eitaa logo
رفاقت تا شهادت..🥀")
202 دنبال‌کننده
2هزار عکس
942 ویدیو
4 فایل
بسـم‌ربّ‌ شهدا . -پرسیدم‌لباس‌بسیجےچہ رنگےاست؟! سـبز؟ یاخاڪے ‌+خندیدوگفـت: این‌لباس‌هاعـادت‌ڪرده‌اند یاخونےباشنـدیاگِلے:) ¦ وسـلام‌خدا‌برآنهایےڪہ‌لباسشان راباخـون‌خـودرنـگ‌خـدایےزده‌اند♥️🌱|
مشاهده در ایتا
دانلود
یہ‌بچہ‌مذهبۍواقعۍ‌! هیچ‌وقت‌نمیاد‌فضاۍ‌مجازی‌‌ڪہ‌ فالوور‌جمع‌کنہ یہ‌مذهبۍ‌واقعۍ‌! فقط‌براۍ‌زمین‌زدن‌دشمن‌‌تو‌این‌‌ فضا‌امادہ‌میشہ.... هدفمون‌یادمون‌نره...!
• . روزۍ خواهد آمد کھ آهنگران میخواند ؛ حـٰاج‌قاسم نبودۍ ببینۍ قُدس آزاد گشتھ ، خون یارانت پر ثمر گشتھ✌️🏻🔥• | 🇵🇸'!
[‌💙⃟🖇] دیـراَست‌دِلَـم‌چِشم‌بِہ‌رآهَـت‌دآرَد؛ اِ؎‌عِشـق‌،سر؎بِہ‌خـآنہ‌مآنـزد؎シ...!
••⸾⸾🖤🎼 - آتشـےبودی‌وهروقت‌تورامـےدیدیم، مثلِ‌اسپند،دل‌جایِ‌‌خودش‌بندنبود..!' - «⛓🔗»
ماه رمضان بود که عکسی برای من ارسال کرد... ♦️پرسیدم: آقامهدی موضوع این عکس چیه؟ 🔸در جواب پیامم گفت: سفره افطار مدافعان حرم را ببین همسرم. این عکس در دست تو بماند به امانت تا آن زمان که من شهید شدم، آن وقت به کسانی نشان بده که می‌گویند: «هر کسی بره سوریه نونش تو روغنه» نشان بده و بگو: این سفره افطار مدافعان حرم هست...🍃 🌹شهید سید مهدی حسینی🌹 ♥️⸾↠ 🌱⸾↠ ✨⸾↠
هدایت شده از تبادلات پرجذب مذهبی یازینب
❌❌عضویت مدیر ها اجباریییی❌❌
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊 🕊 🌷 🌷خاطره بچه هاے تفحص از عملیات تفحص در سال 94همزمان با ایام سالگرد ارتحال امام:🌷 به یاد دارم چندسال قبل در سالروز رحلت امام خمینی(ره) در جزیره مجنون پیکر مطهر سه شهید والامقام تفحص شد ڪه سربند لبیڪ یا خمینی به سر داشتند . تعدادی از نیروهای عراقی ڪه با ما ڪار می ڪردند پس از تفحص شهدا وقتی ڪه متوجه شدند آن روز ؛ روز و سالگرد ارتحال امام است در ڪنار شهدا گریه ڪردند. شادی روح امام و شهدا صلوات ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
💌 🔵شهید مدافع‌حرم ♨️از «سید طلا» تا «ننــــه» 🎙راوے: همسر شهید همه همرزمان سید محمد در سوریه🇸🇾 به او «سید طلا» می‌گفتند😇 چون هم اخلاقش واقعا طلا بود و هم دو تا دندانِ✌️🦷 با روکشِ طلایی‌رنگ داشت🎖 در عین آرامــــش و کم‌حرفی، بسیــــار شـــوخ‌طبــــع بــــود😃 و اگر کسی از او کمکی می‌خواست، محال بود دست رد به سینه‌اش بزند💞 آن‌گونه که فهمیده‌ام، گاهی که به رزمنده‌ها غذا نمی‌رسیده🍗 سیدمحمد همه آنهایی را که غــــذا نخورده بودند🤒 دور هــــم جمــــع می‌کــــرده و فوراً غذایی تدارک می‌دیده است🥫 به‌خاطر دستپخت خوب🧑‍🍳 و مدیریتش در این قبیل کارها🧮 دوستانی که با او صمیمی‌تر بوده‌اند، به‌شوخی‌به‌او«ننه»هم‌می‌گفته‌اند🧑‍🎄😁 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
