#شهید_سعید_علیزاده
#شهید_مدافع_حرم
نــام :
سعید
نـام خـانوادگـی :
علیزاده
نـام پـدر :
علی اصغر
تـاریخ تـولـد :
۱۳۶۸/۰۲/۱۲
مـحل تـولـد :
دامغان
سـن :
۲۶ سال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
مجرد
شـغل :
پاسدار
مـلّیـت :
ایرانی
دسـته اعـزامـی :
تیپ ۱۲ قائم (عج)
مسئولیت نظـامی :
از نیروهای اطلاعات و عملیات
درجـه نظـامی :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـحصیـلات :
فارغ التحصیل از دانشگاه افسری امام حسین
🌹جـزئیات شـهادت🌹
تـاریخ شـهادت :
۱۳۹۴/۱۱/۱۲
کـشور شـهادت :
سوریه
مـحل شـهادت :
سوریه- شمال حلب
عـملیـات :
آزاد سازی شهرک های نبل و الزهرا
نـحوه شـهادت :
اصابت گلوله به سینه و پا
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️
مـحل مـزار :
گلزار شهدای شهر دامغان
وضـعیت پـیکر :
مـشـخـص
موقـعیت مـزاردر گـلزار شـهدا
قـطعـه :
مدافعان حرم
ردیـف :
اطلاعاتی موجود نیست
شـماره :
اطلاعاتی موجود نیست
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️
⚫️🔸⚫️ 🔸
🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️
⚫️ 💠 🌹 🔸
🔸 🌹 💠 ⚫️
⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸
🔸 ⚫️ 🔸⚫️
⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠
#خوراک_حلال
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_معز_غلامی
۶ ساله (یا کمی بیشتر) بود. برای خرید بستنی به مغازه رفته بود
مغازه دار بجای بستنی عروسکی به او بستنی مگنوم داده بود که اختلاف قیمت ۳۰۰ تومانی داشت.
به خانه که آمد متوجه شدم و قبل ازینکه بستنی را باز کند و بخورد اورا به مغازه فرستادم تا الباقی پول را به مغازه دار بدهد.
مغاره دار وقتی متوجه امانت داری حسین شده بود به او گفته بود:"چه شیری خوردی تو بچه جون؟ اغلب مادرا بی اهمیتن یا اگرم پولو میدن به بچه که بیاره، بچه هه میپیچونه برمیداره برا خودش..."
از آن روز به بعد مغازه دار با او رفیق شده بود.
در مراسم تشییعش بلند میگفت :"اگر این بچه به این درجه رسید، برا این بود که ذره المثقال حرام تو اعضا و جوارحش نداشت..."
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸
⚫️🔸⚫️
🔸⚫️💠💠
⚫️ 💠🌹
🔸
https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️
⚫️🔸⚫️ 🔸
🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️
⚫️ 💠 🌹 🔸
🔸 🌹 💠 ⚫️
⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸
🔸 ⚫️ 🔸⚫️
⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠
#حجاب
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_معز_غلامی
۵ ساله بود که پسرعموی بزرگترش که آن موقع حدودا ۱۶ساله بود به خانه ما آمد
در را باز کرد و خیلی مودبانه به او گفت:"یکم میشه صبر کنید؟"
به سمت اتاق هایی که من و خواهرانش در ان بودیم آمد و به هر سه ما حضور پسرعمویش را اعلام کرد و گفت :"حجاب کنید، مهمون نامحرم داریم."
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸
⚫️🔸⚫️
🔸⚫️💠💠
⚫️ 💠🌹
🔸
https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️
⚫️🔸⚫️ 🔸
🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️
⚫️ 💠 🌹 🔸
🔸 🌹 💠 ⚫️
⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸
🔸 ⚫️ 🔸⚫️
⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠
#احساس_شخصیت
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_معز_غلامی
از کودکی برای شخصیت خود و دیگران به شدت اهمیت قائل بود.
سه چهار ساله بود که منزل یکی از اقوام مهمان بودیم.
میزبان در پذیرایی بی دقتی کرد و برای حسین پیش دستی نگذاشت.
تا آخر مهمانی هربار به او هرچه تعارف کردم نخورد.
به خانه که آمدیم علتش را پرسیدم و گفت که برای او بشقاب نذاشته اند و به او برخورده است.
اگرچه توجیه کردم که او را با من که مادرش هستم درنظر گرفته اند تا من هرچه میخواهم به او بدهم به خرجش نرفت.
از آن به بعد هربار مهمانی به خانه ما می آمد که حتی بچه بغلی و نوزاد هم داشت برایش بشقاب و پیش دستی میگذاشتیم.
حسین این توصیه را کرده بود.
بزرگتر که شد، بچه های کوچک را خیلی تحویل میگرفت، مخصوصا اگر ما میزبانشان بودیم.
توضیح میداد که احساس شخصیت از بچگی در فرد شکل میگیرد و باید به بچه هاشخصیت داد و احترام گذاشت تا بزرگ منش بار بیایند!
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸
⚫️🔸⚫️
🔸⚫️💠💠
⚫️ 💠🌹
🔸
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#شهید_سعید_علیزاده
آشنایی من و سعید به حدود ۴۰ روز پیش از آغاز عملیات بازمیگشت. وی اهل دامغان بود و در این عملیات مسئولیت اطلاعات و عملیات را بر عهده داشت. به خاطر دارم که در جلسه فرماندهان که حدود ۱۲ نفر حضور داشتند، یک فرمانده لبنانی با نام جهادی ذوالفقار خطاب به سعید گفت که تو نخستین شهید عملیات خواهی بود. سعید که شخصیت شوخی داشت، پاسخ داد: اگر شهید نشوم، پس از عملیات به سراغ شما میآیم. آن وقت من میدانم و شما.
ذوالفقار چندین مرتبه این موضوع را مطرح کرد و گفت که سعید علیزاده (کمیل) تو به شهادت خواهی رسید. از ۱۲ فرد حاضر در آن جلسه، شش نفر به شهادت رسید.
یکی از فرماندهان با لهجه شیرین شیرازی خطاب به ذوالفقار گفت: «شاید سعید دوست نداشته باشد شهید شود شما چرا اصرار میکنید.» سعید پاسخ داد: «من آرزوی شهادت دارم.»