💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️
⚫️🔸⚫️ 🔸
🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️
⚫️ 💠 🌹 🔸
🔸 🌹 💠 ⚫️
⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸
🔸 ⚫️ 🔸⚫️
⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠
#شهادت_شهیدمهدی_نعمایی
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_معزغلامی
چند شب قبل از رفتن به سوریه
از باشگاه اومدیم بیرون وسوار ماشین حسین شدیم بعد چند دقیقه پیام دادن که مهدی نعمایی
شهید شده ؛ حالش کلا عوض شد تا خونه من رانندگی کردم وکل مسیر گریه می کرد بعد من پیاده شدم رفت بعد یک ساعت پیام دادم کجایی ؛ گفت : تو پایگاهم ؛ گفتم : میام پیشت گفت : نیا
تا صبح تو پایگاه مونده بود ؛ فردای اونروز بعد کلی صحبت باهاش متوجه شدم تا صبح روضه خونده بود وگریه کرده بود .
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸
⚫️🔸⚫️
🔸⚫️💠💠
⚫️ 💠🌹
🔸
https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️
⚫️🔸⚫️ 🔸
🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️
⚫️ 💠 🌹 🔸
🔸 🌹 💠 ⚫️
⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸
🔸 ⚫️ 🔸⚫️
⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠
#بیت_المال
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_معزغلامی
یک روز قبل از اینکه بره سوریه رفتیم گمرک برای خودش کوله پشتی و لباس نظامی خرید. گفتم حسین مگه اونجا بهتون نمیدن این چیزارو ؟ گفت : اونجا میدن ولی من که توانایی مالی دارم خودم می خرم وسایل اونجا رو استفاده نکنم . حدود ۲۰۰ هزار تومن از پولش هم دستکش خرید و همه رو با خودش برد تا بده به رزمنده ها .
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸
⚫️🔸⚫️
🔸⚫️💠💠
⚫️ 💠🌹
🔸
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#شهید_عباس_دانشگر
#شهید_مدافع_حرم
#پاسدار_رشید_اسلام
نــام :
عباس
نـام خـانوادگـی :
دانشگر
نـام پـدر :
مؤمن
تـاریخ تـولـد :
۱۳۷۲/۰۲/۱۸
مـحل تـولـد :
سمنان
سـن :
۲۳سال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
متاهل
شـغل :
پاسدار
مـلّیـت :
ایرانی
دسـته اعـزامـی :
سپاه پاسداران
مسئولیت نظـامی :
مسئول دفتری سردار حمید اباذری جانشین فرمانده دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع)
درجـه نظـامی :
ستوان یکم پاسدار
تـحصیـلات :
دانشجوی دانشگاه پاسداری امام حسین"ع"
https://eitaa.com/refigh_shahid1
🌹جـزئیات شـهادت🌹
تـاریخ شـهادت :
۱۳۹۵/۰۳/۲۰
کـشور شـهادت :
سوریه
مـحل شـهادت :
حلب
عـملیـات :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
نـحوه شـهادت :
روستایی که تا یک هفته پیش تا مرز سقوط رفته بود با همت، شجاعت و رشادت های عباس و چند نفر از دوستان اینطور نشد و ما یک هفته زیر آتش سنگین و حملات دشمن مقاومت کردیم. وقتی روز آخر روستا سقوط کرد و ما مجبور به ترک روستا شدیم به ما گفته شد که باید روستای پشتی را پر کنید تا دشمن نتونه از این جلوتر بیاد. یکی از بچه هامون زخمی شده بود و قرار شد ما او ن رو به بهداری برسونیم. منم به عباس گفتم بیا همراه ما بریم و این دوستمون رو برسونیم بهداری ولی عباس قبول نکرد. قرار شد عباس با فرمانده تیپ بروند سمت منطقه جدید. دوباره بهش گفتم: عباس اینجا دیگه کاری نیست و بقیه هستند، بیا بریم. ولی بازم عباس قبول نکرد. سر یک سه راهی راه ما از هم جدا می شد. ما می خواستیم بریم به راست و سمت بهداری ولی عباس و بقیه به سمت چپ. نگاهای آخر ما بود، لبخند روی لبش بود و داشت به من نگاه می کرد که از هم جدا شدیم. تقریبا دو ساعت بعدش به ما خبر رسید که عباس به شهادت رسیده و نمیشه جنازه عباس رو برگردوند عقب. شب اون منطقه خیلی ناامن بود و اصلا امکانش نبود که بشه پیکر عباس رو عقب آورد.