🌹تبلیغ غدیر واجب است 🌹
انفاق،بزرگترین رسم اهلبیت در عید غدیر
🌸امام صادق(علیه السلام) میفرماید:
«یک درهم انفاق در روز غدیر ، برابر با یک میلیون درهم (انفاق در روزهای دیگر) است».
🌸امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبهای که روز غدیر خواند، چنین فرمود:
«یک درهم انفاق در روز غدیر، برابر با انفاق دویستهزار درهم است و زيادتر از این مقدار نیز از جانب خداوند امکان دارد».
🌸امیرالمؤمنین(علیه السلام ) فرمود:
«... بخشش در این روز، موجب افزایش مال و عمر میشود».
📚تهذيب الأحكام، ج۳، ص۱۴۳-۱۴۴
📚الغدير، ج۱، ص۵۲۹
📚بحارالانوار، ج۹۵، ص۳۰۲
روایت دو وصال
به روایت همسر محترم
شهید مهدی بختیاری
امروز یکشنبه ساعت ۱۹:۱۵
از شبکه سوم سیما
رِفـــےقِ ݼاבرے³¹³ღ:)♡¡
https://harfeto.timefriend.net/16565838878031 بعد از خوندن هر دو پارت نظراتتون رو اعلام کنید منتظر
سلام علیکم
ببخشید من پارت رمان رو نذاشتم
انشالله از فردا میزارم ....!!)
جلوی گرداندن سگهای خانگی در پارکها را بگیرید-https://farsnews.ir/my/c/77256
فقط چند رای دیگه نیاز داره تا به صحن علنی مجلس بره👆
لطفا حمایتکنید و برای دیگران هم بفرستید
💠تبلیغ حجاب وعفاف هرهفته ساعت ۱۸/۳۰ پارک ملت تهران
روز چهار شنبه
حرکت خودجوش مردمی
ان شالله قرار هر هفته این برنامه را داشته باشند👆💎💎👆 درمقابل گناه بی تفاوت نباشیم (گزارش ازخانم صفرزاده )
رِفـــےقِ ݼاבرے³¹³ღ:)♡¡
https://harfeto.timefriend.net/16565838878031 بعد از خوندن هر دو پارت نظراتتون رو اعلام کنید منتظر
#بیراهه_عشق
#پارت_سوم
با همون نگاه مغرور امیزش نگاهی به من انداخت و از جاش پاشد
گفتم
_خیلی بچه مثبتیاا عین خود ریحانه
هیچی نگفت فقط سکوت کرد
منم پاشدم کلی از پسرای مدرسه ارزو داشتن من این دذخواست رو بهشون بدم ولی این پسره خیلی قدر نشناس بود تو همین فکرا بودم که پام لیز خورد و کم مونده بود بیفتم کع دستمو یکی گرفت و دوباره ول کرد
برگشتم دیدم محمد رضا داداش ریحانه هست
داد زدم و فش دادم و گفتم چرا دستمو گرفتی و بعد ول کردی
گفت
_اول میخواستم کمک کنم ولی بعد یادم اومد نامحرمی
اخمی کردمو و از زمین پاشدم پشتم که خاکی شده بود تکوندمو از دانشگاه بیرون رفتم از اینکه درخواست دوستی به محمدرضا داده بودم پشیمون بودم
در خونه رو باز کردم خدمتکارمون شام اماده کرده بود و رو میز بود ولی کسی خونه نبود دیدم خدمتتکار صدام کرد
_سلام خانوم
_ سلام
_ پدر مادرم کجان؟
_ رفتن مهمونی گفتن که بگم بهتون دیر وقت بر میگردن خانوم کاری ندارید من میتونم برم؟
سرمو به نشانه بله تکون دادم و رفتم لباسامو عوض کردم
اومدم رو مبل راحتی که جلوی تلویزیونمون بود نشستم و تلویزیون رو روشن کرد خدمتکارمون رفته بود
با اینکع تلویزیون باز بود اما من به جای نگاه کردن به تلویزیون به محمد رضا فکر میکردم
خیلی فکرمو دگیر کرده بود جوری که من انقد تو گوشی بودم به گوشی نگاهم نمیکردم
شام همونطوری روی میز مونده بود
رفتم سر میز اشتهایی نداشتم و باخوردن چند تا خلال سیب زمینی سرخ کرده از سر میز پاشدم و به سمت اتاقم رفتم
نمیدونم چطوری ولی خوابم برد
با صدای قربون صدقع های مامانم پاشدم و
#ادامه _ دارد ....
رِفـــےقِ ݼاבرے³¹³ღ:)♡¡
#بیراهه_عشق #پارت_سوم با همون نگاه مغرور امیزش نگاهی به من انداخت و از جاش پاشد گفتم _خیلی بچه م
این هم پارت سوم رمان
امیدوارم مورد پسندتون باشه
❥ یـازهرا
دستم را بہ پرچمٺــ میگیرم
↫شبیہ رزمنده ها ڪہ دلشان گرم بود
بہ سربند #یازهرا...
گرماے دست مادر
آب میڪند یخ دنیا را...💚