لحظه ى شهادت عاشقى از لبنان از لبنان آمده بود و در قم تحصيل مى کرد ، آن شب در فاو بوديم شب قدر بود ، شيخ از راه رسيد و گفت: " مرا به خط مقدم ببريد" ويک راست با بچه ها به درياچه نمک رفت تا با عاشق ترين ها دعاى جوشن کبير را هم ناله شود. آخرين " الغوث " ها را که مى گفت ، خدا جواب استغاثه اش را داد و گلوله خمپاره اى وسيله اتصال او به دوست شد او شيخ محمد رملاوى روحانى مبارز لبنانى بود که اينک در گلزار شهداى قم آرميده است. "شهــ گمنام ــیـد"
اولین بار که بعد از ۳۰ سال حمید را دیدم در فرودگاه شهدای ایلام بود، علی اکبرم دو متر قد داشت، رعنا و بلند بالا بود، علی اصغر تحویل گرفتم، زخم داغ حمید هیچوقت کهنه نمی شود، ۹ سال لباس سیاه به تن کردم، هنگامی که به سوی تابوت حمید به راه افتادم به بانوی کربلا توکل و توسل جستم تا خویشتندار باشم، همینگونه نیز شد. لتماس کردم اجازه بدهند شب را در کنار حمید باشم؛ اما مسئولان قبول نکردند. مایل بودم خودم فرزندم را در خاک دفن کنم، بر رویش سنگ لحد بگذارم و خاک بپاشم، تمایل داشتم این اسماعیل را که ۳۰ سال پیش قربانی شده بود به ساحت سیدالشهدا (ع) هدیه کنم، آقایان حاضر در روز خاکسپاری برای رعایت حال من که قلبم به سختی می زد؛ اجازه ندادند وارد قبر شوم؛ بنابراین در گوشه مزار نشستم و ضمن دیدن آیین دفن فرزندم در خاک، با خدا و رسولش به راز و نیاز پرداختم. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🧖 🟢شهید مدافع‌حرم 💝همسر شهید نقل می‌کند: عروسی‌مون توی تالاری بیرون از شهر بود. علیرضا به اقوامش سپرد که وقتی دنبال ماشین عروس اومدین، فقط بیرون شهر بوق بزنید و نمیخواهم صدای بوق ماشین، مردم رو اذیت کند. شاید یکی به سختی بچه‌اش رو خوابونده باشه یا اینکه آدمِ سالخورده یا بیماری تو خونه‌ای باشه. 💝خونه‌ی خودمون مجتمع آپارتمانی سپاه بود. علیرضا گفت بریم منزل پدرم و همونجا مهمون‌ها رو ببینیم. چون نمیخواهم کسی تا مجتمع دنبالمون‌ بیاد. آخه سَروصدای مهمون‌ها همسایه‌ها رو بیدار میکنه! بعد از اینکه با مهمونا خداحافظی کردیم، فقط دوتا از خواهرام همراه‌مون آمدند؛ خیلی بی‌سروصدا وارد منزل شدند و چندتا عکس گرفتند و رفتند. 💝از اون شبی که زندگی مشترک ما در اون ساختمان شروع شد، خیلی حواسمون جمع بود که صدای تلویزیون زیاد نباشه! توی راه‌پله‌ها به آرومی قدم برداریم و ...! به این شکل علیرضا سعی می‌کرد که حق‌ّالنّاسی بر گردنش نماند. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"