eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
443 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 نوشته‌ای از شهیدمنا محسن حاجی‌حسنی کارگر: " ای قرآن! من شرمنده‌ی توأم اگر از تو آوازِ مرگی ساخته‌ام که هر وقت در کوچه‌مان آوازت بلند می‌شود، همه از من می‌پرسند چه کسی مُرده است؟ چه غفلتِ بزرگی که می‌پنداریم خدا تو را برایِ مردگانِ ما نازل کرده است..." 🌷🌷🌷
🌷آیت الله بهـجت قـدس سـره:🌹 یڪ دست شـــما و دست دیگر باشد عترت معارفش در مثل «نهج البلاغه» است اعمالش در مثل «صحــیفه ســـجادیه» است تڪلیفش در مثل همــین رساله های عــملیه است. 🌺🌺🌺🌺
✨توبه 🔷 شخصی بود به نام . 🔸او هم بود، هم بود و هم ؛ خلاصه همه کار انجام می داد. 💢 روزی شنید خانه ای هست که یک خانم در آن تنهاست و اموال زیادی نیز در آن خانه است. ⛔️ با خود گفت:خیلی خوب شد. امشب از دیوار آن خانه بالا می روم؛ هم فسادم را انجام می دهم هم خانه را می کنم 🚫 ♨️ نیمه شب از دیوار خانه بالا رفت. از درون خانه صدای قرائت به گوشش رسید. رسیده بود به این آیه: 🌸 أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ ﺁﻳﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﺁﻥ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﻛﻪ ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﻧﺮم ﻭ ﻓﺮﻭﺗﻦ ﺷﻮﺩ؟🌸 [سوره حدید، آیه ۱۶] فضیل بن عیاض بالای دیوار، لحظه ای به فرو رفت. - چرا دیگر؟! دیگر وقتش رسیده است. همان لحظه از دیوار پایین آمد. 💐 فضیل کرد... و شد یکی از بزرگترین قرن. طوری که بزرگان پای درس اخلاقش می رفتند. این دلی را که گرفته، گاهی وقت ها یک به خود می آورد. @refigh_shahid1
بودن میخواد... ✅اینکه وسط یه عده بی نماز، بخونی!! ✅اینکه وسط یه عده حجاب تو گرمای حجاب داشته باشی!!. ✅اینکه حد و حدود محرم و و رعایت کنی!! ✅اينکه تو مشکى بپوشى و بعضیا بگيرن!! ✅اينکه به جاى آهنگ و ترانه ، گوش کنى!! ⛔ناراحت نباش و ، دوره الزمان است، 💥به خودت کن، 👈تو خاصی.. 👈تو فرزند .. 👈تو شيعه هستى.. 👈تو منتظر .. 👈تو گريه کن .. ⛔نه اُمُّل 💥بگذار تمام بد وبیراهه بگویند! 👈به خودت... 👈به محاسنت.. 👈به چادرت... 👈به عزاداریت... به بودنش... می ارزد به یک رضایت فاطمه س. ✅باافتخار قدم بزن خواهر! ✅با افتخار قدم بزن برادر. ✨اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ✨ @refigh_shahid1
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و ششم : دومین حضور ✔️ راوی : امیر منجر 🔸هشتمين روز مهرماه با بچه هاي معاونت عمليات $سپاه راهي منطقه شديم. در راه در مقر سپاه همدان توقف كوتاهي کرديم. موقع اذان ظهر بود. برادر بروجردي،كه به همراه نيروهاي سپاه راهي منطقه بود را در همان مكان ملاقات كرديم. 🔸ابراهيم مشغول گفتن اذان بود. بچه ها براي نماز آماده ميشدند. حالت معنوي عجيبي در بچه ها ايجاد شد. محمد بروجردي گفت: اميرآقا، اين بچه كجاست؟! گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهريور و ميدان خراسان. برادر بروجردي ادامه داد: عجب صدايي داره. يكي دو بار تو منطقه ديدمش، جوان پر دل وجرأتيه. بعد ادامه داد: اگه تونستي بيارش پيش خودمون . 🔸نماز جماعت برگزار شد و حركت كرديم. بار دوم بود كه به سرپل ذهاب مي آمديم. اصغر وصالي نيروها را آرايش داده بود. بعد از آن منطقه به يك ثبات و پايداري رسيد. اصغر از فرماندهان بسيار و دلاور بود. ابراهيم بسيار به او علاقه داشت. او هميشه ميگفت: چريكي به شجاعت و ومديريت اصغر نديده ام. اصغر حتي همسرش را به جبهه آورده و با اتومبيل پيكان خودش كه شبيه انبار مهماته، به همه جبهه ها سر ميزنه. اصغر هم، چنين حالتي نسبت به ابراهيم داشت. 🔸يكبار كه قصد شناسايي و انجام عمليات داشت به ابراهيم گفت: آماده باش برويم شناسايي. اصغر وقتي از شناسايي برگشت. گفت: من قبل از انقلاب در جنگيده ام. 🔸كل درگير يهاي سال 58 كردستان را در منطقه بودم، اما اين جوان با اينكه هيچكدام از دوره هاي نظامي را نديده، هم بسيار ورزيده است هم مسائل نظامي را خيلي خوب ميفهمد. براي همين در طراحي عملياتها از ابراهيم كمك ميگرفت. 🔸آنها در يكي از حملات، بدون دادن تلفات هشت دستگاه دشمن را منهدم كردند و تعدادي از نيروهاي دشمن را اسير گرفتند. اصغر وصالي يكي از ساختمانهاي پادگان ابوذر را براي نيروهاي داوطلب و رزمنده آماده كرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسيم آنها، نظم خاصي در شهر ايجاد كرد. وقتي شهر كمي آرامش پيدا كرد، ابراهيم به همراه ديگر رزمنده ها باستاني را بر پا كرد. 