eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹جـزئیات شـهادت🌹 تـاریخ شـهادت : ۱۳۹۴/۰۹/۲۹ کـشور شـهادت : سوریه مـحل شـهادت : خالدیه عـملیـات : اطـلاعاتی مـوجود نـیست نـحوه شـهادت: چند بار درگیر شده بودند و زخم‌های سطحی برداشته بود. خیلی از نظر بدنی و قوای جسمانی آماده بود، در یکی از درگیری‌ها از روی دیوار یک و نیم متر پریده بود و با یک عملیات شجاعانه و مثال زدنی انفرادی تمام اعضای گروه را از محاصره تکفیری‌ها نجات داده بود. ایشان با یک بلدراه همراه می‌شوند. هدف، خانه بالای تپه بود که سمت چپش باغ زیتون است که به گفته بلدچی نقطه‌ای استراتژیک بود که نباید سقوط می‌کرد. با وجود کبود آب و غذا و مهمات، امیر و چهار نفر دیگر به بالای تپه به سمت خانه رفتند. حقیقتا امیر آدم پای کاری بود. به محض ورود به حیاط خانه، نفر جلوی امیر از ناحیه قلب مورد هدف تک تیراندازهای تروریست تکفیری قرار می‌گیرد و زمین می‌خورد. همرزم امیر زنده می‌ماند و برخلاف توصیه‌های همرزمانش مبنی خطرناک بودن بودن این کار اما امیر به کمک همرزم خود رفته و اورا از تیررس تک‌تیراندازهای تکفیری نجات می‌دهد که در این کار خود او از ناحیه سر مورد هدف تک‌تیرانداز تکفیری قرار می‌گیرد و دچار جراحت سطحی می‌شود. در ادامه، تکفیری‌ها از سه طرف به خانه حمله ور می‌شوند و امیر به تنهایی از یک اتاق بدون پنجره، یک طرف را پوشش می‌دهد و به گفته شاهدان عینی با خواندن رجزهایی همچون «نحن حیدریه نحن قوّه حیدریه، نحن شیعه علی ابن ابی طالب» بالغ بر 34 نفر از تکفیری‌ها را به هلاکت رساند تا اینکه تکفیری‌ها به پشت درب اتاق سنگر ایشان می‌رسند و یک نارنجک به داخل اتاق پرتاب می‌کنند ولی برادرم نارنجک اول را به سمت خود تروریست‌ها بازپرتاب می‌کند. اما با انفجار نارنجک دوم، ایشان به درجه رفیع شهادت و آرزوی خود نائل می‌آید. https://eitaa.com/refigh_shahid1
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️ مـحل مـزار: بهشت زهرا وضـعیت پـیکر : مـشـخـص موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا قـطعـه : ۲۶ ردیـف : ۷۲ شـماره : ۲۰ https://eitaa.com/refigh_shahid1
بسم رب الشهداء و الصدیقین سلام، لطفا این وصیت نامه را با لبخند بخوانید. سلامی بزرگ محضر صاحب الزمان (عج) و روح پاک امام راحل (ره) و رهبر عالم تشیع و اسلام، قائدنا آیت الله سیدعلی خامنه ای (مدظله العالی) و روح پاک شهدای اسلام با خصوص سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین (ص) که جان ها همه فدای آن بزرگوار. این دنیا با تمام زیبایی ها و انسان های خوب، مثل گذر است، نه ماندن و تمامی ما دیر یا زود باید برویم، اما چه بهتر که زیبا برویم. در هیاهوی زندگی متوجه شدم که چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت، در حالی که گویی ایستاده بودم. چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد اما دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد می شود، وگرنه نمی شود. کاش نمی دویدم، نه غصه می خوردم، فقط او را می خواندم. مادرجان سلام، روح پدرم شاد؛ مادر گرامی ممنون، بابت همه چیز ممنون. ممنون که مرا با محب اهلب بیت (ص) آشنا کردی. ممنون بابت تشویق های شما که هیچ وقت نگذاشت از