eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
443 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ 👤 استاد #رائفی_پور - اگر پولدارها قدرت را بدست بگیرند ...
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ از عالمی پرسیدند: برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟ عالم فرمود یک روز قبل از مرگ شخص حیران شد و گفت : ولی مرگ را هیچکس نمیداند! عالم فرمود، پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن و خوب باش شاید فردایی نباشد ...
🌸امام حسن عسکری ع: 🌷علامات المؤمن خمس: صلاة احدی و خمسين، و زيارة الاربعين، و التختم، في اليمين، و تعفير الجبين و الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم 🌷نشانه های مؤمن پنج چیز است: 1 ـ ۵۱ رکعت نماز واجب ونافله 2 ـ زیارت اربعین 3 ـ انگشتر به دست راست کردن 4 ـ بر خاک سجده کردن 5 ـ بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن. @refigh_shahid1
🌺🍃در دنیای امروز سه نوع آدم وجود دارد: " مسموم کننده ها " : یعنی کسانی که دلسردتان میکنند و خلاقیتتان را زیر پا میگذارند و میگویند که نمیتوانید کاری بکنید. . . "سر به راهها" : یعنی کسانیکه خوش قلبند اما سرشان به کار خودشان است. آنها بفکر نیازهای خودشان هستند. کار خودشان را میکنند و هرگز برای کمک به دیگران پا پیش نمیگذارن. "الهام بخش ها" : یعنی کسانی که پیش قدم میشوند تا زندگی دیگران را غنی کنند، روحیه آنهارا بالا ببرند و به آنها الهام ببخشند. ما باید الهام بخش باشیم و خودمان را با افراد الهام بخش احاطه کنیم و با آنها معاشرت بیشتری داشته باشیم... @refigh_shahid1
"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون" "گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. "او می خواست در کنار "حرم امام رضا (ع)" مسجدى بنا کند." به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛ فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید. او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛ سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند. بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم." گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت. روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید. جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد." به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟ و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد. یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز. اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور. و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم." "حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن." جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم. جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد. "روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد. قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد. جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد: به گوهر شاد خانم بگویید؛ "اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت؛ منظورت چیست؟! "مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!" جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى تپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم. من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم. گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است. @refigh_shahid1
أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ خدا خودش شمارو آفریده بعد از حال‌تون خبر نداره؟ موبه‌مو تمام جزئیات رو می‌دونه.. 🍂اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🍂 @refigh_shahid1
حضرت علی (ع) فرمودند: 🔷اى فرزند آدم! اندوه روز نیامده را بر اِمروزت میفزا، زیرا اگر روزِ نرسیده، از عمر تو باشد خدا روزى تو را خواهد رساند نهج البلاغه، حکمت 267 @refigh_shahid1