عباس شب جمعه پیکرش تنها افتاده بود. ما صبر کردیم و تقریبا ساعت 11 یا 12 جمعه بود که رفتیم به منطقه شهادت عباس. به ما گفته بودند که اونجا به دوتا ماشین موشک تاو اصابت کرده و شما باید احتمالا پیکر عباس رو کنار ماشین جلویی پیدا کنید. ما تا نزدیکی های دشمن رفتیم ولی ماشینی پیدا نکردیم. بعد خبر دار شدیم که اون ماشینی که ازش گذشتیم همون ماشینی بوده که پیکر عباس کنارش قرار داشته. داشتیم برمی گشتیم، یه مسجد حوالی اون منطقه بود و ما که از کنار این مسجد رد شدیم، یکی از دوستان گفت: به حق همین مسجد ان شاالله که پیکر عباس رو پیدا می کنیم. آخه ما سر پیدا نشدن پیکر یکی دیگه از دوستان شهیدمون خیلی زجر کشیدیم و طاقت نداشتیم که دیگه پیکر عباس هم برنگرده. وقتی دوباره رسیدیم به ماشینها، من بین ماشین سوخته و دیوار، یک جسد سوخته دیدم که هرچه نزدیک تر می شدیم بیشتر شمایل عباس در آن دیده میشد. چون عباس قد بلند و هیکل رشیدی داشت و وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره اش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این عباس است، چون دوتا انگشترهای عباس را در دستش دیدم. فهمیدم که خود عباس است. یکی از این انگشترها رو یکی از بچه های سوریه بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من شهید میشم و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن، ولی عباس از همه جلو زد. ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شهید شده و تو باید یادش کنی.
https://eitaa.com/refigh_shahid1
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️
مـحل مـزار:
گلزار شهدای امام زاده علی اشرف سمنان
وضـعیت پـیکر :
مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
شهدای مدافع حرم
ردیـف :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
شـماره :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#شهید_عباس_دانشگر
بسم الله الرحمن الرحیم
آخر من کجا و شهدا کجا، خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم، من ریزهخوار سفرهی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ میآورد، راه درازی را طی میکند تا به آن مقام می رسد اما من چه؟! سیاهیِ گناه چهرهام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهرهی اصلی انسان است و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم، عادت به سکـون بـلای بزرگ پیروان حق است.
سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم بهسمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده. انسان کر میشود، کور میشود، نفـهم میشود، گنگ میشود و باز هم زندگـی میکند، بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.
درد را انسان بیهوش نمیکشد، انسان خواب نمیفهمد، درد را، انسان باهوش و بیـدار میفهمد. راستی...! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شدهام؟ نکند بیهوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟ خدایا؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش میشنوم، صدای حرم میآید، گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد.
مرضی بالاتر از این؟ چرا درمانی برایش جستوجو نمیکنیم؟ روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم، الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم. مردهام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن خدایا! بهحرمت پای خستهی رقیه(س)، بهحرمت نگاه خستهی زینب(س)، بهحرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)؛ به ما حرکت بده.
عباس دانشگر 95/02/02
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#خاطره_کوتاه
«هميشه ميگفت نكند ما به اندازهاي كه حقوق دريافت ميكنيم به همان اندازه كار نكنيم؟ همين كه در سپاه خدمت ميكنيم و توفيق خدمت در اين نهاد انقلابي را داريم بايد خدا را شاكر باشيم و حقوق و مزايا كمترين چيز براي ماست.»
#شهید_عباس_دانشگر
عباس در یک پیام تلگرامی به کسانی که میخواهند به سوریه بروند توصیه میکند برای تعامل بیشتر با جوانان سوری حتما زبان عربی را بیاموزند..
#عزیز_برادرم
#شهید_عباس_دانشگر
https://eitaa.com/refigh_shahid1