eitaa logo
وصله‌ی‌ناجور:))
636 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
56 فایل
بهـ نام اللّٰهِ قلبهاۍ تنگ شدھ !' ‌- خوشا به‌ حال‌ِ آنهایی‌ که‌درخفاوتنهایی‌هم‌؛نجیب‌اند . . ‌‌- وقت‌ خیلی‌ کم‌ است ما ابد در پیش داریم . . . !(: ایرادی دیدید به ما بچسبونید ، نه اسلام! دین اسلام کامل ِولی منو شما نه ! . ڪپۍ؟حـلالٺ‌‌رفـیق👀🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و‌دنیـٰا‌خـٰانھ‌‌اۍ‌اسـت‌‌ڪھ‌..؛ بھ‌‌امتحـٰان‌پیچیـدھ‌‌شـدھ‌‌اسـت. ‌‹ع›🌱!'
از بس حجاب هاست به چشمان تار ما ما بی خبر که یار نشسته کنار ما غیر از مزاحمت که برایش نداشتیم او می‌کشد ز مرحمت خویش، بار ما 🌸♡|الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج|♡🌸 🥀🥀بحـــق زینب کــــبری(س)🥀🥀
اگر‌درخـانه‌تان‌نامـی از نیست ! همین‌الان‌کاری‌بکنید✨ حتی‌با‌انگشت‌همیـنطور‌بنویسید : یاصاحب‌الزمان اگر‌از‌همین‌امشب‌وضعتان‌عوض‌نشد! من‌تجربه‌کرده‌ام، به‌جـان‌خـودش‌تجربه‌کرده‌ام .
🦋 مَنْ‌خَشِيَ‌الرَّحْمَنَ‌بِالْغَيْبِ وَجَاءَبِقَلْبٍ‌مُنِيبٍ.. آنكه‌درنهان‌ازخداى‌بخشنده‌بترسد وبادلى‌توبه‏كاربازآيد...!🌿 +دلی‌که‌در‌خلوت‌متقی‌باشد،‌ در‌جلوت‌گنه‌کار‌نمی‌شود - سوره‌ق‌آیه۳۳📚   ┄═❀๑๑💚๑๑❀═┄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌     ┄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
°🦋🌱° به خدا ایمان داشته باش هیچ وقت نا امیدت نمیکنه.. شک نکن ..! :)🤓 ❥↝@chadoryz˹🧕💕
°🌼🌱° دࢪساۍ حفظے ࢪو اینطورۍ بخونین !.📓 📄⇜سࢪ فصل هاࢪو بخون. 📖⇜یہ دیدڪلۍ نسبت بہ عناوین ومتن پیداڪن. 👀⇜یہ دوࢪ باچشمت ڪل پاࢪاگࢪاف ࢪو سࢪیع بخون. 👩🏻‍🏫⇜هࢪ پاࢪاگراف ࢪو ڪہ خوندۍ مثل یہ معلم براۍ خودت توضیحش بدہ. 📕⇜ازیہ منبع ڪمڪ دࢪسے بࢪاۍ یادگیرۍ بیشتر درڪنار ڪتاب دࢪسے استفاده ڪن 🖍⇜قید هاۍ مھم ࢪو هایلایت ڪن ونڪات مھم ࢪو حاشیہ نویسۍ!. 🔗⇜بین متنے ڪہ میخونۍ با مطالب قبلے اࢪتباط پیداڪن. 🧠⇜سیع ڪن مطلبے ڪه میخونۍ ࢪو توۍ ذهنت تصور ڪنے. 📆مࢪوࢪ توۍبازه هاۍ➋روز،یڪ هفتہ،دوهفتہ وسہ هفتہ بعد فࢪاموش نشه. ❥↝@chadoryz˹🧕💕
┋زندگيه چندُمِته كه توقع داري هيچ اشتباهي نكني؟!🗑🍿 توقع بيجا نداشته باش از خودت!🤾🏽‍♀🌸┋ ❥↝@chadoryz˹🧕💕
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ 💚هیئت عمو محمد💚 تکیه ای بود صد متری. نیمی از آن خواهران و نیمی از آن برادران. تکیه دو درب داشت. که دومتر از هم فاصله داشت.هرماه غیر از ماه محرم، اول هرماه مجلس روضه داشتند. چند ساعتی بود که مشغول زدن داربست، بنرها و پرده ها بود. رفقای هیئت را... با هیچکس عوض نمیکرد.🤗بخصوص را.که مدتها بود داماد عمو محمد شده بود.😍 هم کار میکردند هم سر ب سر هم میگذاشتند....😂 هر بار یکی را به نوعی سوژه میکردند!😜و این بار ''میثم'' سوژه بود... که خاستگاری رفته بود و بس که استرس داشت موز را با پوست خورده بود.🙈😅 میثم پایین داربست را بالا گرفت تا یوسف آن را ببندد. علی_تو اصلا دست نزن یه وقت حالت بد میشه😜 مهران_نه بابا چکارش داری بذار بلند کنه پوست موزها هضم بشه😂 یوسف خود را متعجب نشان داد و گفت: _مگه پوستش قابل هضمه؟؟😧 خنده پسرها به آسمان رفته بود.😂حتی خود میثم هم میخندید.دستش را روی دلش گرفت. سیدهادی بالحنی سرشار از عصبانیت داد زد. _مگه نمیگم نخندید..!