راه اسلام و اهل بیت (ص) دور شوم. مرا ببخش و حلال کن که نتوانستم فرزندی خوب و لایق برای شما باشم. تمنا دارم از خداوند بزرگ خواهید که این قربانی را نیز قبول کند. زیرا هیچ راهی بهتر از این نیست و این را شما به من آموختید. با خواهش و التماس از شما می خواهم که این شادمانی را با پوشیدن لباس سیاه، غمگین و خراب نکنید. زیرا لباس سیاه مختص ارباب بی کفن هست و بس و غم مخصوص حضرت زینب (ص)، و خواهش آخر این که مثل کوه با افتخار و سری بالا گرفته از این اتفاق خوب یاد کنید تا چشمان دشمنان کور شود. و در آخر؛ من خودم را در حدی که بخواهم پندی یا نصیحتی داشته باشم نمی بینم، ولی چند درخواست از جوانان هم وطنم دارم؛ اول این که در هر صورت ممکن پشتیبان ولی فقیه باشند و بمانند چون مملکت اسلامی بدون ولی فقیه ارزشی ندارد. به دختران مسلمان عرض کنم که حجاب حضرت زهرایی شما موجب حفظ نگاه برادران می شود. به پسران مسلمان عرض کنم بی اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حفظ حجاب خواهران خواهد شد. لطفا سوره آل عمران آیه 164 تا 170 را قرائت کنید (بامعنی) امیرلطفی فرزند پیر غلام اهل بیت (ص) محمدتقی لطفی https://eitaa.com/refigh_shahid1
3ماه تلاش برای کسب رضایت مادر وقتی شهید لطفی اسم خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) نوشت، برادرانش متوجه شده و اسم او را خط زدند اما امیر بدون اطلاع آنان، در اسلامشهر نامنویسی کرد. با این وجود کسب رضایت مادر و برادرانش برای او اهمیت زیادی داشت. بنابراین خواسته خود را مطرح کرد و تلاش و انتظار 3ماهه او برای اعزام به سوریه نتیجه داد. البته این دریافت اجازه هم برای خودش حکایتی شنیدنی دارد که مادر شهید در این‌باره برای ما صحبت می‌کند: رئیس امیر زنگ زد و گفت پسرت عاشق شده و نمی‌توانید مانع رفتن او به سوریه شوید. از طرف دیگر امیر به دامادم گفته بود من جای خودم را دیده‌ام و باید بروم تا بگیرم. خودش هم به من گفت اگر اجازه ندهی، نمی‌روم ولی باید آن دنیا خودت جواب حضرت زینب(س) و حضرت فاطمه(س) را بدهی. مهلت گرفتم تا کمی فکر کنم. فردای آن روز دخترم به خانه آمد و گفت خواب عجیبی دیده. گفت خواب دیده آقای عالی در خانه‌ام نوحه امام حسین(ع) می‌خواند و ملائکه در خانه نشسته‌اند. وقتی دخترم علت این نوحه‌خوانی را از آنها پرسیده، گفته‌اند علت را از مادرت بپرس. این‌طور بود که به امیر اجازه دادم برود. فقط به او گفتم اگر اسیر شوی، تو را نمی‌بخشم. امیر هم با خوشحالی زیاد گفت مادرجان دعا کن اگر اسیر شدم، مثل میثم تمار، بدنم در این راه قطعه قطعه شود. https://eitaa.com/refigh_shahid1
ساعت کوک می‌کرد تا برای پدرش فاتحه بخواند! هرروز ساعت 21:45دقیقه، صدای زنگ هشدار تلفن همراه شهید بلند می‌شد و او شروع به خواندن فاتحه برای پدرش می‌کرد چراکه 4سال پیش در همین ساعت پدرش به رحمت خدا رفته بود. حالا هم اعضای خانواده به تبعیت از او، در این زمان برای پدر خانواده فاتحه می‌خوانند. مهدی لطفی می‌گوید: امیر به همه اعضای خانواده به‌خصوص پدر و مادرم احترام می‌گذاشت. یکبار صدایش را برای ما بلند نکرد، او به قدری مؤدب بود که هیچ‌وقت با برادران بزرگش به استخر یا حمام عمومی نرفت. مادر شهید هم می‌گوید: پسرم تا آخرین لحظه پرستار پدر بیمارش بود و وقتی پدرش 22روز در بیمارستان بقیه‌الله ‌بستری بود، 15روز همراه او ماند تا مبادا برادرانش از رسیدگی به زن و بچه‌های خود عقب بمانند. همسرم به قدری با امیر راحت بود که فقط با او به سرویس بهداشتی یا حمام می‌رفت و از بقیه بچه‌هایش خجالت می‌کشید. https://eitaa.com/refigh_shahid1
