؟سوار شدیم و ما را به شهر رساند و با تاکسی به میدان آزادی و بعد مخابرات رفتیم . وبا تهیه مقداری پول خورد ساعت ۲ شد .تلفن هم خیلی شلوغ بود . تلفن زدم آقای شایان گوشی را بر داشت و بعد از احوال پرسی شاهده را صدا زد و مشغول صحبت شدیم . گفت محسن برادرش مرخصی آمده بوده و برگشته منطقه . شوهر خواهرش هم اعزام شده . علی هم شب ها می رود پیش خواهرش تنها نباشند . گفت مادرم هم میخواهد به مسافرت برود . گفتم برو خانه خودمان . اما قبول نکرد گفت اگر خبری شد تاکسی تلفنی می گیرم با مادرم به بیمارستان می رویم گفت نگران او نباشم ولی قلبم داشت از سینه ام کنده می شد . جریان جابجایی را گفتم بعد از خداحافظی به بازار آمدیم فخیمی مقداری نخ و دفترچه خرید من هم دنبال هدیه ای برای شاهده می گشتم کلی پارچه قیمت کردم و روسری و کیف پرسیدم اما جور نشد بعد ناامید به پادگان برگشتم و به نمایشگاه سپاه رفتیم و دو عکس در میدان سنندج انداختیم .بعد با تاکسی به پادگان آمدیم . وضو گرفتم و نماز خواندم تورج ظرفها را شسته بود بعد از شام گرشاسبی کلی صحبت کرد ساعت ۹/۵ خبر دادند که باید سریعا وسایل را جمع کنیم و صبح زود خواهیم رفت و همگی مشغول جمع کردن چادر تدارکات و فرماندهی شدیم بعد آمدیم لوازم خودمان را جمع کردیم ساعت ۱۱بود که خوابیدیم ادامه دارد...... کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇 https://eitaa.com/razmandganz