😠حالا تو این هاگیر واگیر اینجا نجس بشه کی میاد تمیزش میکنه؟؟!!!😠😂 بخاطر لحنش اول همه سکوت کردند.اما بعد خنده ها به قهقهه تبدیل شده بود. 😂😂😂😂 میزی جلو در ورودی، بیرون از تکیه، گذاشته بودند. جهت پذیرایی از میهمانان. کیک فنجانی را از قبل، سفارش میدادند.و با چای از میهمانان پذیرایی میکردند. عمومحمد، سینی کیک را در دست داشت، وارد تکیه شد. _یه کم زودتر کار کنین بد نیستاااا !! زود باشین خیلی کارا مونده.! 😊 یوسف باخنده از روی میله پایین پرید. _خب نمیشه عمو..!😂 اقا، طرف اومده بجای اینکه خود موز رو بخوره پوستش رو خورده😝 حسین_نه بابا موز رو با پوست خورده😂😜 و باز خنده همه به آسمان رفت.عمومحمد هم خنده اش گرفته بود.😁 سری تکان داد. عمومحمد بسمت ورودی خواهران رفت... طاهره خانم مشغول چیدن لیوانها درسینی بود.مرضیه و ریحانه هم پارچه ها ی اضافی را تا کرده و در پلاستیک میگذاشتند.عمو محمد رو به مرضیه کرد. _الان علی اقا میخاد زیارت بخونه ببین وصله! مرضیه سری تکان داد و نزدیک سیستم رفت.عمو محمد به قسمت مردانه برگشت. با صحنه ای مواجه شد که نگران بسمت میثم دوید _چیشده؟؟؟ 😳😨 میثم سرفه میکرد و حسین محکم به کمر او میزد و خیلی جدی گفت: _چیزی نشده عمو دارم میزنم ببینم پوست موزها میاد بیرون!! احتمالا نرسیده ب معده کلا دستگاهش گریپاچ کرده.! عمومحمد_دستگاهش!؟!😳 حسین_ آره دیگه دستگاه گوارش😝😂 عمو محمد باخنده😁 از جمعشان جدا شد. رو به قبله نشست. بلندگو🎤 را گرفت و برای جمع شدن حواس همه گفت: _برای تعجیل در فرج، سلامتی تمام خادمان به نظام،طول عمر حضرت آقا، یه صلوات ختم کنین. همه صلواتی بلند فرستادند.بلندگو را به علی داد.علی دستش را روی چشمش گذاشت. و شروع کرد... با صوت✨ سوره کوثر🌸 را تلاوت کرد. کم کم میهمانان امام حسین.ع. می آمدند... 🍃«علی» دعای فرج میخواند. 🍃«میثم و مهران» ورودی هیئت با چای و کیک از میهمانان پذیرایی میکردند. 🍃«یوسف» صندلی ها را کنار دیوار میچید. 🍃«حسین» وسایل اضافی را جمع میکرد. 🍃«سیدهادی» کفش ها را مرتب کرده در جاکفشی میگذاشت. طاهره خانم روی صندلی نشسته بود رو به دخترها گفت: _دخترا.. یکیتون برید به بابا بگین صدای سیستم یک رو، کمتر کنه صداش خیلی زیاده. ریحانه چشمکی ب مرضیه زد. _پاشو تو برو! شوهر جونت هم میبینی یه ثوابی هم گیر من میاد😜 _وای من خیلی خسته ام، جون ریحان خودت برو😩 _کوفت و ریحان😠 _خب حالا... ریحانه خانم😌 ریحانه حریف خواهرش نشد.. به ناچار خودش بلند شد، بطرف درورودی خواهران رفت،پرده برزنت را کنار زد، با نگاهش بدنبال پدر گشت. او را نیافت. خواست برگردد که باصدایی مکث کرد. _چیزی میخواستید ریحانه خانم آری یوسف بود. ایستاده بود و سپرده بود به که ریحانه میخواست بدهد.ریحانه سرش را انداخت. کمی چادرش را کشید گفت: _بابا نیستن.. ؟! گوشیشون اشغال هست. سیستم یک، خیلی بلنده بیزحمت یه کم کمترش کنین. _عمو تلفنشون زنگ خورد. دارن با تلفن حرف میزنن. بله چشم شما باشین کنار سیستم من میرم چک میکنم. دستگاه آمپلی فایر را گوشه گذاشت،همه را چک کرد(سیستم یک و دو در قسمت خواهران بود. سیستم سه و چهار قسمت برادران) سیستم چهار که قطع بود را درست کرد.سیستم یک را، هم، کمتر کرد. مراسم شروع شده بود اما خبری از عمومحمد نبود...🙁 ادامه دارد...