🔸هر روز صبح ابراهيم با يك قابلمه ضرب ميگرفت و با صداي گرمِ خودش ميخواند. اصغر هم مياندار ورزش شده بود، اسلحه ژ 3 هم شده بود ميل! با پوكه توپ وتعدادي ديگر از سلاحها ، وسايل ورزشي را درست كرده بودند. يكي از فرماندهان ميگفت: آن روزها خيلي از مردم كه در شهر مانده بودند و پرستاران و بچه هاي رزمنده، صبحها به محل ورزش باستاني مي آمدند. ابراهيم با آن صداي رسا ميخواند و اصغر هم مياندار ورزش بود. به اين ترتيب آنها روح زندگي و را ايجاد ميكردند. راستي كه ابراهيم انسان عجيبي بود. ٭٭٭ 🔸امام صادق ميفرمايد: هركار نيكي كه بنده اي انجام ميدهد در ثوابي براي آن مشخص است؛ مگر نماز شب! زيرا آنقدر پر اهميت است كه خداوند ثواب آن را معلوم نكرده و فرموده: «پهلويشان از بسترها جدا ميشود و هيچكس نميداند به پاداش آنچه كرده اند چه چيزي براي آنها ذخيره كرده ام » همان دوران كوتاه سرپل ذهاب، ابراهيم معمولاً يكي دو ساعت مانده به صبح بيدار ميشد و به قصد سر زدن به بچه ها از محل استراحت دور ميشد. اما من شك نداشتم كه از بيداري سحر لذت ميبرد و مشغول نماز شب ميشود. يكبار ابراهيم را ديدم. يك ساعت مانده به اذان صبح، به سختي ظرف آب تهيه كرد و براي غسل و نماز شب از آن استفاده نمود. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
کتاب توشهیدنمی شوی... خاطراتی ازسهیدمدافع حرم محمودرضابیضائی. پیشنهادمطالعه...👇👇👌👌🌹 چرانبایداون توان و انرژی سابق رو نداشته باشم؟ نمیدونم تو این چندماه چی به سرم اومده که اون ذکاوت و خلاقیت وخوش فکری سابق روندارم؟ انگیزه زیاده،ولی برای فرماندهی محور،اون اعتمادبه نفس لازم دربرخوردبامسئولین گروه های....روبایدداشته باشم .. بایدبافکرعمل کردورفتارکرد.بایددوباره روحافظه وتدبیروفکروذکاوت و خلاقیت خودم کار کنم. شاید یکی از دلایل عدم پیشرفت تو این زمینه ها دوری از#قرآن باشه. یکی اش هم قطعامعصیته. بایدلیاقت و توان خودم رونه به هیچ کس بلکه به خودن ثابت بکنم...🌹 🌺🌺🌺 @refigh_shahid1
﷽ 🌸 اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم و قل ربّ اغفر و اَرحم و انت خیرالرّاحمین و بگو: پروردگارا ! مرا بیامرز و بر من رحم کن و تو بهترین رحم کنندگانی 📖 مومنون؛ ۱۱۸ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 @refigh_shahid1
🌸🍃 •| همواره در این فکر بودم که🤔 #موسی(علیه السلام) از آن دختر چه دید؟؟ که حاضر شد برای #مهریه‌ی او ده سال از عمرش را #چوپانی کند! 😍 ✅جواب را خداوند 📖 در #قرآن ذکر کرده است:👇 💠 ﴿تمشي علىٰ استحياء﴾ آن دختر با #شرم_و_حیا راه می‌رفت.. 😇 _____________________ @refigh_shahid1
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین… نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی… جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم… . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود… عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا… چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم… . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی… به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم… . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه… آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم… . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران… صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار… حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار… از حال معنوی ام… گذشتم… . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی… هیبت خاصی داشت… مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی … کم آوردم… گذشتم… . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی… انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم… از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم… . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند… انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند… شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد … . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان… . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت… از تا ! فاصله زیاد بود… . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم… خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد… . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت… گاهی،نگاهی 😭🥀💔 محفل رفاقت باشهدا👇👇👇 ══════°✦ ❃ ✦ @refigh_shahid1
🌱 قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا هرکی خودش رو بسازه خوشبخت میشه.... :)✨ ◇| @refigh_shahid1