#خاطره_کوتاه
دوران کودکی شهید محسن حججی از زبان مادرش؛
درسش خوب بود اما علاقه شدیدی به قرآن و درس دینی داشت
در مدرسه محسن همیشه جلوتر از همه اعلام آمادگی می کرد که قرآن و دعا را بخواند کتاب خواندن را خیلی دوست داشت مخصوصا به کتاب های مذهبی علاقه شدیدی داشت
زمانی که هشت سالش بود به کانون مقداد می رفت. آنجا گروه سرود تشکیل دادند و قرآن می خواندند و فعالیت های هنری و مذهبی زیادی انجام می دادند
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#خاطره
#شهید_محسن_حججی
«روز پاسدار برایش کیک پختم. با کرم و رنگ عینهو لباس پاسداری تزئین کردم؛ با جیب و سردوش و درجه. برگهای هم بهش چسباندم «محسنم، قربونت بشم، روز پاسدار رو بهت تبریک میگم. امیدوارم سال دیگه پیش امام حسین و حضرت زینب روز پاسدار رو جشن بگیری» از ته قلبم برایش دعا کردم. قبل از اینکه از سر کار برسد همه را بردم خانه پدرم. پیام دادم «ناهار بیا خونه مامانم اینا» تا وارد شد مامانم بغلش کرد و روز پاسدار را بهش تبریک گفت. الکی جلویش نقش بازی کردم. «عه؟ مگه امروز روز پاسداره؟» شروع کردم به عذرخواهی که ببخشید یادم نبود. «با خودت فکر نکنی چه زن بیذوق و بیمعرفتی! قول میدم جبران کنم!» محسن گفت «اینا چه حرفیه! همین اندازه تبریکت برام بسه!» برای مامانم چشم و ابرو آمدم که محسن را سرگرم کند. تا ببیند چه خبر است کیک را گذاشتم صندوق عقب ماشین. آماده شدیم که برویم خانه مادربزرگم.
مادربزرگم داشت از سماور چای می ریخت که گفتم «عه! گوشیمو تو ماشین جا گذاشتم» به این بهانه رفتم و کیک را آوردم. یکدفعه جلویش سبز شدم «همسرم روزت مبارک!» محسن را می گویی؛ نزدیک بود سنگکوب کند. ذوق زده گفت «من می دونستم تو آخرش یه کاری میکنی!» باورش نمیشد خودم پخته باشم. هی می پرسید «بگو از کجا خریدی؟»...ازش عکس گرفت و گذاشت توی کانال تلگرامیاش. یک کانال داشت به اسم میثاق که هرازگاه مطالبی فرهنگی میگذاشت داخلش. فقط با فوتوشاپ «محسن جان روزت مبارک» را پاک کرد و به جایش نوشت «روز پاسدار مبارک»
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#شهید_محمد_بلباسی
#شهید_مدافع_حرم
نــام :
محمد
نـام خـانوادگـی :
بلباسی
نـام پـدر :
هدایت
تـاریخ تـولـد :
۱۳۵۸/۱/۱
مـحل تـولـد :
قائم شهر_مازندران
سـن :
۳۷سال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
متاهل
شـغل :
پاسدار
مـلّیـت :
ایرانی
دسـته اعـزامـی :
لشگر ۲۵ کربلا
مسئولیت نظـامی :
رزمنده
درجـه نظـامی :
سرگرد پاسدار
تـحصیـلات :
فوق دیپلم مهندسی متالوژی
کد شهید:
۱۰۵۳۰
🌷جـزئیات شـهادت🌷
تـاریخ شـهادت :
۱۳۹۵/۲/۱۷
کـشور شـهادت :
سوریه
مـحل شـهادت :
سوریه-خان طومان
عـملیـات :
آزادسازی شهر خان طومان
نـحوه شـهادت :
درگیری با نیروهای داعش
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️
مـحل مـزار :
گلزار شهدای سید ملال
وضـعیت پـیکر:
مـشـخـص
موقـعیت مـزاردر گـلزار شـهدا
قـطعـه :
اطلاعاتی موجود نیست
ردیـف :
اطلاعاتی موجود نیست
شـماره :
اطلاعاتی موجود نیست
رفیق شهید..
#شهید_محمد_بلباسی
#شهید_مدافع_حرم
رفیق #شهیدت رو اینجا پیدا کن..
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#شهید_محمد_بلباسی
ایام محرم شده بود
قول و قرار گذاشته بودیم که امسال اربعین موکبی راه بندازیم که خادم هاش بچه های خادم الشهدا باشند.
سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایه؟ گفتم بسم الله
مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه
روز عاشورا محمد رو دیدم
کشیدمش کنار گفتم حاجی چیکار میکنی کارهارو پیگیری کن راه بندازیم دیگه ...چرا چند روزه دیگه از تب و تاب پیگیری کار خبری نیست
با همون لبخند همیشگیش یه درسی داد بهم گفت سجاد مگه شماها بسیجی نیستین مگه خط ها رو بتون ندادم که با کیا باید ببندید
منتظر منی؟! تو و سید هادی پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه چیه دست به دست هم میکنید
بسیجی منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید.
.
شد و شد سید هادی پیگیر شد و ما رفتیم عراق یک ماه قبل اربعین برای ساخت و ساز موکب ها ...
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#خاطره
#شهید_محمد_بلباسی
#شهید_مدافع_حرم
چند شب دیدم شهید بلباسی موقع خواب نیست .
برام جای سوال بود ؟؟
که چرا وقتی همه خوابند و موقع استراحتن ایشون نیستند.
یک شب به صورت اتفاقی ساعت از دوازده شب گذشته بود ایشون رو دیدم.
متوجه شدم شهید بلباسی شب ها وقتی بیشتر رزمنده ها خواب هستند و درگیر کار نیستند.
ایشون میرفتند داخل کیسه ها رو پُر میکردند و با ماشین کیسه ها رو جا به جا میکردند و مشغول سنگرسازی بودند.
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#خاطره
#شهید_محمد_بلباسی
#شهید_مدافع_حرم
در دوران مدرسه، بچه درس خوانی بود و البته استعداد هم داشت. وقتی دیپلم گرفت گفتم محمد جان برای دانشگاه هم امتحان بده. گفت مادر برای امسال دیر شده چون یک ماه دیگر کنکور است. اما من گفتم توکل کن به خدا پسرم، بنشین و این یک ماه را درس بخوان. این مدت کمی که فرصت داشت برای دانشگاه خودش را آماده کرد اما با همه مشغلهاش نماز جمعه اش ترک نشد
یک روز میخواست برود نماز جمعه، وقتی خواست بند کتانیاش را ببندد، رفتم روبروی پله جلویش را گرفتم، پرسیدم:«کجا»؟ گفت میروم نماز جمعه. گفتم نماز جمعهی تو، درس توست، حالا اگر یک هفته شرکت نکنی اشکالی ندارد. درست را بخوان، دانشگاه که قبول شدی انشاءالله نماز جمعه هم میروی. الحمدالله درس خواند و دانشگاه سراسری مشهد رشته مهندسی ریختهگری هم قبول شد.»
راوی : مادر شهید بلباسی
https://eitaa.com/refigh_shahid1
📎ڪلام شهید:
آخرت خود را به دنیاے فانی نفروشید،
کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید، در عرصه های اجتماعی و فرهنگی، سیاسی حضور فعال داشته باشید.
🌷شهید محمد بلباسی🌷
@refigh_shahid1