eitaa logo
وصله‌ی‌ناجور:))
638 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
56 فایل
بهـ نام اللّٰهِ قلبهاۍ تنگ شدھ !' ‌- خوشا به‌ حال‌ِ آنهایی‌ که‌درخفاوتنهایی‌هم‌؛نجیب‌اند . . ‌‌- وقت‌ خیلی‌ کم‌ است ما ابد در پیش داریم . . . !(: ایرادی دیدید به ما بچسبونید ، نه اسلام! دین اسلام کامل ِولی منو شما نه ! . ڪپۍ؟حـلالٺ‌‌رفـیق👀🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
°🌸🖇° رفیق‌جان آنڪہ بے گفتھ ڪند حال مرا خوب تویے😍🐣 🌸💕 ❥↝@chadoryz˹🧕💕
هدایت شده از وصله‌ی‌ناجور:))
ادامه رمان امار 800🌱 ❥↝@chadoryz˹🧕💕
چادری ها پرچماشون بالاست❤️! ❥↝@chadoryz˹🧕💕
چی میشه!منم دیدت حرمت قسمتم بشه!!🌹 ❥↝@chadoryz˹🧕💕
به خدا توکل کن!🌺 ❥↝@chadoryz˹🧕💕
دلم کربلا میخواهد🌼♥️ ❥↝@chadoryz˹🧕💕
💠 مالک نفس 🔹 امام صادق علیه السلام: هر کس در چهار موقع مالک نفس خود باشد،خداوند آتش را بر او حرام می‌کند: 1️⃣ هنگام رفاه، 2️⃣ هنگام سختی و تنگ دستی، 3️⃣ هنگام شهوت 4️⃣ و هنگام خشم و غضب.
🌷 امیرالمومنین امام علی (علیه‌السلام) : ✍ محبوب‌ترین مردم نزد تو باید کسی باشد که تو را به راه‌های درست و حق هدایت کند و عیب‌هایت را به تو بنمایاند.
وقتی هم عصبی هستی هم عجله داری:
وصله‌ی‌ناجور:))
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت بیستم تازه فهمیدم آن خانم مادر آقاسید بوده! ت
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 بیست و یکم ...نمازم که تمام شد، دیدم یک کاغذ تاشده روی جانمازم است. پشت سرم را نگاه کردم، آقاسید دم در ایستاده و سرش را پایین انداخته بود.فهمید نمازم تمام شده، گفت: هرچی باید میگفتم رو تو اون نامه گفتم. شاید از اولم باید همین کار رو میکردم. الان هم عازم مشهد هستم. حلال بفرمایید. یاعلی. صدای قدمهایش را شمردم. به بالای پله ها که رسید زدم زیر گریه. نمیدانم چرا؟ نامه را برداشتم و باز کردم: بسم رب المهدی خانم صبوری باور کنید من آنچه شما فکر میکنید نیستم. شما اولین و آخرین کسی بودید که به او علاقه داشتم. نه بخاطر ظاهر، که بخاطر اندیشه و ایمان و قلب پاکتان. بله شهید تورجی زاده شما را به من معرفی کرد چون مدتی بود مادرم بحث ازدواج را مطرح میکردند و دوست داشتم شهدا کمکم کنند. خودم هم باورم نمیشد شهدا یک دختر کم سن و سال را معرفی کنند. گرچه میدانم شما از شناسنامه تان بزرگترید... نامه را بستم. آقاسید باید به من حق میداد. نمیخواستم با احساسات نوجوانی تصمیم بگیرم. از آن گذشته حتما خانواده ام قبول نمیکردند. چیزی که اومیخواست ناممکن بود. اما.... سید خوب بود، با ایمان بود، عفیف بود... من هنوز آماده نبودم.... از آن روز به بعد دیگر حتی اسمش راهم نیاوردم. نامه را هم لای قرآن جیبی ام گذاشتم. اما نتوانستم فراموشش کنم. سعی میکردم به یادش نباشم اما نمیشد... 🌸ادامه_دارد🌸 .↯🌱↯. @chadoryz