eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
443 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💉 🕊 از کجا بفهمیم که عبادت ما، «عبادت» است نه «عادت»؟ معنایش این است که ؛ انسان اراده خودش را بر عادات و بر طبایع خود غلبه بدهد؛ یعنی اراده را تقویت کند به طوری که اراده بر آنها حاکم باشد. حتی اراده باید بر عادات خوب هم غالب باشد، چون کار خوب اگر کسی به آن عادت پیدا کرد خوب نیست. مثلا ما باید بخوانیم اما نباید نماز خواندن ما شکل عادت داشته باشد. از کجا بفهمیم که نماز خواندن ما عادت است یا نه؟ باید ببینیم آیا همه دستورات را مثل نماز خواندن انجام می‌دهیم؟ اگر این‌طور است، معلوم می‌شود که کار ما به خاطر امر خداست. اما اگر را می‌خوریم و در عین حال، نماز را هم با نافله‌هایش می‌خوانیم، یا اگر خیانت به امانت مردم می‌کنیم ولی زیارت عاشورایمان هم ترک نمی‌شود، می‌فهمیم که اینها عبادت نیست، عادت است. 📚 اسلام و نیازهای زمان، ج۱، ص۲۱۱ 🌹🌹🌹🌹
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و یک : معلم نمونه ✔️ راوی : عباس هادی 🔸ابراهيم ميگفت: اگر قرار است انقلاب پايدار بماند و نسلهاي بعدي هم باشند. بايد در مدارس فعاليت کنيم، چرا كه آينده مملکت به كساني سپرده ميشود که شرايط دوران طاغوت را حس نكرده اند! وقتي ميديد اشخاصي که اصلاً انقلابي نيستند، به عنوان به مدرسه ميروند خيلي ناراحت ميشد. ميگفت: بهترين و زبده ترين نيروهاي انقلابي بايد در مدارس و خصوصاً دبيرستانها باشند! 🔸براي همين، کاري کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاري پر دردسر رفت، با حقوقي کمتر! اما به تنها چيزي که فکر نميکرد ماديات بود. ميگفت: را خدا ميرساند. پول مهم است.کاري هم که براي خدا باشد برکت دارد. به هر حال براي تدريس در دو مدرسه مشغول به کار شد. دبير دبيرستان ابوريحان منطقه 14 ومعلم عربي در يکي از مدارس راهنمائي محروم منطقه 15 تهران. تدريس عربي زياد طولاني نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائي نرفت! حتي نم يگفت که چرا به آن مدرسه نميرود! يک روز مدير مدرسه راهنمائي پيش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادرآقاي هادي هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگردد مدرسه! گفتم: مگه چي شده؟! کمي مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول ميداد به يکي از شاگردها تا هر روز زنگ اول براي کلاس نان و پنير بگيرد! 🔸آقاي نظرش اين بود که اينها بچه هاي منطقه محروم هستند. اکثراً سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نميفهمد. مدير ادامه داد: من با آقاي هادي برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ريختي، در صورتي که هيچ مشکلي براي نظم مدرسه پيش نيامده بود. بعد هم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداري اينجا از اين کارها را بکني. 🔸آقاي هادي از پيش ما رفت. بقيه ساعتهايش را در مدرسه ديگري پرکرد. حالا همه بچه ها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم. همه از و تدريس ايشان تعريف ميکنند. ايشان در همين مدت كم،براي بسياري از دانش آموزان بيبضاعت و يتيم مدرسه، وسائل تهيه کرده بود که حتي من هم خبر نداشتم. با ابراهيم صحبت کردم. حر ف هاي مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايده اي نداشت. وقتش را جاي ديگري پر کرده بود. 🔸ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاق و رفتار بچه ها بود. دانش آموزان هم که از پهلوانيها و قهرمانيهاي معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند. درآن زمان كه اكثر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نميدادند ابراهيم با ظاهري وكت وشلوار به مدرسه مي آمد. 🔸چهره زيبا و نوراني، کلامي گيرا و رفتاري صحيح،از او معلمي کامل ساخته بود.در کلاسداري بسيار# قوي بود، به موقع ميخنديد. به موقع جَذَبه داشت. زنگهاي را به حياط مدرسه مي آمد. اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع ميشدند. اولين نفر به مدرسه مي آمد و آخرين نفر خارج ميشد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. در آن زمان که جريانات سياسي فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را براي خدمت به انقلاب انتخاب کرد. 🔸فراموش نميكنم، تعدادي از بچه ها تحت تاثير گروههاي قرار گرفته بودند. يك شب آنها را به مسجد دعوت كرد. با حضور چند تن از دوستان انقلابي و مسلط به مسائل، جلسه پرسش و پاسخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد. وقتي جلسه آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود! 🔸سال تحصيلي 59 - 58 آقاي هادي به عنوان دبير انتخاب شد. هر چند که سال اول و آخر تدريس او بود.اول مهر 59 حكم استخدامي ابراهيم برای منطقه 12 آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود. درآن سال مشغوليتهاي ابراهيم بسيار زياد بود؛ تدريس در مدرسه، فعاليت در کميته، ورزش باستاني وكشتي، مسجد و مداحي در هيئت و حضور در بسياري از برنامه هاي انقلابي و...که براي انجام هر كدام از آ نها به چند نفر احتياج است! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
‍ ‍ قهرمانی دیگر از شهر ، در شهریور سال ۱۳۳۵ دیده ب جهان گشود. قهرمان قصه ی ما هر قدر بزرگتر می‌شد ذات پاکش بیشتر مشهود می‌گشت. . دفتر زندگی‌اش را که ورق می‌زنیم، مظهری از را به عین می‌بینیم. ، چون سایر ، مخلص خدای خویش بود. شخصی پرشور، مهربان، متدین و اهل ولایت مردی ، که تا کنون هر چه را در وصفش شنیده‌ام جز به خوبی و نکویی نبوده. به گفته مسئولین مافوق ؛ بینش عمیق فکری، استعداد مناسب ، سرعت عمل و حسنه شهید، از وی شخصیتی قوی و موثر ساخت و جوهره وجودی‌اش را به زیبایی شکوفا کرد.  به صفحه‌ی حق علیه در شهید که می‌رسیم، به روشنی می‌شود دید که چقدر سلحشورانه در عملیات و نبردها شرکت داشتند و به دلیل همین رشادت‌ها و استعداد درخشان و خلوص، به سِمَت جانشین تیپ المهدی(عج) منصوب شدند. با این حال همچون گذشته با وجود زیاد و گرفتاری‌های ، جنگ را در رأس امور خود قرار داد و با همین انگیزه هرگز را ترک نکرد. . و سرانجام ما، در ۲۵اسفند۱۳۶۳ بر اثر برخورد مستقیم گلوله تانک به سنگر ، مورد اصابت قرار گرفت و با پیکری خونین به خیل شهیدان پیوست و به وصال جانان دست یافت و به آرزوی دیرینه خود رسید. درست است که‌ می‌گویند هرکه خدا را شناخت، عاشقش می‌شود و عاشقان به سوی محبوب آسمانی‌شان چه زیباست. باشد چنین پروازی ✍نویسنده: سالروز شهادت
• روزے به آیت‌الله بهجت(ره)گفتند: کتابی در زمینه‌ی معرفی کنید! ایشان فرمودند: لازم نیست یک باشد,یک کلمه کافیست که بـدانی: • میبیند