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهاردهم : پيوند الهي ✔️راوی : رضا هادي 🔸عصر يکي از روزها بود. از سر کار به خانه مي آمد. وقتي واردکوچه شد براي يك لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از خداحافظي کرد و رفت! ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد. 🔸چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا ميخواست از دختر خداحافظي کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود. اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با خاصي شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواد هات رو کامل ميشناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو ميخواي من با پدرت صحبت ميکنم که... 🔸جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ... ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستي، من امشب تو با پدرت صحبت ميکنم. انشاءالله بتوني با اين دختر کني، ديگه چي ميخواي؟ جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلي خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه. ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجي رو من ميشناسم، آدم منطقي وخوبيه. جوان هم گفت: نميدونم چي بگم ، هر چي شما بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت. 🔸شب بعد از ، ابراهيم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط ازدواج را داشته باشد و مناسبي پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اينصورت اگر به بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوا نها را در اين زمينه کمک کنند. حاجي حر فهاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پسرش زده شد اخمهايش رفت تو هم! ابراهيم پرسيد: حاجي اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده؟ حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه! فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد... 🔸يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برميگشت شب بود. آخر کوچه چراغاني شده بود. لبخند بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستي شيطاني را به يک پيوند الهي تبديل کرده. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا ميدانند 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🚩 #پای_کار_انقلاب 📞از پشت بی سیم گفت: محاصره شده ایم، سلام ما را به امام برسان و بگو تا آخرین نفس پای امرتان ایستادیم! 🌷‌‌‌‌‌‌‌‌فرزندان سید علی، در مکتب مقاومت به مانند شهید احمدی روشن ها پای عزت علمی، شهید حججی ها پای غیرت دینی و شهید امید اکبری ها پای امنیت ملی ایستادند... ✨و اکنون نوبت من و شماست... 🚨چگونه پای کار انقلاب تان ایستاده اید؟ 🎙 حاج حسین یکتا 🎤 کربلائی سید رضا نریمانی 📆چهارشنبه ۲۰ آذر 🕰ساعت ۱۸:۳۰ 📌خیمه حسینی گلستان شهدای اصفهان #جبهه_فرهنگی_فعالان_دفاع_مقدس (غالبون) #فعالان_جبهه_فرهنگی_انقلاب_اصفهان @refigh_shahid1🌹
«ره» و 🌸شهادت در راه خدا مسئله ای نیست ڪه بشود با پیروزی در صحنه های نبرد مقایسه شود مقام شهادت خود اوج بندگی و سیر وسلوڪ در عالم معنویت است. 🌸ما تابع خداییم،به همین دلیل طالب شهادتیم و تنها به همین دلیل است ڪه زیر بار ذلت و بندگی غیر خدا نمی رویم. 🌸همین شهادتها پیروزی را بیمه می ڪند همین شهادتهاست ڪه دشمن را رسوا می ڪند در دنیا. 🌸از خدا بخواهید ڪه شما را توفیق شهادت بدهد،توفیق عزت بدهد توفیق عزت بدهد شهادت عزت شماست.
✨ داستان رزق شهید رسول خلیلی ✨ به روایت یکی،از بزرگواران✨ 🌸🍃طبق روال هر هفته تصمیم گرفتم چند بسته فرهنگی با خودم ببرم اول قصد #۵ بسته کردم ولی بعدش به خودم گفتم هرچند تا بسته که اومد تو دستم سهم این هفته است 🌷🍃۷ بسته شد صاحب این بسته ها از قبل توسط مشخص شده بودن 🌺🍃تازه رسیده بودم سر مزار حضور سه حدوداً نوجوان رو به روی مزار توجه من به خودش جلب کرد دو نفر مانتویی و یک نفر چادری بسته برداشتم و رفتم سمتشون دوتا بسته دادم به دو نفر مانتویی 🌺🍃 اولش با یه تعجبی من نگاه کردن پیش خودم گفتم چرا بسته نمیگیرن !!!🤔 بعد دختر چادری گفت عجب آنی نشد از حرفی که زدی این رسید به دستت نگو قبل اینکه من برم سمت اونا یکی از اون دخترا داشته میگفته دیگه کاری به من نداره و من رها کرده بعدش اشک در چشمان دختر حلقه زد😭😭😭 🌸🍃از طرفی داشتم قرآن میخوندم دو تا اومدن کنار من نشستن یه حسی بهم گفت بپرسم بار اول اومدن سر مزار یکیشون گفت آره بار اولشِ رفتم و یه بسته بهش دادم اون هم گریه اش گرفت😭😭 از رزقی که شهید بهش داده بود 🌹🍃بسته های دیگر هم به همین روال داده شد حدوداً ۶ ساله با مادرش و برادر کوچکترش اومده بودن سر مزار 💠مادر به پسر گفت بشین کنار مزار سلام کن به عید تبریک بگو بهش😭 ☘رفتار پسر خیلی بزرگتر از سنش بود نشست در فکر فرو رفت انگاری با دلش داشت با حرف میزد🌼 🌀من چند پاکت از پاکتهای مراسم سالگرد با خودم برده بودم یه بسته بردم و به پسر دادم رفت کنار مادرش و چیزی به او گفت ❤️مادرش گفت ببین چقدر زود حاجتت داد 😭 وای خدای من یه پسر شش ساله چی میتونه به یه شهید بگه 😭😭😭 🍁شهید رسول حواسش به همه هست اصلاً فرستاده شد رسول شد برای همین کار 🌴خدایا شکرت ..‌. ما چقدر حقیریم در برابر حکمتت یاغِیاثَ المُستَغیثینَ اِلهی رضا بِرِضاکً،صَبراً عّلی بَلائِکَ، تَسلیماً لِاَمرِکَ، لا مَعبُودُ سِواکَ