بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم..
سلام، روزتون معطر به نام #مهدیزهرا"عـج"
جَبرالله فوّاد المُتعَبين
خدايا آرام کن دلهای خسته را..
#آیههایعشق
گفتمشدلبردیازما
جانِمنمقصدکجاست..؟
گفت:عاشقرانشایدپرسوجو
بامابیا..(:♥️
#داداش_محسنم
#رفیق_شهیدم
@refige_shahidam
میگفت:
یه جوری باش که
سرنوشتت هرچی شد
ختم به امام زمـان(عج) بشه..
#شهیدمحسنحججی
@refige_shahidam
از #آیتاللهبهجتره پرسيدند:
آيا آدم گناهکار هم میتونه امامزمانش رو ببينه..؟!
ایشون فرمودند:
"شمر" هم "امامزمانش"را ديد..!
اما نشناخت..!
#اللهمعرفنیحجتک
+آخداااا
به من معرفتی دِه
تا امامخویش را بشناسم و بصیرتی دِه
تا آنچه را باطل است درلباسحق، تشخیص
دهم وآنچه را دوست بدارم که امامم دوست دارد..
@refige_shahidam
شبعاشورا، امامحسین-ع به یارانش فرمود:
هر کسی از شما #حقالناسی به گردن دارد، برود..
او به جهانیان فهماند که حتی کشته شدن
در "کربلا" هم از بینبَرندهی حقالناس نیست..!
در عجبم از کسانی که هزاران گناه میکنند
و معتقدند یک قطره اشک بر حسین-ع، ضامن
بهشت آنهاست..
#شهیدمصطفیچمران
@refige_shahidam
3.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه زمانی میاد، باید تنهایی پای امامت بایستی..!
#استادمحمدشجاعی
@refige_shahidam
در قنوتِ عاشقانه ات
چه دیده ای که عالم را
به طوافِ دستهایت کشانده ای
التماسِ دعا #رفیق_شهیدم...
عَجِّلُوابِالصَّلَوٰةِ...✨
#نماز_اول_وقت
#داداش_محسنم
@refige_shahidam
شب جمعه بود..!
آدم که از دست خودش خسته میشود،
چارهای ندارد جز آنکه پناه ببرد جایی که او
را همانطور شکسته و درهم ورهم بخرند، نه..؟
حوالی دو بامداد بود که کشاندم این تن له
شده را و انداختمش در حیاط حرم..!
کنار حوض نشسته بودم و زل زده بودم به
ضریحی که از آن دور مشخص بود..
نه حرفم می آمد و نه هیچ چیز..
فقط آمده بودم که نمیرم..!
زائری آمد و از جلوی من رد شد و رفت به
سمت رواق ضریح، آن لحظه نمیدانستم
چرا دلم به او گیر کرد، ولی برایم مهم شد انگار..!
کمکم سوز سرما لرز انداخت بر من، و خیز
برداشتم بسمت رواق..!
در نزدیکترین فاصله از ضریح نشستم و
تسبیحم را برداشتم و شروع کردم به ذکر
« یا سلام »، بلکه خدا این قلب یخ زده را
به سلامت و امنیت برساند..
دیدم بالای سرم ایستاده و در سکوت لبخند میزند..!
همان زائر بود، همان که وقتی در حیاط از
جلوی من رد شد، دلم را متوجه خودش کرد..!
لبخند مهربانی در پاسخ لبخندش زدم و
منتظر شدم ببینم چه می گوید..!
گفت: برای پسرم دعا کن..!
گفتم: چشم حتماً..
دوباره گفت: برای پسرم دعا کن، اسمش
«مهدی» است..!
یادت می ماند..؟
گفتم: بله حتماً..
سری تکان داد و از کنارم رفت..!
دستانم را گرفتم بالا و خدا را به همان اسم
«سلام»اش قسم دادم که گره مهدی او را
به سلامتی باز کند..
نزدیک اذان صبح بود، برای نماز به سمت
شبستان میرفتم که دیدم دارد همان جمله
ها را به زائر دیگری میگوید؛ «برای پسرم
دعا کن، اسمش مهدی است»..!
بعد از نماز جماعت دیدم دارد می آید به طرفم..!
می دانستم بخاطر کهولت سنش و نیز
تعدد زائران زیادی که التماس دعا گفته
بود، مرا یادش نیست..
نزدیک شد: دستش را گرفتم و گفتم:
دعا کردم پسرتان را و باز هم دعا میکنم..
انگار میخواست مطمئن شود، پرسید:
اسمش چه بود..؟
گفتم: «مهدی»
لبخند زد و سرم را بوسید و رفت..!
او رفت و من خانه خراب شدم..
با خودم گفتم: چهل و چند سال است
که عمر کردهای..!
این زائر یک شب جمعه بیخواب شد از
درد پسرش، و تا اذان صبح، تمام حرم را
گشت و به این و آن گفت برایش دعا کنند..!
تو کدام شب جمعه از نداشتن « مهدی»ات
بی تاب شدی که بیایی و اینجا بگردی و بگویی
برای پدرت دعا کنند..؟
او رفت و من خانه خراب شدم، از یک عمر
چهل سالهی بیثمر، که «هنوز بیدردی، درد
اصلی اوست»..
@refige_shahidam
من ازسکوت آثار گرانبهایی را مشاهده
کردهام چهل شبانه روز سکوت اختیار
کنید و جز در امور لازم سخن نگویید و
به فکر و ذکر مشغول باشید تا برایتان
صفا و نورانیت حاصل شود..
_خودسازی آیت الله امینی ، ص۲۴۸
@refige_shahidam