10روز نماز قضا داشت مادر شهید اذعان می‌کند پسرش از 13سالگی شروع به خواندن نماز کرده و همیشه روزه‌هایش را گرفته است. حاجیه خانم می‌گوید: وقتی به سوریه می‌رفت، گفت 10روز قضای نماز صبح دارد. به او گفتم حتماً خودت ادا کن و چشم انتظار من یا کسی نباش. دوستانش می‌گفتند هر روز نماز قضا می‌خواند و مطمئن هستم همه نمازهایش را خوانده است. مادر شهید ادامه می‌دهد: در خانه خوشرو بود. هیچ‌وقت در جمع‌های خانوادگی با حرف‌هایش کسی را آزار نمی‌داد. بدون اجازه من به جایی نمی‌رفت و گاهی خودم می‌خواستم با دوستانش قرار بگذارد و با همدیگر به سینما یا تفریح بروند اما خیلی قبول نمی‌کرد چون می‌ترسید من به کمک او احتیاج پیدا کنم. فقط شب‌های جمعه به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رفت و برای اینکه خیالش از من راحت باشد، به خانه دختر یا پسرانم می‌رفتم تا مزاحمش نشوم. یادش بخیر! وقتی از نماز جمعه بر می‌گشتیم، بیشتر اوقات به رستوران می‌رفتیم. گاهی وقت‌ها ساندویج می‌خوردیم یا در خانه املت درست می‌کرد. شک ندارم که جای پسرم در بهشت است. امیر به من خدمت کرد و با دعاهای من به این درجه رسید. صبح‌ها تلویزیون را روشن می‌کرد. میز کوچکی جلوی من می‌گذاشت تا یک جزء قرآن بخوانم. برایم صبحانه می‌آورد و وقتی می‌خواست به محل کارش برود، پاهایم را می‌بوسید. از این کارش ناراحت می‌شدم اما می‌گفت من جنت را می‌بوسم. به همین خاطر گاهی خودم را به خواب می‌زدم .خانواده لطفی متشکل از یک دختر و5پسر به نام‌های حمیدرضا، مجیدرضا، سعیدرضا، مهدی و امیر هستند که حدود 40روز پیش امیر به شهادت رسیده است. حمیدرضا می‌گوید: امیر همیشه می‌گفت خانواده ما حداقل باید خمس پسرهای خود را در راه اهل‌بیت(ع) بدهد. من هم خمس برادرها هستم و دعا کنید شهید شوم. وقتی حرف از خمس می‌شود، مادر شهید می‌گوید: خدا به امیر خیر بده. نمی‌دانستم خمس اموالی که از پدرش به ما ارث رسیده بود، چقدر است. به امیر گفتم از این موضوع ناراحتم. او هم سؤال کرد و همه اموال خانه، حتی 50کیلو برنجی که داشتیم را اعلام کرد و برایم خمس سالانه تعیین شد.   https://eitaa.com/refigh_shahid1
برادر شهید آخرین پیام ضبط شده برادرش را برای ما پخش می‌کند که در حافظه تلفن ذخیره مانده است: سلام حاج خانم، زنگ زدم حالتو بپرسم اما خونه نبودی. ان‌شاالله که حالت خوب باشه. نگران من نباشید، حال منم خوبه. دست و پات رو می‌بوسم، خداحافظ. https://eitaa.com/refigh_shahid1
نــام : علی (نام مستعار:جلال) نـام خـانوادگـی : زاده اکبر نـام پـدر : تـاریخ تـولـد : ۱۳۵۵/۰۳/۰۴ مـحل تـولـد : روستای اکبر آباد کوهسرخ سـن : ۳۷سال دیـن و مـذهب : اسلام شیعه وضـعیت تاهل : متاهل شـغل : پاسدار مـلّیـت : ایرانی دسـته اعـزامـی : سپاه مسئولیت نظـامی : تخریب و انفجارات درجـه نظـامی : ستوان دوم تـحصیـلات : دیپلم تجربی https://eitaa.com/refigh_shahid1